جدول جو
جدول جو

معنی تنبری - جستجوی لغت در جدول جو

تنبری
به هندی حنظل است. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنبری
تصویر عنبری
خوش بو، خوش بو و سیاه رنگ مانند عنبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنبری
تصویر چنبری
مانند چنبر، به شکل چنبر، گرد،
خمیده، دارای انحنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
تنبل بودن، بیکارگی و تن پروری
فرهنگ فارسی عمید
(چَمْ بَ)
مدور و گرد دایره ای. (ناظم الاطباء). چنبرمانند. حلقه مانند. دایره مانند. هر چیز که چون کم غربال و چنبر دف و امثال اینها باشد:
طلب کن بقا را که کون و فساد
همه زیر این گنبد چنبریست.
ناصرخسرو.
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند ششتری تابنده دینار و درم.
لامعی.
چنبر از هم برگشاید چرخ از اقبال تو
گر نگردد بر ره و رای تو چرخ چنبری.
سوزنی.
فلک چنبری اندر خط فرمان تو باد
ورنه بشکسته چو از عربدگان چنبر دف.
سوزنی.
شب نباشد که آه خاقانی
فلک چنبری نمیشکند.
خاقانی.
گردون چنبری ز بن گوش روز عید
حلقه بگوش چنبر دف شد چو چنبرش.
خاقانی.
، هلالی. خمیده. قوسی. مقوس. کمانی. قوس مانند. هرچه به شکل کمان باشد. خمیده. منحنی. نیم دایره ای:
کنون چنبری گشت بالای سرو
تن پیلوارت بکردار غرو.
فردوسی.
کنون چنبری گشت پشت یلی
نتابد همی خنجر کابلی.
فردوسی.
زآن زلف عنبرینت بقد چنبری شود
تا پشت من خمیده شود همچو چنبری.
خاقانی.
با چهرۀ معصفر و پشتی از باد حوادث چنبری. (سندبادنامه ص 133).
- چنبری شدن، بمعنی خم شدن و کمانی شدن. خمیده و منحنی گشتن:
کنون پیر گشتست و بسیار سال
ورا چنبری شد همه برز و یال.
فردوسی.
- چنبری کردن، بمعنی خم کردن و کمانی کردن چیزی را. منحنی کردن. خماندن. دوتا کردن:
چنبری کرد پیش یزدان پشت
کاژدها کشت و اژدهاش نکشت.
نظامی.
- چنبری گشتن، خم گشتن. منحنی گشتن. خمیده گشتن. دوتا شدن:
کنون چنبری گشت سرو سهی
نماند به کس روزگار بهی.
فردوسی.
رجوع به چنبر شود
لغت نامه دهخدا
(چَمْ بَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: آبادیی است قدیم النسق از جملۀ قرا و مزارع طبس میباشد که در جلگه واقع است و هوایی معتدل دارد و محصول آن گندم و جو است و از آب قنات مشروب میشود. (از مرآت البلدان ج 4 ص 274)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنگری
تصویر تنگری
خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبری
تصویر زنبری
تنومند مرد، کشتی کشتی جهاز بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
کیفیت و عمل تنبل. تن پروری بیکارگی کاهلی، اهمال مسامحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبری
تصویر عنبری
امبری سیاه مشکی، خوشبوی، می امبرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگری
تصویر تنگری
((تَ گَ))
خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنبری
تصویر زنبری
((زَ بَ))
کشتی، جهاز بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنبری
تصویر عنبری
معطر، خوشبو، به رنگ عنبر، سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
الكسل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
Laziness, Idleness, Indolence, Slothfulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
oisiveté, indolence, paresse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
懒惰
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
怠惰
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
праздность , леность , лень , ленивость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
Müßiggang, Trägheit, Faulheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
کاہلی , سستی , کاہلی , سستی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
আলস্য , আলস্য , অলসতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
uvivu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
tembellik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
게으름 , 나태함 , 나태함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
עַצְלוּת , עַצְלוּת , עצלנות , עַצלָנוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
bezczynność, lenistwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
आलस्य , आलस्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
kemalasan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
ความเกียจคร้าน , ความเกียจคร้าน , ความขี้เกียจ , ความเกียจคร้าน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
luiheid, traagheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
лінь , лінь
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
ociosidad, indolencia, pereza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
ozio, indolenza, pigrizia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تنبلی
تصویر تنبلی
ociosidade, indolência, preguiça
دیکشنری فارسی به پرتغالی