حالتی در معده که به واسطۀ زیاد شدن ترشحات اسیدی در اثر پرخوری یا علت دیگر پیدا می شود و انسان در پشت جناغ سینه احساس سوزش و ترش شدگی می کند و گاه مواد اسیدی از معده به مری برمی گردد، بدی گوارش
حالتی در معده که به واسطۀ زیاد شدن ترشحات اسیدی در اثر پرخوری یا علت دیگر پیدا می شود و انسان در پشت جناغ سینه احساس سوزش و ترش شدگی می کند و گاه مواد اسیدی از معده به مری برمی گردد، بدی گوارش
میوه ای ترش مزه شبیه شاتوت یا توت فرنگی و به رنگ سرخ مایل به سیاهی که بوتۀ آن خودرو است و در جاهای گرم و مرطوب در جنگل ها و صحراها می روید در بعضی جاها آن را می کارند و تربیت می کنند و میوۀ بهتر و درشت تری از آن به دست می آورند، دارای ویتامین C، قند، اسیدسیتریک و اسیدمالیک بوده و اشتهاآور و ملین و مدر و ضد اسکوربوت است همچنین ترشح عرق را زیاد می کند و برای تصفیۀ خون نافع است، تلو، سه گل، توت سه گل، علّیق، علّیق الجبل، توت العلیق
میوه ای ترش مزه شبیه شاتوت یا توت فرنگی و به رنگ سرخ مایل به سیاهی که بوتۀ آن خودرو است و در جاهای گرم و مرطوب در جنگل ها و صحراها می روید در بعضی جاها آن را می کارند و تربیت می کنند و میوۀ بهتر و درشت تری از آن به دست می آورند، دارای ویتامین C، قند، اسیدسیتریک و اسیدمالیک بوده و اشتهاآور و ملین و مدر و ضد اسکوربوت است همچنین ترشح عرق را زیاد می کند و برای تصفیۀ خون نافع است، تَلو، سِه گُل، توتِ سِه گُل، عُلَّیق، عُلَّیقُ الجَبَل، توتُ العَلیق
مهر و اثر مهری که پادشاهان مغول به فرمان ها می زدند، داغ یا مهری که بر ران چهارپایان، به ویژه اسب، می زدند، نشان، علامت، در دورۀ ایلخانان مغول و صفوی، مالیات راهداری و عوارضی که در راه ها و دروازه ها از کالاهای بازرگانی می گرفتند
مُهر و اثر مُهری که پادشاهان مغول به فرمان ها می زدند، داغ یا مُهری که بر ران چهارپایان، به ویژه اسب، می زدند، نشان، علامت، در دورۀ ایلخانان مغول و صفوی، مالیات راهداری و عوارضی که در راه ها و دروازه ها از کالاهای بازرگانی می گرفتند
رفتن توش (تبش) شراب و آنچه بدان ماند در اندامها. (تاج المصادر بیهقی). برفتن تپش شراب و مانند آن در اندامها، یقال: تمشت فیه حمیاالکأس، ای ذهبت و جرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
رفتن توش (تبش) شراب و آنچه بدان ماند در اندامها. (تاج المصادر بیهقی). برفتن تپش شراب و مانند آن در اندامها، یقال: تمشت فیه حمیاالکأس، ای ذهبت و جرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
در ترکی بمعنی نشان و مهر و داغ که بر ران اسب و غیره نهند. (غیاث اللغات). داغی که بر ران اسب یا دیگر مواشی کنند گویا آنهم مهر است. (آنندراج). داغی که بر ران اسب و دیگر ستور نهند. (ناظم الاطباء). نشان و داغی که بر اسب نهند. (شرفنامۀ منیری) : و گرستور بدندی جماعتی دیگر هزار بیش بدی بر سرینشان تمغا. رضی الدین بابا. برگ لاله ست که در افتاد در آغوش نسیم. بر سریر کفلش داغ نشان تمغا. سعید اشرف (از آنندراج). ، باج گرفتن از سوداگران و مردم... باجی است که بر درهای بلاد و معابر بحار از تجار گیرند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). خراج و باج و باجی که از تجار و سایر مردم بر درهای شهر و بنادر بحار گیرند. (ناظم الاطباء) : درآن از باج و ز تمغا خبر نه ز تکلیفات دیوانی اثر نه. کلیم (از آنندراج). ، بمعنی مهری که بعد گرفتن باج بر اجناس تجار زنند. (غیاث اللغات). مهری از چوب (پس از) ضبط باج بر اجناس... زنند