جدول جو
جدول جو

معنی تماکر - جستجوی لغت در جدول جو

تماکر(تَ)
یکدیگر را فریفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تذاکر
تصویر تذاکر
تذکره، کتابی که در آن شرح احوال شاعران یا دانشمندان یا عارفان و مشایخ صوفیه نوشته شده باشد، آنچه موجب یادآوری شود، وسیلۀ یادآوری، یادداشت، یادآوری، گذرنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناکر
تصویر تناکر
خود را نادان نمایاندن، اظهار نادانی کردن، تجاهل، ناشناختن، با همدیگر دشمنی ورزیدن قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمار
تصویر تمار
خرما فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکر
تصویر ماکر
مکر کننده، فریب دهنده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
مستی نمودن بی مستی. (زوزنی). مستی نمودن. (دهار). خود را مست وانمودن بغیر مستی و نشاءه. (غیاث اللغات) (آنندراج). مستی نمودن از خود بی مستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). مستی نمودن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، استعمال سکر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
به معنی پس فردا باشد که برادر کوچک فردا است. (برهان) (آنندراج). پس فردا و روز پس از فردا. (ناظم الاطباء). هزوارش، مگر، ماگر، پهلوی، پس فرتاک (پس فردا). (حاشیۀ برهان چ معین) ، روز پس از روز آینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
فریبنده و بدسگال. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم فاعل است از مکر. خدعه کننده. ج، ماکرون، مکره. (از اقرب الموارد). فریبنده و مکرکننده و بدسگال و خدعه کننده. ج، ماکرون. (ناظم الاطباء). صاحب مکر. حیله گر. چاره گر. ج، ماکرین، ماکرون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چون وزیر ماکر بداعتقاد
دین عیسی را بدل کرد از فساد.
(مثنوی).
زین سبب بد کاهل محنت شاکرند
اهل نعمت طاغیند و ماکرند.
(مثنوی).
، ستور مویز بار کرده یا کاروان شتر که غله کشانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خر مویز بار کرده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
قطع دوستی و مودت کردن. (ناظم الاطباء). دشمنی و تباغض. (اقرب الموارد)
کشتی و مصارعت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهری در کوههای طبرستان در جهت خراسان. (از معجم البلدان). رابینو در یادداشتها و حواشی خود بر کتاب مازندران و استرآباد به شمارۀ 6 ص 150 آرد: ’یاقوت نام شهر تمار را در مرز خراسان ذکر کرده است...’. ولی اطلاعی از آن بدست نمی دهد
لغت نامه دهخدا
(تَ م م)
خرمافروش. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ ما)
عبدالملک بن عبدالعزیز مکنی به ابونصر النسایی القشیری محدث است. وی به بغداد رفت و در سال 228 هجری قمری درگذشت او را رحله ای است. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 624). رجوع به عبدالملک... شود
لغت نامه دهخدا
(تَم ما)
حسین التمار مکنی به ابوبکر فیلسوف دهری از مخالفان و معاصران محمد بن زکریای رازی (251-313 ه. ق) بود. رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ذبیح الله صفا ص 175 و 178 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان میان رود علیا بخش نور شهرستان آمل واقع در 48هزارگزی باختری آمل از طریق رود بارک. ناحیۀ کوهستانی و سردسیر است و 430 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بلده و محصول آن غلات، سیب زمینی و میوه و شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است. دارای دبستان و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 110 شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما)
از قرای سخان است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
خویشتن را نادان ساختن. (زوزنی). خویشتن را نادان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجاهل. (اقرب الموارد) ، ناشناخته آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناشناختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : معن او را بوجه تناکر مدد نمود و کار خصم او بساخت منصور چون او را بشناخت از سر جرایم معهود او درگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 446) ، بر همدیگر دشمنی ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
لفظ هندی است به معنی خداوند و هندوان در محاورات خود بر هم مسلک، یعنی سمدهی اطلاق کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
همدیگر حریص کردن به خریدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ)
بر یکدیگر نیزه زدن قوم در پیکار و باهم درآمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اختلاط و تشاجر قوم در خصومت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ مِ)
بهم یاد گرفتن. (زوزنی). بهم یاد کردن. (آنندراج). بیاد یکدیگر آوردن. (ناظم الاطباء). یاد آوردن چیزی. (المنجد) ، تفاوض در امری. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَفْ فُ)
تباهی افتادن میان قوم و فتنه برخاستن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَسْ سی)
کشیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، باهم کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پی درپی فروریخته شدن آتش از آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رأیت النار من الزند تتماتر، ای تترامی و تتساقط. ابومنصور گوید که آن را جز از لیث نشنیدم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَسْ سُ)
تماؤر. رجوع به تماؤر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماکر
تصویر ماکر
فریبنده و بد سگال، خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذاکر
تصویر تذاکر
امری را بیاد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمار
تصویر تمار
خرمافروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمایر
تصویر تمایر
تباهی افتادن، فتنه و فساد افتادن میان قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناکر
تصویر تناکر
نا شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماتر
تصویر تماتر
پی در پی فرو ریخته شدن آتش از آتش زنه، کشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساکر
تصویر تساکر
مست نمایی خود را به مستی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمار
تصویر تمار
((تَ مّ))
خرمافروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکر
تصویر ماکر
((کِ))
فریبنده، مکرکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناکر
تصویر تناکر
((تَ کُ))
خود را به نادانی زدن، دشمنی ورزیدن دو قوم با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
حیله گر، فریبکار، فریبنده، مکار، نیرنگ باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنباکو
فرهنگ گویش مازندرانی