جدول جو
جدول جو

معنی تمعیر - جستجوی لغت در جدول جو

تمعیر(تَ یَ)
سپری گردیدن توشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیازمند گردیدن و سپری گردیدن توشه. (از اقرب الموارد) ، متغیر ساختن روی از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقعیر
تصویر تقعیر
مقعر ساختن، گود کردن، صیحه زدن، صدا درآوردن از بیخ حلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعمیر
تصویر تعمیر
آباد کردن، مرمت کردن خرابی خانه، قابل سکنی کردن جا و منزل، زندگی دراز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسعیر
تصویر تسعیر
نرخ گذاشتن، بها و ارزش چیزی را معین کردن، برای جنسی نرخ تعیین کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خَدْ دُ)
شعر ابن مغراء خواندن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : مغرنا یا جریر، ای انشدنا لابن مغراء. (اقرب الموارد) ، به گل سرخ رنگ کردن جامه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
روی بگردانیدن. (زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کژ کردن رخسار از کبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و لا تصعّر خدک للناس. (قرآن 31 / 18) ، ای لاتمله عنهم کما یفعل المتکبرون. (از اقرب الموارد) ، و گاهی این میلان و کژی رخسار خلقی باشد نه از ساختگی و اختیار. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَضْضُ)
کابین خواستن و کابین ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کره اسب خواستن، کره اسب گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
نگاه داشتن غله تا به گرانی فروشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). احتکار غله در خانه ها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَیْ یُ)
هموار پر کردن مشک را، یقال: مزر القربه فلم یدع فیها امتاً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گره بستن پیه در کوهان شتر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
تلخ گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تلخ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گستردن بر روی زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ طُ)
پراکنده نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گل اندودن مکان را، ریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَتْ تُ)
مراغه دادن ستور را. (زوزنی). در خاک غلطانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمریغ. تمرغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ ءَ)
خشمناک گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشوار ساختن کار بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
کسی رابه مضریان نسبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاک گردانیدن: مضراﷲ لک الثناء، ای طیبه. (ازاقرب الموارد) ، هلاک گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
کم کردن و کم دادن دهش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کم کردن چیزی و بتدریج کاستن دهش را یا عطا کردن اندک اندک. یقال: مصر علیه العطاء اذا قلله . (از اقرب الموارد) ، شهر ساختن جای و فراهم آوردن اهل آن را در وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شهرقرار دادن جای را. یقال: مصر الامصار کما یقال مدن المدائن. (از اقرب الموارد) ، اندک شیر گردیدن ماده بز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کند شیرده شدن میش. (از اقرب الموارد) ، به گل سرخ رنگ کردن جامه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موی برآوردن بچه در شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موی برآوردن جنین. (از اقرب الموارد) ، موی را داخل موزه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آستر کردن موزه به موی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
برگ و شاخ بیرون آوردن درخت و آشکارکردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شادمانی کردن بر جماع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخش بخش کردن چیزی را و جدا کردن، لباس پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
زندگانی دادن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). زندگانی دراز دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لعمری لئن عمرتم السجن خالداً، ای ادمتم سجنه کانهم جعلوا خالداً للسجن عمری. (اقرب الموارد) ، تا دیر داشتن کسی را خدای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باقی گذاشتن کسی را خدای. (از اقرب الموارد) ، به بقای دراز موصوف کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عمر دراز متصف گشتن یا کردن. (آنندراج) ، بقای دراز خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمر دراز خواستن. (آنندراج). و تقول: اعمّرک اﷲ ان تفعل تحلفه باﷲ و تسئل اﷲ بطول عمره. (منتهی الارب) ، اندازه کردن برای نفس خود حدی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقدیر کردن مقدار محدودی از عمر برای نفس خود. (از اقرب الموارد) ، به عمری دادن کسی را چیزی، عمّرک اﷲ کذا اصله عمرتک اﷲ تعمیراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکو بافتن و نیکو ریسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیکو بافتن جامه و نیکو رشتن. (ناظم الاطباء) ، سوگند دادن کسی را، تعمیرالمسجد، ذکر کردن خدای در مسجد و درس دادن علم را در آن و بازداشتن خود را از کلام دنیا، پاک داشتن و روشن کردن بچراغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، معمور داشتن خدای به جای کسی را:عمّر اﷲ بک منزلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرمت کردن شکسته را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرمت بنای شکسته. (ناظم الاطباء). آباد ساختن، با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). تعمیر که معمولاً بمعنی اصلاح و درست کردن استعمال میشود در اصل بمعنی طول عمر دادن است و برای اصلاح در زبان عربی ترمیم و مرمت بر وزن مذمت را بکار میبرند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاک ساختن روده از آنچه در آن باشد چون پشگل و مانند آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بیرون کردن پشگل را که در روده بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمایر
تصویر تمایر
تباهی افتادن، فتنه و فساد افتادن میان قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمدیر
تصویر تمدیر
گل اندایی، ریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریر
تصویر تمریر
تلخاندن تلخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعیک
تصویر تمعیک
غلتاندن در خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکیر
تصویر تمکیر
انبار بندی بنداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمیر
تصویر تعمیر
مرمت کردن شکسته را، آباد کردن، قابل سکنی کردن جا و منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعیر
تصویر تقعیر
گود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصعیر
تصویر تصعیر
روی بگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسعیر
تصویر تسعیر
نرخ نهادن، آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمیر
تصویر تعمیر
((تَ))
آباد کردن، مرمت کردن خرابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقعیر
تصویر تقعیر
((تَ))
گود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسعیر
تصویر تسعیر
((تَ))
نرخ گذاشتن برای چیزی، بها تعیین کردن، تبدیل ارز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعمیر
تصویر تعمیر
بازسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تعلیم، ساخت و ساز
دیکشنری اردو به فارسی