جدول جو
جدول جو

معنی تنتور - جستجوی لغت در جدول جو

تنتور
محلول یک دارو در الکل
تصویری از تنتور
تصویر تنتور
فرهنگ فارسی عمید
تنتور
(تَ)
در اصطلاح پزشکی مایعی است که از تأثیر الکل یا اتر بر جوهرهای مواد گیاهی یا حیوانی یا معدنی بدست آید. (از لاروس). تنتورها مایعات الکلی هستند که از اثر تأثیر الکل به درجات مختلف بر روی مواد خشک گیاهی، حیوانی و شیمیایی بدست می آیند. تنتورها را برحسب آنکه در تهیۀ آنها یک یا چند مادۀ دارویی بکار رفته باشد به تنتورهای ساده و مرکب تقسیم بندی کرده... تنتورها را به روشهای مختلف: انحلال ساده و انحلالهای استخراجی از قبیل ماسراسیون و... تهیه می کنند. اگر مادۀ دارویی در الکل حل شود آن را بطریق انحلال ساده تهیه می کنند مانند تنتور کامفر غلیظ و تنتور اسانس مانت. هرگاه دارویی از مواد گیاهی و یا حیوانی باشد تنتور را به روش ماسراسیون و... تهیه می کنند...
تنتورهای ساده مانند: تنتور ید، تنتور کامفر، تنتورسیل.
تنتورهای ساده و سمی مانند:تنتور بلادن، تنتور نواومیک، تنتور تریاک.
تنتورهای مرکب مانند: تنتور ژالاب، لدانم، الیگزیر پار گوریک. (از داروهای جالینوسی رفیعزاده). رجوع به همین کتاب صص 99-130 و کارآموزی داروسازی صص 83-85 و تنطور شود
لغت نامه دهخدا
تنتور
فرانسوی ملگیا الکل یا اترکه از عناصر فعال موادمعدنینباتی و حیوانی استخراج میشود. یا تنتورید. محلول ید و الکل که برای التیام زخم بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تنتور
((تَ))
الکل یا اتر که از عناصر فعال مواد معدنی، نباتی و حیوانی استخراج می شود
تصویری از تنتور
تصویر تنتور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنتور
تصویر کنتور
دستگاه مخصوص تعیین مصرف برق، آب، گاز و امثال آن ها، دستگاه شمارنده برای کمیّت های مختلف
فرهنگ فارسی عمید
یکی از ساز های زهی که سیم های بسیار (حدود ۷۲ سیم) بر روی آن کشیده شده و با دو مضراب چوبی بلند نواخته می شود و از قدیمی ترین سازهای ایران است
فرهنگ فارسی عمید
از آلات موسیقی که دارای دستۀ دراز و کاسۀ کوچک شبیه سه تار می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناور
تصویر تناور
تنومند، فربه، قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندور
تصویر تندور
تندر، رعد، هر چیز غرّنده
فرهنگ فارسی عمید
(کُ تُرْ)
آلتی که مقدار مصرف برق، آب، گاز و غیره را در یک خانه یا یک مؤسسه تعیین کند: کنتور پنج آمپر. کنتور ده آمپر. (فرهنگ فارسی معین).
- کنتور ساعتی، کنتور برقی که مصرف برق را در ساعات شب و روز جداگانه تعیین نماید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
درم نبهره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ)
مانان یا منسوب گردیدن به ایشان (قبیلۀعتواره) . (منتهی الارب). مانا گردیدن به قبیلۀ عتواره یا منسوب شدن به آنها. (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). و رجوع به عتواره شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
پایکار و دامن بردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جلواز. (تاج العروس) (متن اللغه) ، پیادۀ سلطان که بی وظیفه همراه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرغی است. (منتهی الارب). فاخته و قمری. (ناظم الاطباء). صاحب نشوءاللغه آرد: ترتور که بمعنی جلواز است و بصورتهای ثرثور و ثؤرور و یؤرور و اترورآمده است از مادۀ یونانی ترکور مأخوذ است و ترتور که نوشته اند مرغی است، ظاهراً اسمی است حکایت آواز مرغ را و آن همان است که در فارسی صلصل نامند... (نشوءاللغه صص 136- 137)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ)
تابخانه و تنور و گلخن و کوره. (ناظم الاطباء). تنّور و تنور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنور شود
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
سازی است مشهور و معرب آن طنبور باشد. (برهان). سازی است مشهور که نوازند و تنبوره نیز گویند و طنبور معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به طنبور شود.
