جدول جو
جدول جو

معنی تمظع - جستجوی لغت در جدول جو

تمظع
(تَ خَبْ بُ)
لیسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تمظع ما عندنا، ای تلحسه کله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، در پی سایه، از جایی بجایی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درنگ کردن از وقت چرانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تمظع فی الرعا، اذا تأخر عن الوقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمتع
تصویر تمتع
برخورداری یافتن، برخوردار شدن، حظ و بهره بردن، بهره مند شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمنع
تصویر تمنع
قوی شدن، استوار شدن، چیره شدن، بازایستادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَحْ)
پاره پاره شدن. (زوزنی). پاره پاره شدن از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخش بخش کردن چیزی میان خود: تمزعوه بینهم، یعنی، بخش بخش کردند آن را میان خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: توزعوا المال بینهم و تمزعوه . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
زشت یافتن کاری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برخورداری گرفتن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). برخورداری یافتن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منفعت گرفتن. (غیاث اللغات). نفع بردن از چیزی به زمان دراز. (از اقرب الموارد). گوارا زندگی کردن با مال کسی و لذت بردن از آن. (از اقرب الموارد). برخورداری و بهره و سود و خوش آیندگی. (ناظم الاطباء). با لفظ یافتن و دیدن و گرفتن و بردن و برداشتن و داشتن از چیزی مستعمل است. (آنندراج). و در بهار عجم نوشته که تمتع بلفظ دیدن و بردن و برداشتن مستعمل است. (غیاث اللغات) :
چه مایه کرده بر آن روی لونه گوناگون
به آنکه چشم تمتع کنم به رویش باز.
قریع.
و انواع تمتع و برخورداری برآن پیوست. (کلیله و دمنه). و انواع تمتع و برخورداری از مواسم جوانی و ثمرات ملک و دولت ارزانی دارد. (کلیله و دمنه). آمرزش براطلاق مستحکم شود. آنجا که جهانی از تمتعآب و نان...محروم مانده باشد. (کلیله و دمنه).
گر تمتع نباشد از زر و سیم
چه زر و سیم و چه سفال و حجر.
ابن یمین.
رجوع به دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
، عمره با حج آوردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به عمره حج کردن حاجی یعنی عمره را با حج آوردن. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). جمع بین افعال حج و عمره در ماههای حج در یکسال بی آنکه با اهل خود مباشرت کند. (از تعریفات جرجانی) (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به حج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَکْ کُ)
رفتن کفتار. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خرما در شیر آغشته خوردن. (تاج المصادر بیهقی). خرمای خشک با شیر خوردن یا شیر نوشیدن بر سر خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: فلان لایزال یتمجع، پیوسته شیر می نوشد اندک اندک و بر آن خرما می خورد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُءْ)
خوردن هرچیز که درکاسه بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاک کردن خود را از پلیدی یا بخصوص به سنگ استنجا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
نرم و تابان ساختن زه کمان و جز آن را، با پوست ماندن چوب تر را تا خشک گردد، روغن خورانیدن پوست را، به چرب تر کردن اشکنه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شتافتن، یا چراگاه جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنبیدن بینی از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترمع بینی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَطْ طُ)
روان شدن و گداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسیل: الفضه تتمیع فی البوطه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
استوار و قوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازایستادن. (آنندراج) ، چیره شدن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَظْ ظِ)
سایه که جای به جای رود. (آنندراج). حرکت کننده در سایه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لیسنده، کسی که درنگی میکند و به تأخیر میاندازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمظع شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نرم و تابان گردانیدن وتر و غیر آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). نرم و تابان گردانیدن زه و جز آن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمتع
تصویر تمتع
برخورداری گرفتن، منفعت گرفتن، نفع بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنع
تصویر تمنع
استواری و قوی شدن، باز ایستادن، چیره شدن برآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیع
تصویر تمیع
روان شدن و گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمزع
تصویر تمزع
بخش بخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمظی
تصویر تمظی
دراز کشیدن، خرامیدن، خمیازه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمتع
تصویر تمتع
((تَ مَ تُّ))
برخوردار شدن، بهره مند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنع
تصویر تمنع
((تَ مَ نُّ))
استوار شدن، بازایستادن
فرهنگ فارسی معین
استفاده، برخورداری، بهره وری، بهره مندی، تلذذ، برخوردار شدن، بهره بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد