جدول جو
جدول جو

معنی تمعق - جستجوی لغت در جدول جو

تمعق
(تَ مَعْ عُ)
کوهی است در حجاز که بلندتر از آن کوه در حجاز نیست. (از معجم البلدان). کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تمعق
(تَ)
دور تک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعمق. (اقرب الموارد) ، بدخوی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تمعق
دو رنگی، بد خویی
تصویری از تمعق
تصویر تمعق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تملق
تصویر تملق
چرب زبانی کردن، چاپلوسی و اظهار فروتنی و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمزق
تصویر تمزق
پاره پاره شدن، پراکنده شدن قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعمق
تصویر تعمق
دوراندیشی کردن، غور کردن
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری،
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دردآگین گردانیدن شکم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شرمگین شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برافتادن موی از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریختن موی گرگ. (از اقرب الموارد) ، پراکنده و متفرق شدن پشمهای شتر. (از اقرب الموارد). یقال: تمعطت اوباره، ای تطایرت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در خاک غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمرغ. (از اقرب الموارد). در خاک گردیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خویشتن رابه انقیاد خوار و ذلیل نمودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خرامیدن و یازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمدد. (اقرب الموارد) ، فاش شدن راز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آشکار شدن شر میان مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ ءَ)
موی برافتادن و برون آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منه المثل: رویدالغز و یتمرق، ای امهل الغزو حتی یخرج الولد. واصله ان امراءه کانت تغزو فحبلت فذکر لها الغزو فقالت ذلک فذهب مثلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برکنده شدن موی، به مریق رنگ گرفتن جامه، پراکنده شدن وریختن موی از بیماری و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
دریده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پاره گردیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
و کنت لمعشر سعدا فلما
مضیت تمزقوا بالمنحسات.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192).
اگر زمان آن تحکمات امتداد یافتی نظم حال و مال بگسستی و جمعیت حشم به تفرق و تمزق پیوستی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تمقق اخلاف المعیشه منهم. (اقرب الموارد) ، و اصابه جرح فما تمققه ، ای لم یضره . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیرون آوردن آنچه در استخوان باشد، خوردن شتر بچه همه شیری را که در پستان بود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ مُ)
چاپلوسی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تملاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به تملاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نوشیدن شراب ساعتی بعد ساعتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه قولهم: ظلل یتمهق شکوه و قال ابوعمرو و الاصمعی: اذاشربه النهار اجمع ساعه بعد ساعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
دور درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دور درشدن در چیزی. (زوزنی). دور اندیشیدن در سخن و در کار و به مغ سخن رسیدن. یقال: تعمق فی الکلام، ای تنطع و کذا تعمق فی لباسه اذا تنوق و استقصی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). غور کردن و به کنه چیزی رسیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تنطع در سخن. (از اقرب الموارد). غوررسی و دوراندیشی و فراست وزیرکی. (ناظم الاطباء). ژرف اندیشی. ژرف بینی. ژرف نگری. به ژرفی دیدن در.... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبعق المزن، سخت فروریختن ابر باران را، تبعق در کلام، ناگاه بسخن درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناگاه فرود آمدن چیزی بر کسی. (صراح اللغه) (آنندراج) ، ریخته شدن آب. (زوزنی) ، دفع کردن شتران نشخوار خود را: تبعقت الابل بجرتها، دفع کرد آن را. (از منتهی الارب). دفع کردن شتران نشخوار خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بی)
درترنجیدن و آژنگ ناک شدن روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
دورتک و عمیق، بدخوی و کج خلق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمعق شود، گویندۀسخن بدون تعمق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبعق
تصویر تبعق
باران تند، بناگاه سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمحق
تصویر تمحق
پاک و محو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ژرفایش، دور رفتن فرو رفتن ژرف اندیشیدن غور کردن، ژرف اندیشی، جمع تعمقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملق
تصویر تملق
چاپلوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعی
تصویر تمعی
راز آشکاری، خرامیدن، یازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعک
تصویر تمعک
غلتیدن در خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعص
تصویر تمعص
درد آگینی شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعز
تصویر تمعز
آژنگناکی ترنجیدن روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمزق
تصویر تمزق
پاره پاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرق
تصویر تمرق
غلتیدن، بر خود پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمق
تصویر تعمق
((تَ عَ مُّ))
ژرف اندیشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمحق
تصویر تمحق
((تَ مَ حُّ))
نابود شدن، سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملق
تصویر تملق
((تَ مَ لُّ))
چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملق
تصویر تملق
چاپلوسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعمق
تصویر تعمق
ژرف نگری
فرهنگ واژه فارسی سره