و در ملحقات مهری که بر روی انبار غله و امثال آن زنند. (آنندراج). مهری که پس از گرفتن باج بر اجناس زنند و مهر چوبی که بدان بر در انبار غله و جز آن نشان کنند. (ناظم الاطباء). کلمه مغولی بمعنی مهر است که بر فرامین و احکام می نهاده اند و آن تمغا و قره تمغا و آلتون تمغا به اختلاف رنگی که اثر مهر داشته است. رجوع به این کلمات شود. مهر که بر چوب کنده باشند برای انبار و جز آن. چوبی است کنده که انبارها را بدان مهر کنند و عرب آن را رسم گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن را (چای را) به آسیا خرد کنند مانند حنا و با آرد نیز پزند و در کاغذها پیچند و مهر بر آن زنند جهت تمغا تا هیچکس بی تمغا نفروشد که او گناهکار است و همچنان با کاغذ به ولایتها برند. (فلاحتنامه). زکوه مهر در اجناس ما نیست در این کرباسها تمغا نیابی. نظام قاری. ، فرمان سلطان. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : در روز تفضل سعادات تمغای قبول حق به طاعات. واله هروی. ، مکرر بستن شاعر مضمون خود را. (غیاث اللغات) (آنندراج). مضمون مکرری که شاعر بندد، جایی که پادشاهان از ملک خالصۀ دیوانی جدا کرده به کسی دهند مانند تیول. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیبهای این کلمه شود
در ترکی بمعنی نشان و مهر و داغ که بر ران اسب و غیره نهند. (غیاث اللغات). داغی که بر ران اسب یا دیگر مواشی کنند گویا آنهم مهر است. (آنندراج). داغی که بر ران اسب و دیگر ستور نهند. (ناظم الاطباء). نشان و داغی که بر اسب نهند. (شرفنامۀ منیری) : و گرستور بدندی جماعتی دیگر هزار بیش بدی بر سرینشان تمغا. رضی الدین بابا. برگ لاله ست که در افتاد در آغوش نسیم. بر سریر کفلش داغ نشان تمغا. سعید اشرف (از آنندراج). ، باج گرفتن از سوداگران و مردم... باجی است که بر درهای بلاد و معابر بحار از تجار گیرند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). خراج و باج و باجی که از تجار و سایر مردم بر درهای شهر و بنادر بحار گیرند. (ناظم الاطباء) : درآن از باج و ز تمغا خبر نه ز تکلیفات دیوانی اثر نه. کلیم (از آنندراج). ، بمعنی مهری که بعد گرفتن باج بر اجناس تجار زنند. (غیاث اللغات). مهری از چوب (پس از) ضبط باج بر اجناس... زنند و در ملحقات مهری که بر روی انبار غله و امثال آن زنند. (آنندراج). مهری که پس از گرفتن باج بر اجناس زنند و مهر چوبی که بدان بر در انبار غله و جز آن نشان کنند. (ناظم الاطباء). کلمه مغولی بمعنی مهر است که بر فرامین و احکام می نهاده اند و آن تمغا و قره تمغا و آلتون تمغا به اختلاف رنگی که اثر مهر داشته است. رجوع به این کلمات شود. مهر که بر چوب کنده باشند برای انبار و جز آن. چوبی است کنده که انبارها را بدان مهر کنند و عرب آن را رسم گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن را (چای را) به آسیا خرد کنند مانند حنا و با آرد نیز پزند و در کاغذها پیچند و مهر بر آن زنند جهت تمغا تا هیچکس بی تمغا نفروشد که او گناهکار است و همچنان با کاغذ به ولایتها برند. (فلاحتنامه). زکوه مهر در اجناس ما نیست در این کرباسها تمغا نیابی. نظام قاری. ، فرمان سلطان. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : در روز تفضل سعادات تمغای قبول حق به طاعات. واله هروی. ، مکرر بستن شاعر مضمون خود را. (غیاث اللغات) (آنندراج). مضمون مکرری که شاعر بندد، جایی که پادشاهان از ملک خالصۀ دیوانی جدا کرده به کسی دهند مانند تیول. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیبهای این کلمه شود
