جدول جو
جدول جو

معنی تمالؤ - جستجوی لغت در جدول جو

تمالؤ
(تَ حَضْ ضُ)
هم پشت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تعاون. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن و انبوهی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اجتماع گروه بر امری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالوف
تصویر مالوف
الفت گرفته، خو گرفته
فرهنگ فارسی عمید
از ’طوء’، گران گردیدن نرخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِءْ)
فراهم آینده و انبوهی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). گرد آمده و فراهم آمده. (از ناظم الاطباء). رجوع به تمالؤ شود، همدل و یک جهت. (ناظم الاطباء). با هم و همدل. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کمالان. خانه خشت و گلی کوچک. خانه محقر و تاریک. خانه خشت سخت محقر و ناچیز. خانه گلین و کم ارزش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَدْ دُ)
درآمده پشت و برآمده سینه گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خویشتن را کشیدن از کاری و سرکشی نمودن، بازپس گردیدن، منکسر شدن و بازگردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِسْ سا)
یکی از اطباو محارم اسکندر که از طرف وی به دربار پیکسودور، پادشاه کاریه رفت تا مانع ازدواج دختر پیکسودور، با برادر اسکندر گردد. و همین امر باعث گردید که فیلیپ وی را زندانی کند. تسالوس تا زمانی که فیلیپ زنده بود در زندان بسر برد و پس از قتل فیلیپ مورد توجه فراوان اسکندر قرار گرفت. (از ایران باستان ج 2 ص 1211)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخریه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَجْ جی)
یکدیگر را تهنیت و مبارکباد گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَحْ حُ)
با هم سازواری و موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَزْ)
تهطلی من المرض، به شدن از بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سپسایکی رفتن، بددل شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُلُ)
کوه و شهری باستانی در لیدی (آسیای صغیر) که امروز به بوزداغ معروف است. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پرگردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تملاّ من طعام و شراب و تملا غیظاً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازآمدن از سفر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، دیرینه گشتن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
مثل تباغض. (زوزنی). یکدیگر را دشمن داشتن. یقال: تشانؤا اذا تباغضوا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تباغض. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
آهسته روی. (منتهی الارب) (آنندراج). آهسته روی کردن. (ناظم الاطباء). تباطؤ. (قطر المحیط) ، دبر را پر باد کرده برآوردن مؤخر آنرا بسوی ماوراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ورم کردن دبر و بیرون شدن مؤخرآن به ماوراء. (قطر المحیط) (تاج العروس ج 1 ص 60)
لغت نامه دهخدا
(اِظْ ظِ)
درنگی شدن در رفتار. (تاج المصادر بیهقی). سپس ماندن. عقب افتادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درنگی کردن در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تباطاء الرجل فی مسیره، درنگی کرد در رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
جمع واژۀ حمّال. (از منتهی الارب). رجوع به حمال شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ازدحام. (تاج العروس) ، زحمت دادن، راندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدافع. (تاج العروس) :
و قربوا کل ّ صهمیم مناکبه
اذا تداکاء منه دفعه شنفا.
ابن مقبل (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مخاساءه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم سنگ اندازی کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تخاسی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اًخطاء. (تاج العروس) (شرح قاموس ترکی) (صحاح جوهری) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به خطا افکندن. (شرح قاموس ترکی) (المنجد) ، تخاطؤ نبل، تجاوز تیر از چیزی. (صحاح جوهری) (تاج العروس) (اقرب الموارد) :
الا ابلغا خلتی جابراً
بان خلیلک لم یقتل
تخاطأت النبل احشأه
و اخّر یومی فلم یعجل.
(صحاح جوهری).
، تخطؤ. (منتهی الارب) (المنجد). خطا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، از خویشتن نمودن که من بر خطاام و بر خطا نباشی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَ غُ)
با یکدیگر برابر برآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برابر شدن و برابر ایستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر برابر شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : والمسلمین تتکافاء دماؤهم، ای تتساوی فی الدیه و القصاص لافضل لشریف علی وضیع، منهزم شدن قوم. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) نزد علمای فن بدیع عبارت است از صنعت طباق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). جمع بین ضدین یا اضداد و آن یکی از صنایع معنوی است در کلام که طباق و مطابقه و تضاد نیز خوانند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تضاد و طباق و متضاد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَلْ لی)
درخشیدن برق و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درخشیدن. (آنندراج). درخشیدن ستاره و برق، افروختن و درخشان شدن شعلۀ آتش. (از اقرب الموارد) ، درخشیدن و نورانی بودن رخسار. (التاج، از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبْ بُ)
توافق. (زوزنی) (از اقرب الموارد). موافقت و سازواری و اتفاق کردن بر امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر موافقت کردن. (آنندراج). اتفاق کردن. همداستان شدن. سازواری بر... موافقت بر... اتفاق در... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، لفظی را گویند که وضع شده باشد بر امری عام و مشترک باشد بین افراد، علی السویه، مانند لفظ انسان. و مقابل این لفظ است لفظ تشکیک... (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تشکیک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بر روی افتادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
با یکدیگر خلاف کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). همدیگر را دفع نمودن در خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). و ادّارأتم، اصله تدارأتم، ای اختلفتم و تدافعتم. ادغمت التاء فی الدال و اجتلبت الالف لیصح الابتداء بها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
یکدیگر موافقت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توافق قوم. (اقرب الموارد). توافق قوم بر چیزی. (المنجد) ، قوت دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تظاهر قوم. (اقرب الموارد). تعاون قوم بر چیزی. (المنجد) : ترافئوا، اذا توافقوا و تظاهروا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فخر کردن و نازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تماءر القوم تماؤراً، تفاخروا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درختچه ای از تیره بیدهااز دسته فلفلها که گیاه بومی هند و مالزی و فیلیپین است و در هندوچین و ماداگاسکار و افریقای شرقی نیزمی رویدبرگ خشک شده این گیاه طعمی معطر دارد و از آن ماده ای بنام بتل استخراج کنند. این ماده مستخرج دارای اثر فایض و اشتهاآور و ضد کرم است. در اثر جویدن برگ تملول ترشحات بزاق زیاد میگردد و اشتها را تحریک میکند و ضمنا رنگ بزاق نیز قرمز میشود شاه حسینی بتل غاجی پان
فرهنگ لغت هوشیار
درخشیدن برق، درخشیدن ستاره و افروختن و نورانی بودن، رخسار، درخشش، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماوت
تصویر تماوت
مرده نمایی خود را مرده نمودن، پارسا نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
مالک نفس گشتن خود چیرگی خودداری خود داری کردن مالک نفس خود گردیدن، خود داری، جمع تمالکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمالغ
تصویر تمالغ
خنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نهری که از رودخانه ی تالار جدا شود
فرهنگ گویش مازندرانی