جدول جو
جدول جو

معنی تنحنح - جستجوی لغت در جدول جو

تنحنح
صدا از سینه درآوردن، صاف کردن سینه و گلو که صدا روشن و صاف بیرون بیاید، پاک کردن گلو با بازدم کوتاه و شدید
تصویری از تنحنح
تصویر تنحنح
فرهنگ فارسی عمید
تنحنح
(تَ یَ)
متردد گشتن آواز در شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گلو روشن کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گلو صاف کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). خفیدن. (زوزنی). سرفۀ بعمد. سرفۀ نرم کردن برای بیرون کردن خلط از اول قصبه الریه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :...چون پخته شد و به تنحنح ریم بیرون آمد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تنحنح
گلو پاک کردن، خفیدن سرفیدن آواز از سینه بر آوردن برای صاف کردن گلو تا صدا نیکو گردد سرفه زدن خفیدن، جمع تنحنحات
فرهنگ لغت هوشیار
تنحنح
((تَ نَ نُ))
آواز از سینه برآوردن
تصویری از تنحنح
تصویر تنحنح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ نَ نِ)
کسی که آواز آه آه را مکرر میکند و گلو را صاف وروشن می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به تنحنح شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
بخیل. (ناظم الاطباء). بخیل لئیم. (از اقرب الموارد). ج، نحانح، نحانحه، نحنح النفس، طیب النفس. (از اقرب الموارد) (از المنجد). یقال: ما انا بنحنح النفس عن کذا، ای ما انا بطیب النفس عنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ جُ تَ)
خفیدن. سرفه کردن. گلو روشن کردن: در رفت در سرای پرده بایستاد و تنحنح کرد. من آواز امیر شنیدم که گفتی چیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 479). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنحنحات
تصویر تنحنحات
جمع تنحنح تنحی دور شدن دوری جستن، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنحنح کردن
تصویر تنحنح کردن
سرفه کردن
فرهنگ لغت هوشیار