خواهش و آرزوی و خام و تباه از صفات اوست و بالفظ یافتن و کردن و داشتن و پختن و بستن و در دماغ آوردن و در دل شکستن و سوختن مستعمل. (آنندراج). مأخوذ از تازی (تمنی) آرزو و امید و خواهش. (ناظم الاطباء) : گر هیچ خرد داری و هشیاری وبیدار چون مست مرو بر اثر او به تمنا. ناصرخسرو (دیوان ص 3). چو رسی به طور سینا ارنی مگوی و بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. (از افزوده های نفیسی بر دیوان رضی نیشابوری). سر به تمنای تاج دادن و چون بگذری هم سر و هم تاج را نعل قدم داشتن. خاقانی. خاک درت را هر نفس برآب حیوان دسترس خصم تو در خاک هوس تخم تمنا ریخته. خاقانی. ملک عجم چو طعمه ترکان اعجمی است عاقل کجا بساط تمنا برافکند. خاقانی. ای ز تو ما بی خبر ما به تمنای تو بسکه بپیموده ایم عالم خوف و رجا. خاقانی. چونکه به دنیاست تمنا ترا دین بنظامی ده و دنیا ترا. نظامی. تمنای گل در دماغ آورند نظر سوی روشن چراغ آورند. نظامی (از آنندراج). دل به تمنا که چه بودی ز روز گرشب ما را نشدی پرده سوز. نظامی. غم به تمنای تو بخریده ام جان به تمنای تو بفروخته. سعدی. به تمنای گوشت مردن به که تقاضای زشت قصابان. سعدی. آه اگر دست دل من به تمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وا نرسد. سعدی. گر تو خواهی که برخوری از عمر خلق را هم جز این تمنا نیست. ابن یمین. ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است. حافظ. فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب که حیف باشد از او غیر او تمنایی. حافظ. بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون هرکه اینجا بیشتر در دل تمنا بیشتر. صائب (از آنندراج). روزه سازد پاک صائب سینه ها را از هوس ز آتش امساک می سوزد تمناهای خام. (ایضاً). رجوع به دیگر ترکیبهای این کلمه شود
خواهش و آرزوی و خام و تباه از صفات اوست و بالفظ یافتن و کردن و داشتن و پختن و بستن و در دماغ آوردن و در دل شکستن و سوختن مستعمل. (آنندراج). مأخوذ از تازی (تمنی) آرزو و امید و خواهش. (ناظم الاطباء) : گر هیچ خرد داری و هشیاری وبیدار چون مست مرو بر اثر او به تمنا. ناصرخسرو (دیوان ص 3). چو رسی به طور سینا ارنی مگوی و بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. (از افزوده های نفیسی بر دیوان رضی نیشابوری). سر به تمنای تاج دادن و چون بگذری هم سر و هم تاج را نعل قدم داشتن. خاقانی. خاک درت را هر نفس برآب حیوان دسترس خصم تو در خاک هوس تخم تمنا ریخته. خاقانی. ملک عجم چو طعمه ترکان اعجمی است عاقل کجا بساط تمنا برافکند. خاقانی. ای ز تو ما بی خبر ما به تمنای تو بسکه بپیموده ایم عالم خوف و رجا. خاقانی. چونکه به دنیاست تمنا ترا دین بنظامی ده و دنیا ترا. نظامی. تمنای گل در دماغ آورند نظر سوی روشن چراغ آورند. نظامی (از آنندراج). دل به تمنا که چه بودی ز روز گرشب ما را نشدی پرده سوز. نظامی. غم به تمنای تو بخریده ام جان به تمنای تو بفروخته. سعدی. به تمنای گوشت مردن به که تقاضای زشت قصابان. سعدی. آه اگر دست دل من به تمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وا نرسد. سعدی. گر تو خواهی که برخوری از عمر خلق را هم جز این تمنا نیست. ابن یمین. ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است. حافظ. فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب که حیف باشد از او غیر او تمنایی. حافظ. بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون هرکه اینجا بیشتر در دل تمنا بیشتر. صائب (از آنندراج). روزه سازد پاک صائب سینه ها را از هوس ز آتش امساک می سوزد تمناهای خام. (ایضاً). رجوع به دیگر ترکیبهای این کلمه شود
