جدول جو
جدول جو

معنی تموز - جستجوی لغت در جدول جو

تموز
ماه دهم از ماه های رومی برابر مرداد، ماه هفتم از سال شمسی کشورهای عربی، بین حزیران و آب، مطابق با ژوئیه، دارای ۳۱ روز، کنایه از تابستان، موسم گرما
تصویری از تموز
تصویر تموز
فرهنگ فارسی عمید
تموز
(تَ)
تموز در زبان بابلی خدای بهار بود و او یار، یا شوهر ننا الهۀ توالد و تناسل محسوب می شد و همین نام است که در جزو ماههای سریانی آمده است. (حاشیۀ برهان چ معین). نام خدایی. (نخبه الدهر دمشقی یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به یسنا ج 1 ص 97 و فهرست ابن ندیم ص 449 شود. (عرق زندگی) اسم بتی است و دور نیست که همان ادونس باشد که در علم اساطیر یونان مذکور است. و شرایع و رسوم تموز که در مجامع ایشان معمول بود فی الحقیقه با آداب و فضایل انسانیت در نهایت مغایر و مختلف بود و وقت جمع شدن در همان ماهی بود که تموز می نامیدند. سفر خروج 8:14. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تموز
(تَ)
تموز نام ماه اول تابستان و ماه دهم از سال رومیان و بودن آفتاب در برج سرطان. (برهان) (از ناظم الاطباء). مدت ماندن آفتاب در برج سرطان که رومیان یک ماه شمرند و تموز ماه خوانند. (شرفنامۀ منیری). به زبان رومی ماندن آفتاب در برج سرطان و به هندی تقریباً ساون... (غیاث اللغات) (آنندراج). ماه دوم تابستان. (السامی فی الاسامی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماه دهم از سال سریانی میان حزیران و آب و آن ماه دویم تابستان است مطابق با مرداد فارسی و اسد عربی. بولیوس رومی از دهم تیر است تا دهم مرداد تقریباً مط-ابق با م-اه ژوئیه فرانسوی و ’گ م پد’ ی ایرانی باستانی. اول آن (اول تموز) تقریباً با 25 تیرماه جلالی و 13 ژوئیه فرانسوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ماه هفتم سال شمسی میان حزیران و آب و شماره روزهایش 31 است. (از المنجد). این کلمه گاهی در ضرورت شعر به تشدید میم آید:
بخندید تموز بر سرخ سیب
همی کرد با بار و برگش عتیب.
فردوسی.
که زنده ست آن خردکودک هنوز
و یا شد ز سرما و مهر تموز.
فردوسی.
و یا اندر مه تموز بارد
جراد منتشر بر بام و برزن.
منوچهری.
برکشید تیغ اسد چون آفتاب اندر اسد
در تموز از آه خصمان مهرگان انگیخته.
انوری.
ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر
از حزیران صدرگستر، از تموز و آب نخ.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 366).
در تموز گرم می بینند دی
در شعاع شمس می بینند فی.
مولوی.
هم امیدی می پزم با درد و سوز
تا مگر این دی مهم گردد تموز.
مولوی.
این نخواهد شد به روزی یا دو روز
مهلتم ده تا چهل روزتموز.
مولوی.
عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غره هنوز.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 4).
، گرمای سخت باشد... (برهان) گرمای سخت و تابستان. (ناظم الاطباء). چون در ماه مذکور گرمی بسیار می باشد لهذا در فارسی مجازاً بمعنی شدت موسم گرما مستعمل. (غیاث اللغات) (آنندراج). تابستان. فصل گرما. (فرهنگ فارسی معین). گرما. (شرفنامۀ منیری) :
بهار و تموز وزمستان و تیر
نیاسود هرگز یل شیرگیر.
فردوسی.
نبودی تموز ایچ پیدا نه دی
هوا عنبرین بود و بارانش می.
فردوسی.
خنک آن باغ که در سایۀ آن ابر بود
گلبن او نه عجب گر به تموز آرد بر.
فرخی.
دی رفت و تموز درآمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 590).
خزان و زمستان تموز و بهار
بهر رنگ پایی است مر این چهار.
اسدی.
و آنجا که بتابد تموزجاهل
من خفته وآسوده در ظلالم.
ناصرخسرو.
در تموز آن یخک نهاده به پیش
یک خریدار نی و او درویش.
سنایی.
خشک عبارت چو سموم تموز
سردمعانی چو دم مهرگان.
خاقانی.
مچشانش به تموز آب سقر
مفشان بر سر آتش چو سپند.
