جدول جو
جدول جو

معنی تنتیل - جستجوی لغت در جدول جو

تنتیل(تَ)
رجل تنتیل، مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترتیل
تصویر ترتیل
قرآن را با قرائت درست و آهنگ خوش تلاوت کردن، سخن را آراسته و آشکار و بی تکلف کردن، هموار و پیدا خواندن، خوش آوازی و حسن کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنزیل
تصویر تنزیل
سود، بهره، کنایه از قرآن، پرداخت وجه برات یا سفته قبل از سررسید آن و کسر مبلغی از آن به عنوان سود، فروفرستادن، پایین آوردن، وحی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبتیل
تصویر تبتیل
تبتل، از دنیا بریدن و به خدا پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکیل
تصویر تنکیل
برگردانیدن، پست کردن، عقوبت کردن، سرکوب کردن و مایۀ عبرت دیگران ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از دنیا بریدن. (زوزنی). دل از دنیا بریدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (آنندراج). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد) ، گرویدن بخدا. (آنندراج). گرویدن بخدا و بریدن از ماسوای او. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هویدا کردن. (تاج المصادر بیهقی). هویدا کردن سخن. (زوزنی) (دهار). پیدا کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). نیکو کردن تألیف کلام را و هویدا کردن آنرا بی تکلف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیکوکردن تألیف کلام. (اقرب الموارد) (المنجد) ، هموار و آرمیده و پیدا خواندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشاده خواندن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). در عبارت زیر بمعنی بدقت فراگرفتن آمده است: طلبۀ علم روی بدان نهادند و بتحصیل و ترتیل علم مشغول شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 422) ، قرائت قرآن به ادای مخارج حروف به آهستگی و آرامیدگی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تأنق در تلاوت قرآن. (اقرب الموارد) (المنجد) ، رعایت مخارج حروف و حفظ وقف ها، و گفته اند پست کردن صدا و غم انگیز کردن و با حزن قرائت کردن است. (تعریفات جرجانی) : او زد علیه و رتل القرآن ترتیلا. (قرآن 73 / 4). مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوبست نه ترتیل سورت مکتوب. (گلستان) ، رعایت موالات حروف مرکب. (تعریفات جرجانی) ، فرستادن آیات از پی یکدیگر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از مجمل اللغه) : کذلک لنثبت به فؤادک و رتلناه ترتیلا. (قرآن 25 / 32)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَءْ ءُ)
گل کردن و یا خمیرکردن با دست (؟). (ناظم الاطباء). مدور کردن و جمع کردن چیزی را، تسمین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دادن، یقال: نولته و نولت علیه و به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ)
مبالغت کردن در کشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). بسیار کشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بسیار کشتن و میرانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
نیک بتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
عقوبت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بند برنهادن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : فقاتل فی سبیل اﷲ لاتکلف الا نفسک و حرض المؤمنین عسی اﷲ ان یکف ّ باءس الذین کفروا واﷲ اشدّ بأساً و اشد تنکیلاً. (قرآن 4 / 84). لشکر به تخریب دیار و تعذیب کفار... و تنکیل خاص و عام دست برگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 321). در مدت تنکیل با او رفق و ملاطفت کردندی. (گلستان). تا غایتی که از خاصترنزدیکان و عزیزتر فرزندان اگر اندک حرکتی که مشابه تطاول یا درازدستی بودی در وجود آمدی یا صادر گشتی، عقوبت و تنکیل آن بغیر به عدم آباد فرستادن قناعت نکردی. (ترجمه محاسن اصفهان) ، رسوا بکردن. (تاج المصادر بیهقی). رسوا نمودن و عبرت دیگران گردانیدن، برگردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسانیدن، یکسو کردن از آنچه پیش وی بوده باشد، الحدیث: لاتنکّل ، ای لاتدفع عمّا سلّطت علیه لثبوتها علی الارض. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
موزه و جز آن نیکو بکردن. (تاج المصادر بیهقی). نیکو نمودن نعل و موزه و خف شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار فراوان بودن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار نقل و حرکت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار نقل و حرکت دادن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نقل خورانیدن مهمان را، شتابان حرکت دادن اسب چهار دست و پا را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ رُ)
نیک بیختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رجوع به تنخل شود، ریختن برف و باران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
بدبوی گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیوکندن (بیفکندن) حیوان موی و پر و پشم. (تاج المصادر بیهقی). پروی (؟) بیفکندن حیوان. (زوزنی). پر و پشم و موی بیفکندن حیوان. (آنندراج). تولک کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به نسل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قرآن مجید. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کتاب خدای تعالی که پیغامبرخاتم آورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر وخداوند نهی.