نظر کردن به چیزی باشد از روی حظ یا از روی عبرت. (برهان). در عرف بمعنی... دیدن به شوق مستعمل شده از این بابت بطرف دیده منسوب داشته اند و تماشا با لفظ کردن و نمودن و داشتن مستعمل است و پریشان از صفات اوست... و تماشا بمعنی چیزی که در او به تعجب یا بشوق نظر کنند مستعمل می شود. (از آنندراج) (از غیاث اللغات).... نگریستن چیزهایی که سرور آورد یا موجب دلتنگی و اندوه شود و عبرت آورد و هرچیز حیرت انگیز که موجب تعجب و شگفتی باشد و هرچیز که دارای سود و فایده بود. (ناظم الاطباء) : و چون برنشستند به تماشای چوگان محمد و یوسف به خدمت در پیش امیر مسعود بودندی با حاجبی که نامزد بود. (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 96). هنوز پدرم به حال حیات بود. مرا هوس بازرگانی خاست به سبب تماشای دریا. و با مالی وافر و بازرگانان بسیار در دریا نشستیم. (مجمل التواریخ و القصص). از دریچۀ مشبک ایمان در تماشای روضۀ رضوان. سنایی. جامه برافکند در رژه چو درآمد پس به تماشای باغ زی شجر آمد. نجیبی. بی تماشای چشم روشن تو چشم خورشید در مغاک شده. خاقانی. تماشای آن جامۀ نغزباف دل شاه را داده بر وی طواف. نظامی. تماشای رامشگران ساز کرد در خرمی بر جهان باز کرد. نظامی. بیا تا در تماشای خرابات چو رندان تماشایی بباشیم. عطار. و صیدی که بیشتر آن گورخر بودبراند و جغاتای و اوکتای به تماشای صید قوقو به قراگول آمدند. (جهانگشای جوینی). و آن زمستان به تماشای صید مشغول بودند. (جهانگشای جوینی). دیده شکیبد ز تماشای باغ بی گل و نسرین بسرآرد دماغ. سعدی (گلستان). تماشای ترکش چنان خوش فتاد که هندوی مسکین برفتش ز یاد. سعدی (بوستان). هرکه تماشای روی چون سپرت کرد روی سپر کرد پیش تیر ملامت. سعدی. بامدادان بتماشای چمن بیرون آی تا فراغ از تو نباشد به تماشای دگر. سعدی. و پیراسته به در و گهر برای تماشای هر نظر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 27). و باصره را مجال تماشای آن ندادندی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54). چون صبا گفتۀ حافظ بشنید از بلبل عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد. حافظ. ، لفظ عربی است مصدر از باب تفاعل. در اصل تماشی بود، مأخوذ از مشی. فارسیان در این قسم مصادر، یا را به الف بدل می کنند از عالم تمنا و تولا و تقاضا که در اصل تمنی و تولی و تقاضی است. پس معنی تماشا به اصل لغت با یکدیگر پیاده رفتن است. چون یاران برای تفرج اکثر باهم پیاده سیر می کنند لهذا در عرف بمعنی تفرج... مستعمل شده... (از غیاث اللغات) (از آنندراج). سیر و گردش، گشت و گذار و رفتن به خارج برای تفرج. (از ناظم الاطباء) : چون تو از بهر تماشا بر زمینی بگذری هر نباتی زان زمین روئید گردد افتخار. فرخی. ملکت قیصر و فغفور تماشاگه اوست ظن بری هرگز روزی بتماشا نشود. منوچهری. همه کس رفته از خانه به صحرا برون برده همان ساز تماشا. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). و آن مملکتهای بزرگ که گرفت (اسکندر) ، جهان که بگشت، سبیل وی آن است که کسی بهر تماشا به جایها بگذرد. (تاریخ بیهقی). بر منظره و به قصر تماشا چه بایدت اینک تن تو قصر و سرت گردمنظره. