جدول جو
جدول جو

معنی تمضر - جستجوی لغت در جدول جو

تمضر
(تَ لُ)
بر مضریان خشم گرفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن را بمضر مانند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خویشتن را به مضریان مانند کردن یا نسبت نمودن به آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فربه شدن مال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تکۀ کاغذ کوچک چهارگوشه که روی آن عکس شخص یا چیزی و نرخ معیّنی چاپ شده و در پست خانه روی پاکت ها می چسبانند یا در ادارات دیگر روی نامه ها و اسناد چسبانده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمار
تصویر تمار
خرما فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحضر
تصویر تحضر
حاضر شدن، آماده شدن، حضور یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بازگردیدن ازچیزی، یقال: تغضر عنه اذا انصرف و عدل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
چفسیدن و ترنجیده شدن پوست کسی از لاغری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَم ما)
حسین التمار مکنی به ابوبکر فیلسوف دهری از مخالفان و معاصران محمد بن زکریای رازی (251-313 ه. ق) بود. رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ذبیح الله صفا ص 175 و 178 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ماهر و رسا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سبح. (اقرب الموارد). رجوع به سبح شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جمع واژۀ تمر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تمر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَشْ شُ)
آمدن و رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریختن پشم ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به چپ و راست رفتن موی و پشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
باقی شیر دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تمصر. (اقرب الموارد) ، یک یک مکیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). مکیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). تمصص و اندک نوشیدن شیر. (از اقرب الموارد) ، مکیدن شراب اندک اندک. (زوزنی) (از اقرب الموارد). اندک نوشیدن شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). جرعه جرعه نوشیدن. و اندک نوشیدن. (ناظم الاطباء) ، بیکبارگی نوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تمزز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سست شدن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَمْ بُ)
تباه گردیدن گردکان، شوریدن دل، پراکنده شدن شیر، پاره پاره گردیدن شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بخون سرخ گردیدن ودر حدیث یأجوج و مأجوج: فرموا بنبالهم فخرت علیهم متمغره دماً، ای محمره بالدم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
برگردیدن رنگ روی از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی) ، بریزیدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). افتادن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
در زمین بشدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بشتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شتابی کردن مرغ وقت فرود آمدن، برهمدیگر پیشی گیران آمدن اسبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شدت اسب دوانیدن به سوی باران. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن باران را و بشدن در آن یا در سردی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: خرج متمطراً، ای متعرضاً له. (اقرب الموارد) ، باران خواستن. یقال: خرجوا یتمطرون اﷲ، ای یسالونه انزال المطر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
کسی رابه مضریان نسبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاک گردانیدن: مضراﷲ لک الثناء، ای طیبه. (ازاقرب الموارد) ، هلاک گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
بگذشتن. (تاج المصادر بیهقی). درگذشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفتن فرمودن کسی را. قال لضیفه ، تمض فان الحی قریب، معناه اذهب عنی الی الحی. (از اقرب الموارد) ، درگذرانیدن کاری را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَقْیْ)
حاضر آمدن. (تاج المصادر بیهقی). حاضر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، و یتعدی. (منتهی الارب). حاضر کردن. (ناظم الاطباء) : تحضره الهم. (منتهی الارب). تحضر فلان و تحضره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَضْ ضِ)
آن که خویشتن را به مضریان مانند کند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که خود را به مردمان مضر شبیه می کندو به آنها نسبت میدهد. (ناظم الاطباء) ، آن که بر گروه مضر خشم می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمضر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
به تکلف خاییدن گوشت را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی پیکه برگه ای کوچک که ادارات پست طبع و در مقابل اخذ حق حمل و نقل نامه ها و غیره نامه و محمول الصاق کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمخر
تصویر تمخر
برابر باد ایستادن، پشت به باد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمور
تصویر تمور
آمدن و رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهر
تصویر تمهر
رسا و ماهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیر
تصویر تمیر
مرغ مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمار
تصویر تمار
خرمافروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرض
تصویر تمرض
سست شدن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمضی
تصویر تمضی
در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمطر
تصویر تمطر
ریزش باران، باران زدگی در باران ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضمر
تصویر تضمر
پوست ترنجیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحضر
تصویر تحضر
حاضر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمار
تصویر تمار
((تَ مّ))
خرمافروش
فرهنگ فارسی معین
((تَ))
تکه کاغذی کوچک و چسبناک که اداره پست چاپ و در مقابل اخذ حق حمل و نقل نامه ها و غیره به نامه و محمول الصاق کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحضر
تصویر تحضر
((تَ حَ ضُّ))
حاضر کردن، حاضر شدن
فرهنگ فارسی معین