خاقانی.
ز خشکسال حوادث امید امن مدار
که در تموز ندارد دلیل برف هوا.
خاقانی.
شمشاد و سرو را ز تموز و خزان چه باک
کز گرم و سرد لاله و گل را رسد زیان.
خاقانی.
تف تموز دارد در سینه حاسدت
وز آه سرد هر نفسش باد مهرگان.
کمال اسماعیل.
ایام عمرخصم تو زان روی کوته است
کز سینه تا دهانش تموز و خزان بود.
سپاهانی (از شرفنامۀ منیری).
گداطبع اگر در تموز آب حیوان
بدستت دهد جور سقا نیرزد.
سعدی.
در تموزی که حرورش دهان بجوشانیدی. (گلستان).
بازار او ز سایۀ او سرد در تموز
پشت زمین به پشتی او گرم در شتا.
سلمان ساوجی.
چون اوج گرفت مهر از سرطان
بگشاد تموز چون شیر دهان.
بهار
لغت نامه دهخدا
تموز
بابلی رومی ماه دهم در سال رومی، گرمای سخت داغی گرمای سخت، نام ماه اول تابستان و ماه دهم از سال رومیان، تابستان فصل گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تموز
((تَ))
گرمای سخت، زمان بودن خورشید در برج سرطان، نام ماه اول تابستان و ماه دهم از ماه های رومیان
تصویری از تموز
تصویر تموز
فرهنگ فارسی معین
تموز
تابستان، صیف، فصل گرما
متضاد: زمستان، شتا، ماه اول تابستان، تیرماه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمول
تصویر تمول
مال دار شدن، مال بسیار به دست آوردن، ثروتمند شدن، توانگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمیز
تصویر تمیز
پاک، پاکیزه، فرق و امتیاز، هوش و فراست
تمیز بودن: پاک و پاکیزه بودن
تمیز دادن: بازشناختن، فرق گذاشتن و تشخیص دادن
تمیز کردن: پاک و پاکیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجوز
تصویر تجوز
آسان گرفتن، تحمل کردن، چشم پوشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آموز
تصویر آموز
آموختن، آموزنده، آموختن، یاد گرفتن،
پسوند متصل به واژه به معنای یاد گیرنده مثلاً بدآموز، خودآموز، دانش آموز، کارآموز، هنرآموز،
پسوند متصل به واژه به معنای آموخته مثلاً دست آموز،
پسوند متصل به واژه به معنای یاد دهنده مثلاً ادب آموز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رموز
تصویر رموز
رمز ها، سرّ ها، جمع واژۀ رمز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمیز
تصویر تمیز
جدا شدن، فرق و جدایی پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تموج
تصویر تموج
موج دار شدن، موج زدن آب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
تابستانی منسوب به تابستان:
از بس که ربیعی و تموزی
دادی به ددان برات روزی.
نظامی.
رجوع به تموز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجوز
تصویر تجوز
تحمل کردن، چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
چاک و شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تموج
تصویر تموج
موجدار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمور
تصویر تمور
آمدن و رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تموک
تصویر تموک
قسمی تیر که دارای پیکان پهن است، نشانه تیر هدف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمول
تصویر تمول
مالدار شدن، دولتمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماز
تصویر تماز
دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعز
تصویر تمعز
آژنگناکی ترنجیدن روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقوز
تصویر تقوز
شادمانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروز
تصویر تروز
سخت شدن، غلیظ و سخت شدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوز
تصویر تحوز
بر خویش پیچیدن، گوشه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رموز
تصویر رموز
شرایط سخن آرائی در تضمین امثال، رمزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیز
تصویر تمیز
جدا شدن، فرق پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمول
تصویر تمول
((تَ مَ وُّ))
توانگر شدن، ثروتمند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمیز
تصویر تمیز
((تَ مَ یُّ))
جدا شدن، فرق یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تموج
تصویر تموج
((تَ مَ وُّ))
موج زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تموک
تصویر تموک
((تَ))
نوعی تیر که دارای پیکان پهن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمیز
تصویر تمیز
((تَ))
پاکیزه، پاک، جدا کردن، بازشناختن، تشخیص دادن، فرق گذاشتن، تمییز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجوز
تصویر تجوز
((تَ جَ وُّ))
آسان گرفتن، آسان فراگرفتن، عفو کردن (گناه را)، سخنی به مجاز گفتن، سبک گزاردن (نماز را)، جمع تجوزات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمول
تصویر تمول
توان گری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمیز
تصویر تمیز
پاک
فرهنگ واژه فارسی سره