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 383). و در آن شهر مردی بود نام او اولیس. عاقل بود، روزی به تماشا بیرون رفته بود. (قصص الانبیاء ص 177). پس در یک یک از اقران خویش بیندیشد و ازتماشا و نشاط و خنده و غفلت ایشان و تدبیر کارها... (کیمیای سعادت). مگر ز بهر تماشا به راه و رسم شکار یکی خرامی ناگه ز راه هند به چین. مسعودسعد. و به میان آن درختان اندر، صومعه ای بود از آن ترسایی. منصور از بهر تماشا می گردید چون بدان صومعه رسید از آن راهب پرسید.... (مجمل التواریخ و القصص). ملک حمیر لشکر را بازگفت از آنچ دیده بود از عجایب بسیار و مال و نعمت بی شمار و گفتا هرکس را که هوس تماشا و نعمت است درشود. (مجمل التواریخ و القصص). گویند سلطان محمود روزی به تماشا شده بود و از صحرا سوی شهر همی آمد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). برخیز که موسم تماشاست بخرام که روز، روز صحراست. جمال الدین عبدالرزاق. در باغ عهد جای تماشا نماند از آنک صدخار را موکل یک ورد کرده اند. خاقانی. اول غسلی بکن زین سوی نیل عدم پس به تماشا گذر آن سوی مصر بقا. خاقانی. بگذرند از سرمویی که صراطش دانند پس به صحرای فلک جای تماشا بینند. خاقانی. دلم را به تماشای صحرا نظری است و جانم را به مطالعۀ زبی و ریاض التفاتی. (سندبادنامه). روزی... در باغی به تماشا مشغول بودند. (سندبادنامه). وگاهی چند به تماشا و عشرت بگذارد. (سندبادنامه ص 157). و خود با ماهرویان به تماشا و عشرت مشغول شده ای. (سندبادنامه ص 158). صبحدمی با دو سه اهل درون رفت فریدون به تماشا برون. نظامی. یکی با بشرمشورت کرد که دو هزار درم دارم حلال، میخواهم که به حج شوم، گفت تو به تماشا میروی.... (تذکره الاولیاء عطار). و از آنجا بازگشت به اردوی خویش آمد و برقراربکار عیش و تماشا مشغول بود. (جهانگشای جوینی). و چون لشکر از آب بگذشت پادشاه تماشا را بر کنار رود طوفی میکرد. (جهانگشای جوینی). یعلم الله که گر آیی به تماشا روزی مردمان از در و بامت به تماشا آیند. سعدی. بجه از جو سوی ما آ که تماشاست درین سو سترالله علینا چه علالاست درین کو. مولوی. در خیال این همه لعبت به هوس می بازم بوکه صاحبنظری نام تماشا ببرد. حافظ. خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است. حافظ. جام جم آیینه دار کاسۀ زانوی ماست ما چو طفلان هر طرف بهر تماشامی رویم. صائب. ، عیش و عشرت و لهو و لعب و بازی. (ناظم الاطباء) : تماشای پروانه چندان بود که شمع شب افروز خندان بود. نظامی. ظلم شدامروز تماشای من وای به رسوایی فردای من. نظامی. بسیار درین کهنه سرا معرکه کردیم بازیچۀ اطفال تماشای دگر داشت. نادم لاهیجی (از آنندراج). ، بمعنی هنگامه نیز آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سرگرمی و مشغولی. (حاشیۀ برهان چ معین) : و بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزالان و سگان شکاری و بوزنه و از این جنسها که تماشای ملوک باشد از سرای خلافت بیرون کردند. (مجمل التواریخ و القصص، از حاشیۀ برهان چ معین)
نظر کردن به چیزی باشد از روی حظ یا از روی عبرت. (برهان). در عرف بمعنی... دیدن به شوق مستعمل شده از این بابت بطرف دیده منسوب داشته اند و تماشا با لفظ کردن و نمودن و داشتن مستعمل است و پریشان از صفات اوست... و تماشا بمعنی چیزی که در او به تعجب یا بشوق نظر کنند مستعمل می شود. (از آنندراج) (از غیاث اللغات).... نگریستن چیزهایی که سرور آورد یا موجب دلتنگی و اندوه شود و عبرت آورد و هرچیز حیرت انگیز که موجب تعجب و شگفتی باشد و هرچیز که دارای سود و فایده بود. (ناظم