جدول جو
جدول جو

معنی تمعج - جستجوی لغت در جدول جو

تمعج(تَ خَبْ بُ)
پیچیدن و دوتاه شدن و شتاب رفتن، یقال: تمعج السیل اذا سرع فی جریه. و تمعجت الحیه اذا تقلب فی سیرها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیچیدن و دو تاه شدن سیل و مار در رفتن و گفته اند که این مقلوب تعمج است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تموج
تصویر تموج
موج دار شدن، موج زدن آب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دور تک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعمق. (اقرب الموارد) ، بدخوی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِج ج)
یوم معج، روز گردناک. (منتهی الارب). روز با گرد و خاک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ یِ دَ)
به معنی معی یعنی با من به لغت قضاعه و گویند خرج معج، بیرون آمد با من. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
شیر شیرین بسیارروغن. (آنندراج). شیر شیرین بسیار چرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
زن فربه تمام بدن پرگوشت. (منتهی الارب). زنی تمام خلق. (مهذب الاسماء). زن درشت پست بالا، شتر فربه تمام بدن پرگوشت. (منتهی الارب). ماده اشتر بزرگ. (مهذب الاسماء). ناقۀ بزرگ. (فهرست مخزن الادویه). اشتر جوان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
کیسۀ درازی را گویند که از پارچه دوزند و یا از ابریشم بافند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تیماج و چرمی که از پوست بز سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خرما در شیر آغشته خوردن. (تاج المصادر بیهقی). خرمای خشک با شیر خوردن یا شیر نوشیدن بر سر خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: فلان لایزال یتمجع، پیوسته شیر می نوشد اندک اندک و بر آن خرما می خورد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
آب جنبانیدن به دلو و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَعْ عُ)
تر و تازگی خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
برگردیدن رنگ روی از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی) ، بریزیدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). افتادن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بی)
درترنجیدن و آژنگ ناک شدن روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دردآگین گردانیدن شکم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شرمگین شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برافتادن موی از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریختن موی گرگ. (از اقرب الموارد) ، پراکنده و متفرق شدن پشمهای شتر. (از اقرب الموارد). یقال: تمعطت اوباره، ای تطایرت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَعْ عُ)
کوهی است در حجاز که بلندتر از آن کوه در حجاز نیست. (از معجم البلدان). کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
میل را در سرمه دان جنبانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به سهولت و آسانی گذشتن و گویند مریمعج. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شتاب رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معج السیل معجاً، سیل به شتاب جاری شد. (از اقرب الموارد) ، به سرزدن بچه پستان مادر را و دامن در گرداگرد آن گشادن تا قادر شود به شیر مکیدن، کارزار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شمشیر زدن، جنبان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به هر سو گشتن و این از نشاط باشد. (از اقرب الموارد) ، جماع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خویشتن رابه انقیاد خوار و ذلیل نمودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خرامیدن و یازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمدد. (اقرب الموارد) ، فاش شدن راز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آشکار شدن شر میان مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رسیدن خربزه، پرشدن آوند، آماسیدن چیزی، فراخ گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
تیزشهوت شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ غَ)
بر خویشتن پیچیدن. (تاج المصادر بیهقی). پیچیدن. (زوزنی). پیچ پیچان رفتن. یقال: تعمجت الحیه، ای تلوت فی مرها، پیچید آن مار. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). پیچ پیچان رفتن مار و سیل. (از اقرب الموارد) : تعمجت فیه اعناق السیوف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبعج سحاب، واشدن ابر و بازماندن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در خاک غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمرغ. (از اقرب الموارد). در خاک گردیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمعص
تصویر تمعص
درد آگینی شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعک
تصویر تمعک
غلتیدن در خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعق
تصویر تمعق
دو رنگی، بد خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعی
تصویر تمعی
راز آشکاری، خرامیدن، یازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعز
تصویر تمعز
آژنگناکی ترنجیدن روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تموج
تصویر تموج
موجدار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمعج
تصویر سمعج
شیر چرب شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تموج
تصویر تموج
((تَ مَ وُّ))
موج زدن
فرهنگ فارسی معین
موج زدن، مواج بودن
متضاد: طوفانی شدن، آرام شدن (دریا)
فرهنگ واژه مترادف متضاد