- تمحک
- ستیهیدن
معنی تمحک - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دست آویز
خندیدن خنده داری
دارش، دارا بودن دارایی دارا شدن بچنگ آوردن مالک شدن، مالکیت دارایی، جمع تملکات
غلتیدن در خاک
درختچه ای ازتیره گل سرخیان که دسته مستقلی را بنام دسته تشکها تشکیل میدهد و بحالت وحشی در نقاط ساحلی و گرم مرطوبی مخصوصا در مازندران و گیلان فراوانست. گیاهی است با ساقه های تیغ دار که در کنار جاده ها و مزارع و جنگلها بصورت انبوه میروید. برگهایش متناوب و گوشوارک دار و مرکب و شامل 3 تا 5 برگچه است
متوسل شدن دستاویز چنگ در زدن چنگ در زدن دست در زدن دستاویز ساختن، چنگ زنی دستاویز سازی تشبت، حجت سند، جمع تمسکات
همستایی همستیزی
قسمی تیر که دارای پیکان پهن است، نشانه تیر هدف
فریفتن
پاک و محو شدن
هفت نوشی هفت نوشیدن می (هفت جرعه)
یکی از آلات موسیقی مانند دهل که از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشندوبهنگام نواختن آنرا در زیر بغل گیرند و با سر انگشتان نوازند دنبک
مکر کردن، فریفتن، چاره جویی
مالک شدن، دارا شدن، ملکی را گرفتن و به اختیار خود درآوردن
میوه ای ترش مزه شبیه شاتوت یا توت فرنگی و به رنگ سرخ مایل به سیاهی که بوتۀ آن خودرو است و در جاهای گرم و مرطوب در جنگل ها و صحراها می روید در بعضی جاها آن را می کارند و تربیت می کنند و میوۀ بهتر و درشت تری از آن به دست می آورند، دارای ویتامین C، قند، اسیدسیتریک و اسیدمالیک بوده و اشتهاآور و ملین و مدر و ضد اسکوربوت است همچنین ترشح عرق را زیاد می کند و برای تصفیۀ خون نافع است، تلو، سه گل، توت سه گل، علّیق، علّیق الجبل، توت العلیق
چنگ زدن و دست انداختن به چیزی، کنایه از دستاویز ساختن، متوسل شدن، سند، حجت
((تَ مِ))
فرهنگ فارسی معین
میوه ای است مانند توت و توت فرنگی به رنگ قرمز مایل به مشکی با مزه ترش و شیرین که از بوته تمشک به دست می آید. بوته این میوه ساقه بلند و تیغ دار و در هم پیچیده دارد که با برگ های کوچک به طور خودرو در جاهای گرم و مرطوب می روید، دارای ویتامین
هدف و نشانۀ تیر، نوعی تیر که پیکان پهن داشته و چون به بدن فرومی رفت درآوردنش دشوار بود، برای مثال پسر خواجه دست برد به کوک / خواجه او را بزد به تیر تموک (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۹)
گود غله دان، غله دان زیر زمینی، بتوراک (گویش سیستانی)، گیاهی که از تیره چتریان که دارای برگهای طویلی است و در غالب نقاط میروید. دم کرده آن بعنوان دارو ضد روماتیسم در تداوی قدیم مصرف میشد ابره الداعی حربت
سنگی که طلا یا نقره را به آن می مالند و عیار آن ها را آزمایش می کنند، وسیله ای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی، سنگ زر، سنگ محک
سنگی که بر آن زر و سیم عیار کنند محک در فارسی سوهان، زر سنج زر کش هنج آلت سودن، سنگی که بوسیله آن عیار زر و سیم را تعیین کنند: عیار و وزن چنین زر تو دانی از ملکان که خاطر تو محک است و عقل تو معیار. (معزی) توضیح محک در اصل (لغت عرب) بکسر میم و تشدید کاف است که اسم آلت باشد از حک بمعنی ساییدن ولی معمولا آنرا محک بفتح میم و حاء و تخفیف کاف خوانند و در شعر فارسی مخفف و مشدد هر دو آمده است. حافظ گوید: خوش بود گر محک تجربه آمد بمیان تا سیه روی شود هر که دو او غش باشد، و نظامی گوید: شاه فرمود تا بمجلس خاص بر محکها زنند زر خلاص. یا محک زر ایمان. حجر الاسود. یا محک زرین. سنگی که طلا را بدان امتحان کنند، حجر الاسود
((تَ مَ))
فرهنگ فارسی معین
گیاهی از تیره چتریان که دارای برگ های طویلی است و در غالب نقاط می روید. دم کرده آن به عنوان مدر و ضد روماتیسم در تداوی قدیم مصرف می شده، ابره الراعی، حربث