الاطباء) : و چون برنشستند به تماشای چوگان محمد و یوسف به خدمت در پیش امیر مسعود بودندی با حاجبی که نامزد بود. (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 96). هنوز پدرم به حال حیات بود. مرا هوس بازرگانی خاست به سبب تماشای دریا. و با مالی وافر و بازرگانان بسیار در دریا نشستیم. (مجمل التواریخ و القصص). از دریچۀ مشبک ایمان در تماشای روضۀ رضوان. سنایی. جامه برافکند در رژه چو درآمد پس به تماشای باغ زی شجر آمد. نجیبی. بی تماشای چشم روشن تو چشم خورشید در مغاک شده. خاقانی. تماشای آن جامۀ نغزباف دل شاه را داده بر وی طواف. نظامی. تماشای رامشگران ساز کرد در خرمی بر جهان باز کرد. نظامی. بیا تا در تماشای خرابات چو رندان تماشایی بباشیم. عطار. و صیدی که بیشتر آن گورخر بودبراند و جغاتای و اوکتای به تماشای صید قوقو به قراگول آمدند. (جهانگشای جوینی). و آن زمستان به تماشای صید مشغول بودند. (جهانگشای جوینی). دیده شکیبد ز تماشای باغ بی گل و نسرین بسرآرد دماغ. سعدی (گلستان). تماشای ترکش چنان خوش فتاد که هندوی مسکین برفتش ز یاد. سعدی (بوستان). هرکه تماشای روی چون سپرت کرد روی سپر کرد پیش تیر ملامت. سعدی. بامدادان بتماشای چمن بیرون آی تا فراغ از تو نباشد به تماشای دگر. سعدی. و پیراسته به در و گهر برای تماشای هر نظر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 27). و باصره را مجال تماشای آن ندادندی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54). چون صبا گفتۀ حافظ بشنید از بلبل عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد. حافظ. ، لفظ عربی است مصدر از باب تفاعل. در اصل تماشی بود، مأخوذ از مشی. فارسیان در این قسم مصادر، یا را به الف بدل می کنند از عالم تمنا و تولا و تقاضا که در اصل تمنی و تولی و تقاضی است. پس معنی تماشا به اصل لغت با یکدیگر پیاده رفتن است. چون یاران برای تفرج اکثر باهم پیاده سیر می کنند لهذا در عرف بمعنی تفرج... مستعمل شده... (از غیاث اللغات) (از آنندراج). سیر و گردش، گشت و گذار و رفتن به خارج برای تفرج. (از ناظم الاطباء) : چون تو از بهر تماشا بر زمینی بگذری هر نباتی زان زمین روئید گردد افتخار. فرخی. ملکت قیصر و فغفور تماشاگه اوست ظن بری هرگز روزی بتماشا نشود. منوچهری. همه کس رفته از خانه به صحرا برون برده همان ساز تماشا. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). و آن مملکتهای بزرگ که گرفت (اسکندر) ، جهان که بگشت، سبیل وی آن است که کسی بهر تماشا به جایها بگذرد. (تاریخ بیهقی). بر منظره و به قصر تماشا چه بایدت اینک تن تو قصر و سرت گردمنظره. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 383). و در آن شهر مردی بود نام او اولیس. عاقل بود، روزی به تماشا بیرون رفته بود. (قصص الانبیاء ص 177). پس در یک یک از اقران خویش بیندیشد و ازتماشا و نشاط و خنده و غفلت ایشان و تدبیر کارها... (کیمیای سعادت). مگر ز بهر تماشا به راه و رسم شکار یکی خرامی ناگه ز راه هند به چین. مسعودسعد. و به میان آن درختان اندر، صومعه ای بود از آن ترسایی. منصور از بهر تماشا می گردید چون بدان صومعه رسید از آن راهب پرسید.... (مجمل التواریخ و القصص). ملک حمیر لشکر را بازگفت از آنچ دیده بود از عجایب بسیار و مال و نعمت بی شمار و گفتا هرکس را که هوس تماشا و نعمت است درشود. (مجمل التواریخ و القصص). گویند سلطان محمود روزی به تماشا شده بود و از صحرا سوی شهر همی