جدول جو
جدول جو

معنی تمقیس - جستجوی لغت در جدول جو

تمقیس
(تَ)
آب بسیار ریختن. یقال: مقس فی الماء تمقیساً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمیس
تصویر تمیس
گیاهی بالارونده با برگ های متناوب به شکل قلب، گل های خوشه ای و به رنگ سبز و میوه های کوچک و کروی و ترش مزه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دامن دراز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قیاس شده. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح علم اصول به معنی فرع باشد چنانکه مقیس علیه به معنی اصل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در هر قیاس، قانون معینی به کمک قیاس، در موردی از موارد سکوت قانون بکار برده می شود، آن قانون را اصل یامقیس علیه نامند و آن مورد سکوت را فرع یا مقیس نامیده اند. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شوریدن دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تمقحس. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گیاهی از تیره سوسنی ها که بالارونده و دارای برگهای متناوب، شفاف، قلبی شکل و نوک تیز است و ممکن است تا ارتفاع 8 گز هم برسد. گلهای آن مایل به سبزی و دارای آرایش خوشه ای است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 198 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ رُ)
خرامیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبختر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
الهۀ عدالت در اساطیر یونان که اورا با ترازو نگارند و نمایش دهند. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و ایران باستان ج 2 ص 1730 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به قبیلۀ قیس غیلان مانندشدن یا تمسک گرفتن به آنها به امری همچو حلف یا جوار یا ولاء و خویشتن را به سوی آن منسوب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ فَ)
سیاهی دردوات کردن، لقب نهادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ قُ)
سیراب گردانیدن مرد شتر خویش را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
خداوند شتران گرگین شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَلْ لُ)
گور (گبر) کردن. (زوزنی). مجوسی گردانیدن. منه الحدیث: فابواه یمجسانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مغ گردانیدن. (آنندراج). مجوسی گردانیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به تمجس و مجوسی و مغ و گبر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَدْ دُ)
شوریدن دل. تمقحست نفسه، ای غثیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دشمن گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر زمین زدن کسی را. یقال: مقط القرن تمقیطاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به ریسمان کشیدن شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سختی و تنگی نمودن بر عیال خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن نفقه بر عیال خود بر اثر فقر یا بخل. (از اقرب الموارد) ، بمنقار خورش دادن طائر بچه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ بُ)
نرم و تابان گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نرم و تابان گردیدن. (آنندراج). تزلیخ. (اقرب الموارد) ، هموار کردن زمین را و در عبارت اللسان: الملقه بعد اثارتها، ماله کشیدن زمین است پس از شخم زدن آن. (از اقرب الموارد). رجوع به تملیق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تملیس
تصویر تملیس
نرم و تابان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمقس
تصویر تمقس
دلشورگی
فرهنگ لغت هوشیار
زرک از گیاهان گیاهی از تیره سوسنیها که بالا رونده و دارای برگهای متناوبشفاف قلبی شکل و نوک تیز است و ممکن است تا ارتفاع 8 متر هم برسد. گلهای آن مایل بسبزی و دارای آرایش خوشه یی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقیس
تصویر مقیس
قیاس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمجیس
تصویر تمجیس
مغاندن مغ گرداندن زرتشتی گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
نام شهری در مازندران که بقایای آن اکنون در استان گلستان
فرهنگ گویش مازندرانی