فردوسی.
شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل
تأویل چو لؤلوست بر مردم دانا.
ناصرخسرو.
معنی طلب از ظاهر تنزیل چو مردم
خرسند مشو همچو خر از قول به آوا.
ناصرخسرو.
جز به علمی نرهد مردم ازین بند عظیم
کآن نهفته ست به تنزیل درون زیر حجاب.
ناصرخسرو.
پیدا چو تن تو است تنزیل
تأویل در او چو جان مستّر.
ناصرخسرو.
بگفت ای صنادید شرع رسول
به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول.
(بوستان).
نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد که اولئک لهم رزق معلوم. (گلستان).
زمانی بحث علم و درس تنزیل
که باشد نفس انسان را کمالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ داق ق)
مبالغۀ نتف. (تاج المصادر بیهقی). موی برکندن (شدد للمبالغه). (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام مجمع الجزایری میان امریکای شمالی و جنوبی، و آن بمجمع الجزایر آنتیل بزرگ و مجمع الجزایر آنتیل کوچک منقسم است، سکنۀ مجموع آن 8400000 تن، محصول آن قند و شراب رم و قهوه است، جزایر عمده آنتیل بزرگ کوبا، ژامائیک (جامائیکا) و هائی تی است و جزایر مهم آنتیل کوچک بارباد، گادولوپ، مارتی نیک، سن مارتن، سن لوسی، تری نی ته و غیره است، آتش فشانیها و زلزله ها در این جزایر بسیار روی دهد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیان کردن خبر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پیدا کردن، هویدا کردن سخن قراء قرآن بادای مخارج حروف باهستگی و آرامیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
(کشتی رانی) بندی است که یک سر آن بسر دگل و سر دیگر در دو ثلثی فرمن بسته شود برای استواری و محافظت فرمن (سواحل خلیج فارس) (اصطلاحات کشتی. سدیدالسلطنه. فاز. 4- 1: 11 ص 145)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبتیل
تصویر تبتیل
از دنیا بریدن و بخدا گرویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنعیل
تصویر تنعیل
نال نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیل
تصویر تنفیل
غنمیت دادن، سوگند خورانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیل
تصویر تنقیل
جا به جا شدن، شب چره دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنکیل
تصویر تنکیل
عقوبت کردن، سرکوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنزیل
تصویر تنزیل
فرو فرستادن کتاب خدایتعالی که پیامبر خاتم (ص) آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویل
تصویر تنویل
عطا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقتیل
تصویر تقتیل
بسیار کشی میرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیل
تصویر تفتیل
آشوباندن آشوبش غاکاندن چلپیدن (چلپ فتنه) (غاک فتنه)، دو به همزدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنزیل
تصویر تنزیل
((تَ))
فرود آوردن، مرتب ساختن، قرآن، سودی که به پول وام داده تعلق گیرد، پولی که از مبلغ برات یا سفته پیش از سررسید کسر می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترتیل
تصویر ترتیل
((تَ))
حسن کلام، قرآن را با قرائت درست و آهنگ نیک تلاوت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبتیل
تصویر تبتیل
((تَ))
بریدن از دنیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکیل
تصویر تنکیل
((تَ))
عقوبت کردن
فرهنگ فارسی معین