آمد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). برخیز که موسم تماشاست بخرام که روز، روز صحراست. جمال الدین عبدالرزاق. در باغ عهد جای تماشا نماند از آنک صدخار را موکل یک ورد کرده اند. خاقانی. اول غسلی بکن زین سوی نیل عدم پس به تماشا گذر آن سوی مصر بقا. خاقانی. بگذرند از سرمویی که صراطش دانند پس به صحرای فلک جای تماشا بینند. خاقانی. دلم را به تماشای صحرا نظری است و جانم را به مطالعۀ زبی و ریاض التفاتی. (سندبادنامه). روزی... در باغی به تماشا مشغول بودند. (سندبادنامه). وگاهی چند به تماشا و عشرت بگذارد. (سندبادنامه ص 157). و خود با ماهرویان به تماشا و عشرت مشغول شده ای. (سندبادنامه ص 158). صبحدمی با دو سه اهل درون رفت فریدون به تماشا برون. نظامی. یکی با بشرمشورت کرد که دو هزار درم دارم حلال، میخواهم که به حج شوم، گفت تو به تماشا میروی.... (تذکره الاولیاء عطار). و از آنجا بازگشت به اردوی خویش آمد و برقراربکار عیش و تماشا مشغول بود. (جهانگشای جوینی). و چون لشکر از آب بگذشت پادشاه تماشا را بر کنار رود طوفی میکرد. (جهانگشای جوینی). یعلم الله که گر آیی به تماشا روزی مردمان از در و بامت به تماشا آیند. سعدی. بجه از جو سوی ما آ که تماشاست درین سو سترالله علینا چه علالاست درین کو. مولوی. در خیال این همه لعبت به هوس می بازم بوکه صاحبنظری نام تماشا ببرد. حافظ. خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است. حافظ. جام جم آیینه دار کاسۀ زانوی ماست ما چو طفلان هر طرف بهر تماشامی رویم. صائب. ، عیش و عشرت و لهو و لعب و بازی. (ناظم الاطباء) : تماشای پروانه چندان بود که شمع شب افروز خندان بود. نظامی. ظلم شدامروز تماشای من وای به رسوایی فردای من. نظامی. بسیار درین کهنه سرا معرکه کردیم بازیچۀ اطفال تماشای دگر داشت. نادم لاهیجی (از آنندراج). ، بمعنی هنگامه نیز آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سرگرمی و مشغولی. (حاشیۀ برهان چ معین) : و بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزالان و سگان شکاری و بوزنه و از این جنسها که تماشای ملوک باشد از سرای خلافت بیرون کردند. (مجمل التواریخ و القصص، از حاشیۀ برهان چ معین)
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب آرد: بازار اردشیر به یمن اکنون تماشا میخوانند. از اقلیم اول است بهمن بن اسفندیار ساخت. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 253). رجوع به تاریخ گزیده چ ادوارد برون ج 1 ص 98 شود
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب آرد: بازار اردشیر به یمن اکنون تماشا میخوانند. از اقلیم اول است بهمن بن اسفندیار ساخت. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 253). رجوع به تاریخ گزیده چ ادوارد برون ج 1 ص 98 شود
کوشنده و ساعی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). سعی کننده و کوشنده. (برهان) (ناظم الاطباء). نعت فاعلی (صفت مشبهه) از تخشیدن. پهلوی ’توخشاک’، پازند ’توخشا’. (حاشیۀ برهان چ معین). دیگر اینکه حرف ’ته’ اوستایی... به تاء و سین تغییر می یابد، چنانکه ’تهوخش’ در فارسی تخشا (کوشا) و تهری در فارسی سه شده. (فرهنگ ایران باستان ص 3) : بکو تخشا به کاری گرفه پیوست همی باشید میدارید پیوست. زراتشت بهرام (از فرهنگ جهانگیری)
