جدول جو
جدول جو

معنی تمراغ - جستجوی لغت در جدول جو

تمراغ(تَ حَنْ نُءْ)
در خاک غلطانیدن ستور. (از اقرب الموارد). رجوع به تمریغ شود، غوطه خوردن و آغشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمرغ
تصویر تمرغ
غلتیدن در خاک، از درد به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مَ)
جمع واژۀ تمره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به تمره و تمر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غِ)
دهی است از دهستان چارکی بخش لنگۀ شهرستان لار، در 90هزارگزی شمال غربی لنگه و جنوب کوه سفید، دردامنۀ گرمسیری واقع و دارای 350 تن سکنه است. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات، خرما، صیفی و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
در خاک غلتیدن. (تاج المصادر بیهقی). در خاک گردیدن. (زوزنی). غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلتیدن چارپا در خاک. (از اقرب الموارد) : السقنقور یعض الانسان و یطلب الماء فان وجده دخل فیه و ان لم یجده بال وتمرغ فی بوله. (المرشد تمیمی، از ابن البیطار) ، پیچیدن بر خود از درد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور شدن از بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انداختن لعاب از دهان، تمرغ الحیوان، تا دیر چرانیدن شتران را در مرغزار، دودله شدن در کار. یقال: تمرغ فی الامر، ای تردد، درنگ کردن. و قولهم تمرغ علی فلان، یعنی، درنگ کردن فلان، روغن مالیدن خود را و رخشان و لغزان نمودن اندام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تراق. آواز بلندی که از شکستن یا شکافتن یا افتادن یا بهم زدن دو چیز سخت برآید. مجازاً، صدای رعد و امثال آنها. مثل: صدای تراغ از صحن شنیدم و از اطاق بیرون رفته دیدم کوزه از دریچه افتاده و شکسته است. این لفظ در قدیم تراک بوده و در تکلم حال مبدل به تراغ شده، چون زبان علمی ایرانیان بعد از اسلام تا چند سال قبل عربی بوده بسیاری از الفاظفارسی را با حروف عربی مینوشتند ازجمله این لفظ را هم ’طراق’ مینوشتند و تراق هم با قاف آخر، لیکن این لفظ عربی نیست باید تراغ نوشته شود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَنْ نُ)
تمراد ساختن جهت کبوتران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
خانه خرد جهت بیضه نهادن در اندرون خانه کبوتران. فاذا جعلت نسقاًبعضها فوق بعض، فهی التمارید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام شهری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناحیه ای است در خراسان به گوزکانان به حدود رباط کروان، نزدیک اندر کوهها. و مهتر ایشان را تمران فرنده خوانند. (حدود العالم چ دکتر ستوده ص 96). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 73 و حدود العالم چ مینورسکی ص 106 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جمع واژۀ تمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع تمرکه بمعنی خرما باشد. (آنندراج). رجوع به تمر شود
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
مراغه دادن ستور را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در خاک غلطانیدن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بسیار روغن کردن طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چرب کردن سروتن چارپا را، معیوب و زشت کردن آبروی کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ دُوو)
روان شدن آب دهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ریختن آب دهن. (آنندراج). فرودویدن آب دهن. (تاج المصادر بیهقی) ، ماه پنجم از ماههای شمسی. رجوع به مرداد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غلطیدن گاه ستور. (منتهی الارب). مراغه. جایگاه تمرغ دواب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). جای غلط زدن چارپایان. جای خرغلط زدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از امراغ
تصویر امراغ
ریختن آب دهن، زشتگویی، نرم کردن خاز (خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراغ
تصویر مراغ
غلتگاه ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمران
تصویر تمران
جمع تمر، گونه های خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرغ
تصویر تمرغ
((تَ مَ رُّ))
در خاک غلتیدن، از درد به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی معین