جدول جو
جدول جو

معنی تمسی - جستجوی لغت در جدول جو

تمسی
(تَ جُءْ)
پاره پاره کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تمسی
تیره ای از طایفۀ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمسی
تصویر شمسی
(دخترانه)
شمس (عربی) + ی (فارسی) مرکب از شمس (خورشید) + یای نسبت فارسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تمیس
تصویر تمیس
گیاهی بالارونده با برگ های متناوب به شکل قلب، گل های خوشه ای و به رنگ سبز و میوه های کوچک و کروی و ترش مزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمشی
تصویر تمشی
راه رفتن، قدم زدن، روان گشتن، پیاده روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسمی
تصویر تسمی
نامیده شدن، منسوب شدن به کسی یا قومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسی
تصویر تاسی
پیروی کردن، اقتدا کردن، تقلید کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دُ)
دست مالیدن، دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده تا آلودگی آن زائل گردد، سخن خوش گفتن فریبنده، همه روز راندن شتر راو مانده ساختن و پشت ریش کردن و لاغر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
تبدیل کردن. (ناظم الاطباء) ، تاراج نمودن و غارت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذُ)
کیف امسیت گفتن کسی را، یعنی، چگونه شام کردی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مساک اﷲ بالخیر گفتن. (تاج المصادر بیهقی). مساک اﷲ بالخیر گفتن، یعنی، بخیر شام کند خدای ترا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شبانگاه چیزی آوردن و شبانگاه آوردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
چنگ درزدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعتصام. (اقرب الموارد) ، خداوند مشک کردن، بمشک رنگ کردن، بمشک بیالودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بمشک خوشبوی کردن، بیعانه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمسح
تصویر تمسح
مسح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش پرداختن پیشا دست دادن، چنگ در زدن، مشکاندن مشک زدن (مسک تازی گشته مشک سنسکریت است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمسیخ
تصویر تمسیخ
تبدیل کردن، غارت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمسیح
تصویر تمسیح
دست مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمسی
تصویر شمسی
در فارسی خوری هوری
فرهنگ لغت هوشیار
یکدیگر را به صبر فرمودن پیروی رویکرد، شکیبایی پیروی کردن اقتدا کردن، شکیب ورزیدن شکیبایی کردن، پیروی اقتدا، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماسی
تصویر تماسی
پاره پاره گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمخی
تصویر تمخی
بیزاری، کناره گیری، گله کردن، بخشش خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنی
تصویر تمنی
آرزو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زرک از گیاهان گیاهی از تیره سوسنیها که بالا رونده و دارای برگهای متناوبشفاف قلبی شکل و نوک تیز است و ممکن است تا ارتفاع 8 متر هم برسد. گلهای آن مایل بسبزی و دارای آرایش خوشه یی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمری
تصویر تمری
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
متوسل شدن دستاویز چنگ در زدن چنگ در زدن دست در زدن دستاویز ساختن، چنگ زنی دستاویز سازی تشبت، حجت سند، جمع تمسکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمسخ
تصویر تمسخ
مسخ شدن و تبدیل صورت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمشی
تصویر تمشی
راه رفتن، روان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمضی
تصویر تمضی
در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمطی
تصویر تمطی
دست و پا را دراز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعی
تصویر تمعی
راز آشکاری، خرامیدن، یازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملی
تصویر تملی
برخور داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمی
تصویر تسمی
نام نهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسی
تصویر ترسی
سپرسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسی
تصویر تحسی
پستانوشی به پستا (نوبت) نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمظی
تصویر تمظی
دراز کشیدن، خرامیدن، خمیازه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمسی
تصویر شمسی
خورشیدی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمسک
تصویر تمسک
دست آویز
فرهنگ واژه فارسی سره