تماشاکده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای تماشا. منظر. (حاشیۀ برهان چ معین). تماشاگه. گردشگاه: پروازه، خورشی بود که در پی قومی برند به تماشاگاه. (فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این شداد به مقامی بود که او را ساویه خوانندی و از ترک و هندوستان و سند و روم و حبشه و سنقلاب روی بوی آوردندی و تماشاگاه او به دمشق بدی. (قصص الانبیاء ص 150). پس از یک ماه برخاست و نیت شام کرد تا بجایی رسید که امروز مدینه خوانند. چشمۀ آبی دید و تماشاگاه خوش. (قصص الانبیاء ص 185). و دو بستان بود که تماشاگاه ایشان بود. (قصص الانبیاء ص 188). و شهری است سخت خوش و تماشاگاه و نخجیر بسیار. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 138). دیگر که من بنده تماشاگاه و باغ و بوستان دل ملکم. اگر ملک تماشاگاه خویش را بیاراید منت بر کسی نباید نهاد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ای تماشاگاه جانها طرف لالستان تو مطلع خورشید زیر زلف جان افشان تو. خاقانی. کسی را کانچنان دلخواه باشد همه جایی تماشاگاه باشد. نظامی. و در عهدایام علاءالدین، باغی و کوشکی آنجا ساخته اند و تماشاگاه ایشان بوده است. (جهانگشای جوینی). و اماکن مبارکه و بقاع شریفه تماشاگاه و گلشن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 116). ز فیض سرمۀ حیرت درین تماشاگاه یکی شده ست چو آیینه خوب و زشت مرا. صائب (از آنندراج). رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود