جدول جو
جدول جو

معنی تماشاخانه - جستجوی لغت در جدول جو

تماشاخانه
عمارتی که برای بازی کردن بازیگران و نمایش دادن حرکات هنرپیشگان آماده شده باشد، جایی که افسانه و داستانی را به وسیلۀ هنرپیشگان نمایش بدهند و مردم برای تماشا بروند، تئاتر
فرهنگ فارسی عمید
تماشاخانه
(تَ نَ / نِ)
محلی که در آنجا بعضی چیزهای موهوم و پاره ای افسانه ها را مجسم می نمایند و جهت اشتغال و عبرت نفس کارهای خوش آیند ظاهر می سازند و تقلیدهای نیک درمی آوردند. (ناظم الاطباء). تماشاکده. تماشاگاه. (آنندراج). محلی است که از برای تآتر ساخته شده است. (کتاب اعمال رسولان 19:29). یا محل عرضه داشت و نمایش و توضیح آن می باشد. (رسالۀ اول قرنتیان 4:9) : در تماشا خانه عام قیصریه بود که خداوند هیرودیس اغریباس را به مرگ زد. (کتاب اعمال رسولان 12:21-23). در تماشا خانه افسس بود که ازدحامی عظیم بر ضد پولس شد. (اعمال رسولان 19:29). فعلا دیوارهای آن تماشاخانه برپا و باقی است... و از هیکل دیانا بخوبی دیده می شود. هیئت تماشاخانه های قدیم به شکل نیم دایره ساخته می شد و ابداً سقف نداشت بلکه گاهی از اوقات چادرمی کشیدند ونشیمنهای این تماشاخانه ها مرتبه به مرتبه بالای یکدیگر ساخته شده همگی به یک نقطۀ مرکزی منتهی می باشد بعضی از اوقات بسیار بزرگ و وسیع بوده و گاهی پردۀ منظری از مقصرین و غلامهایی که با حیوانات وحشی می جنگند نمایش میدادند. این تماشاخانه ها گنجایش پنجاه هزار یا بیشتر تماشاچی داشت. (رسالۀ عبرانیان 10:33). ’ابر شاهدان’ که در رسالۀ عبرانیان 10:1 مذکور است، قصد از تماشاچیانی است که دویدن مسیحی را مشاهده می کنند. همچنانکه تماشاچیان بازیهای یونانی را تماشا می کردند. (از قاموس کتاب مقدس) :
حلقۀ زلفش تماشا خانه باد صباست
جان صد صاحبدل آنجا بستۀ یک مو ببین.
حافظ.
حسن چون تنها شود از چشم خود دارد خطر
در تماشا خانه آیینه هم تنها مباش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تماشاخانه
غوشخانه
تصویری از تماشاخانه
تصویر تماشاخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تماشاخانه
((~. نِ))
جایی که در آن هنرپیشگان داستانی را به نمایش درآوردند، تأتر
تصویری از تماشاخانه
تصویر تماشاخانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تماشاگاه
تصویر تماشاگاه
جای تماشا، محل تفرج، محل گشت وگذار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
تماشاکده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای تماشا. منظر. (حاشیۀ برهان چ معین). تماشاگه. گردشگاه: پروازه، خورشی بود که در پی قومی برند به تماشاگاه. (فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این شداد به مقامی بود که او را ساویه خوانندی و از ترک و هندوستان و سند و روم و حبشه و سنقلاب روی بوی آوردندی و تماشاگاه او به دمشق بدی. (قصص الانبیاء ص 150). پس از یک ماه برخاست و نیت شام کرد تا بجایی رسید که امروز مدینه خوانند. چشمۀ آبی دید و تماشاگاه خوش. (قصص الانبیاء ص 185). و دو بستان بود که تماشاگاه ایشان بود. (قصص الانبیاء ص 188). و شهری است سخت خوش و تماشاگاه و نخجیر بسیار. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 138).
دیگر که من بنده تماشاگاه و باغ و بوستان دل ملکم. اگر ملک تماشاگاه خویش را بیاراید منت بر کسی نباید نهاد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ای تماشاگاه جانها طرف لالستان تو
مطلع خورشید زیر زلف جان افشان تو.
خاقانی.
کسی را کانچنان دلخواه باشد
همه جایی تماشاگاه باشد.
نظامی.
و در عهدایام علاءالدین، باغی و کوشکی آنجا ساخته اند و تماشاگاه ایشان بوده است. (جهانگشای جوینی).
و اماکن مبارکه و بقاع شریفه تماشاگاه و گلشن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 116).
ز فیض سرمۀ حیرت درین تماشاگاه
یکی شده ست چو آیینه خوب و زشت مرا.
صائب (از آنندراج).
رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / نِ)
آبدستخانه و جای لازم و فرناک. (ناظم الاطباء). اما در کتب دیگر که در دسترس بود دیده نشد. رجوع به ممشی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تماشا خانه
تصویر تماشا خانه
جایی که در آن هنر پیشگان نمایش دهند تاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماشاگاه
تصویر تماشاگاه
غوشگاه لشتگاه جای تماشا منظر منظره
فرهنگ لغت هوشیار
تفرجگاه، تفریحگاه، تماشاگه، منظر، منظره، نزهت گاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد