تراخم، بیماری عفونی ملتحمه و قرنیه چشم که به وسیلۀ میکروب مخصوصی سرایت می کند و عوارض آن عبارت است از تورم پردۀ چشم و بروز جوش ها یا دانه های درشت در طرف داخل پلک و خارج شدن چرک
تراخم، بیماری عفونی ملتحمه و قرنیه چشم که به وسیلۀ میکروب مخصوصی سرایت می کند و عوارض آن عبارت است از تورم پردۀ چشم و بروز جوش ها یا دانه های درشت در طرف داخل پلک و خارج شدن چرک
دهی است از دهستان مرکزی بخش میمۀ شهرستان کاشان واقع در 42 هزارگزی شمال باختری میمه با 300 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. مزرعۀ آب باریک جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان مرکزی بخش میمۀ شهرستان کاشان واقع در 42 هزارگزی شمال باختری میمه با 300 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. مزرعۀ آب باریک جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
گوشت زیادتی باشد که گاه در اندرون پلک چشم و گاهی در بیرون آن برآید و گاه به سرخی و گاه بسیاهی گراید و نرم بود و مانند توت سیاه آویخته باشد و گاه خون از وی روان شود و گاهی نشود. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). و سبب آن خون فاسد سوخته است. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به ترجمه داود ضریر انطاکی و بحر الجواهر و توثه شود طوطی را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). توتی. طوطی. توتک. ببغا. بپغا. مرغک دانا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به طوطی شود
گوشت زیادتی باشد که گاه در اندرون پلک چشم و گاهی در بیرون آن برآید و گاه به سرخی و گاه بسیاهی گراید و نرم بود و مانند توت سیاه آویخته باشد و گاه خون از وی روان شود و گاهی نشود. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). و سبب آن خون فاسد سوخته است. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به ترجمه داود ضریر انطاکی و بحر الجواهر و توثه شود طوطی را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). توتی. طوطی. توتک. ببغا. بپغا. مرغک دانا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به طوطی شود
خبردادن خلاف آنچه پرسند او را از آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر دادن کسی را خلاف آنچه پرسند و تزویر و تلبیس کردن او را چنانکه گویی خبر را تر و تازه و با آب کرده است. (از اقرب الموارد) : تمویه و تزویر آنها مرا در خشم او (شیر) افکند. (کلیله و دمنه). ندانی که مرغان دروغ نگویند و تمویه و تزویر نسگالند. (سندبادنامه ص 99). و به لطایف حیل و بدایع تمویه خود را در جوار صون و پناه سلامت آورده. (سندبادنامه ص 72). در تضریب و تقبیح صورت او فصلی می پرداخت و به زرق و تمویه در فساد حال او سعی می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 73). در استمالت و استعطاف او انواع سحرو تمویه بکار آورد. (ترجمه یمینی ایضاً ص 264). گر نماید غیرهم تمویه اوست ور رود غیر از نظر تنبیه اوست. مولوی. در تقلیب دستی نداشتند اما در قلب و تمویه ید بیضا نمودند. (رشیدی) ، آبدار کردن. (تاج المصادر بیهقی). آبناک شدن جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اذا موه الصمان من سبل القطر، و قیل موه الصمان صار مموها بالبقل. (اقرب الموارد) ، آب بسیار کردن در دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : موهوا قدورکم. (اقرب الموارد) ، سیم یا زراندود کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیاراستن. (زوزنی). مس یا آهن و دیگر چیزهایی که حقیرتر از طلا و نقره باشد به آب نقره و طلا اندودن. یقال: هذا نحاس مموه بالفضه، ای مطلی بماء الفضه. (از اقرب الموارد). زراندود کردن و آرایش نمودن. (آنندراج) (غیاث اللغات) : در تزیین و تمویه آن به زخارف زریاب اختصار نکردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 421) ، باب نمودن چیزی را. (منتهی الارب). به آب نمودن چیزی را. (ناظم الاطباء) ، تلبیس کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکر و فریب و تملق. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - دلیل بی تمویه، دلیل و برهانی که خلاف دروغ نباشد. (ناظم الاطباء)
خبردادن خلاف آنچه پرسند او را از آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر دادن کسی را خلاف آنچه پرسند و تزویر و تلبیس کردن او را چنانکه گویی خبر را تر و تازه و با آب کرده است. (از اقرب الموارد) : تمویه و تزویر آنها مرا در خشم او (شیر) افکند. (کلیله و دمنه). ندانی که مرغان دروغ نگویند و تمویه و تزویر نسگالند. (سندبادنامه ص 99). و به لطایف حیل و بدایع تمویه خود را در جوار صون و پناه سلامت آورده. (سندبادنامه ص 72). در تضریب و تقبیح صورت او فصلی می پرداخت و به زرق و تمویه در فساد حال او سعی می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 73). در استمالت و استعطاف او انواع سحرو تمویه بکار آورد. (ترجمه یمینی ایضاً ص 264). گر نماید غیرهم تمویه اوست ور رود غیر از نظر تنبیه اوست. مولوی. در تقلیب دستی نداشتند اما در قلب و تمویه ید بیضا نمودند. (رشیدی) ، آبدار کردن. (تاج المصادر بیهقی). آبناک شدن جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اذا موه الصمان من سبل القطر، و قیل موه الصمان صار مموها بالبقل. (اقرب الموارد) ، آب بسیار کردن در دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : موهوا قدورکم. (اقرب الموارد) ، سیم یا زراندود کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیاراستن. (زوزنی). مس یا آهن و دیگر چیزهایی که حقیرتر از طلا و نقره باشد به آب نقره و طلا اندودن. یقال: هذا نحاس مموه بالفضه، ای مطلی بماء الفضه. (از اقرب الموارد). زراندود کردن و آرایش نمودن. (آنندراج) (غیاث اللغات) : در تزیین و تمویه آن به زخارف زریاب اختصار نکردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 421) ، باب نمودن چیزی را. (منتهی الارب). به آب نمودن چیزی را. (ناظم الاطباء) ، تلبیس کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکر و فریب و تملق. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - دلیل بی تمویه، دلیل و برهانی که خلاف دروغ نباشد. (ناظم الاطباء)
سن... اسقف افز که در حدود سال 35 میلادی متولد و در سال 97 میلادی کشته شد. او از پیروان و شاگردان سن پل بود و جشن روز 24 ژانویه به او منسوب است. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیموتیوس شود
سن... اسقف افز که در حدود سال 35 میلادی متولد و در سال 97 میلادی کشته شد. او از پیروان و شاگردان سن پل بود و جشن روز 24 ژانویه به او منسوب است. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیموتیوس شود