کوشنده و ساعی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). سعی کننده و کوشنده. (برهان) (ناظم الاطباء). نعت فاعلی (صفت مشبهه) از تخشیدن. پهلوی ’توخشاک’، پازند ’توخشا’. (حاشیۀ برهان چ معین). دیگر اینکه حرف ’تهَ’ اوستایی... به تاء و سین تغییر می یابد، چنانکه ’تَهْوَخْش’ در فارسی تخشا (کوشا) و تهری در فارسی سه شده. (فرهنگ ایران باستان ص 3) : بکو تخشا به کاری گرفه پیوست همی باشید میدارید پیوست. زراتشت بهرام (از فرهنگ جهانگیری)
درختچه ای از تیره گلسرخیان که دستۀ مستقلی را به نام تمشکها تشکیل می دهند و به حالت وحشی در نقاط ساحلی و گرم مرطوبی، مخصوصاً در مازندران و گیلان فراوان است. گیاهی است با ساقه های تیغدار که در کنار جاده ها و مزارع و جنگلها بصورت انبوه می روید. برگهایش متناوب و گوشوارک دار و مرکب و شامل 3 تا 5 برگچه است. (فرهنگ فارسی معین). در درفک، هندل. در رامیان، تموش. در شیرگاه و میان دره، لام. در لاهیجان، کره تیف. دکتر گئوبا گوید که تقریباً شش قسم از آن در جنگلهای خزر هست و بدون تشخیص نامهای لام، تندل و کره تیف به عموم داده میشود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
درختچه ای از تیره گلسرخیان که دستۀ مستقلی را به نام تمشکها تشکیل می دهند و به حالت وحشی در نقاط ساحلی و گرم مرطوبی، مخصوصاً در مازندران و گیلان فراوان است. گیاهی است با ساقه های تیغدار که در کنار جاده ها و مزارع و جنگلها بصورت انبوه می روید. برگهایش متناوب و گوشوارک دار و مرکب و شامل 3 تا 5 برگچه است. (فرهنگ فارسی معین). در درفک، هَندِل. در رامیان، تَموش. در شیرگاه و میان دره، لام. در لاهیجان، کَرَه تیف. دکتر گئوبا گوید که تقریباً شش قسم از آن در جنگلهای خزر هست و بدون تشخیص نامهای لام، تندل و کره تیف به عموم داده میشود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
درختچه ای ازتیره گل سرخیان که دسته مستقلی را بنام دسته تشکها تشکیل میدهد و بحالت وحشی در نقاط ساحلی و گرم مرطوبی مخصوصا در مازندران و گیلان فراوانست. گیاهی است با ساقه های تیغ دار که در کنار جاده ها و مزارع و جنگلها بصورت انبوه میروید. برگهایش متناوب و گوشوارک دار و مرکب و شامل 3 تا 5 برگچه است
درختچه ای ازتیره گل سرخیان که دسته مستقلی را بنام دسته تشکها تشکیل میدهد و بحالت وحشی در نقاط ساحلی و گرم مرطوبی مخصوصا در مازندران و گیلان فراوانست. گیاهی است با ساقه های تیغ دار که در کنار جاده ها و مزارع و جنگلها بصورت انبوه میروید. برگهایش متناوب و گوشوارک دار و مرکب و شامل 3 تا 5 برگچه است
ترکی داغ داغ نشان بر ستور، مهر پای یا بالای فرمان، باژ بر کالا و سرمایه نشان داغ علامت، مهری که در قدیم بفرمانهای شاهی میزده اند، مالیاتی که بمال التجاره می بستند مالیات بر مال و سرمایه (ایلخانان)، رسومات وعوارض شهرداری (ایلخانان)
ترکی داغ داغ نشان بر ستور، مهر پای یا بالای فرمان، باژ بر کالا و سرمایه نشان داغ علامت، مهری که در قدیم بفرمانهای شاهی میزده اند، مالیاتی که بمال التجاره می بستند مالیات بر مال و سرمایه (ایلخانان)، رسومات وعوارض شهرداری (ایلخانان)
میوه ای است مانند توت و توت فرنگی به رنگ قرمز مایل به مشکی با مزه ترش و شیرین که از بوته تمشک به دست می آید. بوته این میوه ساقه بلند و تیغ دار و در هم پیچیده دارد که با برگ های کوچک به طور خودرو در جاهای گرم و مرطوب می روید، دارای ویتامین
میوه ای است مانند توت و توت فرنگی به رنگ قرمز مایل به مشکی با مزه ترش و شیرین که از بوته تمشک به دست می آید. بوته این میوه ساقه بلند و تیغ دار و در هم پیچیده دارد که با برگ های کوچک به طور خودرو در جاهای گرم و مرطوب می روید، دارای ویتامین