، مأخوذ از فرانسه، سازی شبیه طبل کوچک که با دو چوب باریک نواخته می شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنتور. رجوع به تنتور در همین لغت نامه و کتاب کارآموزی داروسازی صص 248-250 و درمان شناسی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
شخص قوی جثۀ تنومند و فربه را گویند. (برهان). تنومند یعنی صاحب جثه و قوی تن. (فرهنگ رشیدی). بمعنی قوی جثه و پهلوان و آن را تنومند نیز گونید و هرچیز بزرگ را که عظیم الجثه است تناور خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). فربه و سطبر... قوی جثه و این مرکب است از تن و لفظ آور که کلمه نسبت است. (غیاث اللغات). از تن + آور (نده). (حاشیۀ برهان چ معین). تنومند و فربه و قوی جثه. (ناظم الاطباء). پرزور. قوی. (ازفهرست ولف). ضخم. (دهار) (مجمل اللغه) :
بهی تناور گرفته بدست
دژم خفته بر جایگاه نشست.
فردوسی.
تناور یکی لشکری زورمند
برهنه تن و سفت و بالا بلند.
فردوسی.
گردان دلاور چو درختان تناور
لرزان شده از بیم چو از باد خزان نال.
فرخی.
ز کوه صحرا کردی همی ز صحرا کوه
بدان تناور صحرانورد کوه گذار.
مسعودسعد.
نگاه کرد نیارند چون برانگیزد
در آن تناور کوه تکاور آتش و آب.
مسعودسعد.
عمر رضی اﷲ عنه مردی بود بلند قامت و تناور. (مجمل التواریخ و القصص).
به هیکل بسان تناور درخت
ولیکن فرومانده بی برگ سخت.
سعدی (از انجمن آرا).
شربت نوش آفرید از مگس نحل
نخل تناور کند زدانۀ خرما.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام سازی است. یکی از قدیمترین و کاملترین سازهای ایرانی که بشکل ذوزنقتین ساخته و سیمهای بسیاری بر روی آن کشیده شده است و آنرا بوسیلۀ دو مضراب چوبی نوازند. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی از ساز برای بازیچۀ اطفال که بر دو لب چسبانند و از یک سو بسوی دیگر کشند و در وی دمند و آوازی از آن برآرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ دَ / دُو)
رعد. (برهان) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138) (آنندراج) (اوبهی). تندر. (لغت فرس اسدی ایضاً) (فرهنگ جهانگیری) :
خورد سیلی زند بسیار طنبور
دهد تیزی ببازی همچو تندور.
طیان (از لغت فرس اسدی ایضاً).
ابواسحاق روشندل تو آنی
که از رای تو گیرد روشنی هور
چو با یادتو باشد غم نباشد
شب تاریک و ابر و برق و تندور.
؟ (از معیار جمالی چ دانشگاه ص 133).
، بلبل را نیز گویند که عرب عندلیب خوانند. (برهان) (آنندراج). بلبل. (ناظم الاطباء). رجوع به تندر شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رِ)
نقاش هنرمند ایتالیا که در سال 1518م. در ونیز متولد شد و در سال 1594م. در گذشت. وی آثار تاریخی مذهبی فراوان و بیشماری دارد که مهمترین آنها در قصر دوژ ونیز مضبوط است
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
آنکه جهت ازالۀمو نوره می کشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آلتی که مقدار مصرف برق، آب، گاز و غیره را در یک کارخانه یا یک موسسه تعیین کند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از قدیمترین و کاملترین سازهای ایرانی که به شکل ذوزنقتین ساخته شده و سیمهای بسیار بر روی آن کشیده شده است و آنرا به وسیله دو مضراب چوبی نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندور
تصویر تندور
غرضی که از آسمان بگوش رسد آسمان غرش غرش ابر رعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناور
تصویر تناور
قوی جثه تنومند و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلتهای موسیقی ذوی الاوتار که دسته ای دراز و کاسه ای کوچک مانند سه تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
((سَ))
از سازهای ایرانی به شکل ذوزنقه که دارای سیم های بسیاری است و به وسیله دو مضراب چوبی نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
((کُ تُ))
کنتر، دستگاهی برای تعیین کردن مصرف برق و آب و امثال آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناور
تصویر تناور
((تَ وَ))
تنومند، فربه، قوی جثه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبور
تصویر تنبور
((تَ))
سازی است مانند سه تار دارای کاسه ای کوچک و دسته ای دراز، دنبره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تندور
تصویر تندور
((تُ دُ))
رعد، آسمان غرش، تندر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
شمارنده
فرهنگ واژه فارسی سره
بزرگ جثه، تنومند، جسیم، درشت اندام، ستبر، عظیم الجثه، فربه، قوی هیکل
متضاد: نزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنور
فرهنگ گویش مازندرانی
اطراف شخص، دور و بر فرد
فرهنگ گویش مازندرانی