جدول جو
جدول جو

معنی تمار - جستجوی لغت در جدول جو

تمار
خرما فروش
تصویری از تمار
تصویر تمار
فرهنگ فارسی عمید
تمار
(اِ رِ)
قطع دوستی و مودت کردن. (ناظم الاطباء). دشمنی و تباغض. (اقرب الموارد)
کشتی و مصارعت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تمار
(تَ)
شهری در کوههای طبرستان در جهت خراسان. (از معجم البلدان). رابینو در یادداشتها و حواشی خود بر کتاب مازندران و استرآباد به شمارۀ 6 ص 150 آرد: ’یاقوت نام شهر تمار را در مرز خراسان ذکر کرده است...’. ولی اطلاعی از آن بدست نمی دهد
لغت نامه دهخدا
تمار
(تَ م م)
خرمافروش. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تمار
(تَمْ ما)
عبدالملک بن عبدالعزیز مکنی به ابونصر النسایی القشیری محدث است. وی به بغداد رفت و در سال 228 هجری قمری درگذشت او را رحله ای است. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 624). رجوع به عبدالملک... شود
لغت نامه دهخدا
تمار
(تَم ما)
حسین التمار مکنی به ابوبکر فیلسوف دهری از مخالفان و معاصران محمد بن زکریای رازی (251-313 ه. ق) بود. رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ذبیح الله صفا ص 175 و 178 شود
لغت نامه دهخدا
تمار
خرمافروش
تصویری از تمار
تصویر تمار
فرهنگ لغت هوشیار
تمار
((تَ مّ))
خرمافروش
تصویری از تمار
تصویر تمار
فرهنگ فارسی معین
تمار
برف و یخ انباشته شده در عمق دره ها، چین خوردگی ها و زوایای
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخار
تصویر تخار
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام یکی از همراهان فرود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تمارض
تصویر تمارض
خود را مریض وانمود کردن، خود را به ناخوشی زدن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ زَ)
بحد خرما رسیدن رطب.
لغت نامه دهخدا
(تَرَ)
یک نوع گیاهی بسیارنیک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَشْ شُ)
با هم جنگ و پیکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضارب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَشْ شی)
سپری شدن شیرناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطع شدن شیر ماده شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به شک شدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شک نمودن در چیزی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، با یکدیگر ستهیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). همدیگر خصومت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باهم جدال کردن. (آنندراج). تجادل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ ی ی)
درختی است. (منتهی الارب). یک نوع درختی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَشْ شُ)
بیماری نمودن، بی بیماری. (زوزنی). بیمار نمودن خود را بی علت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را بیمار نمودن بی مرض و خود را به تکلف مریض وانمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسار
تصویر تسار
همرازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمار
تصویر تخمار
تیری که بجای پیکان گرهی داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقار
تصویر تقار
آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزار
تصویر تزار
روسی بر نام شاهان روسستان عنوان پادشاهان روسیه قیصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمار
تصویر آمار
حساب، شماره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعار
تصویر تعار
بیدار خوابی بیدار زدگی پهلو به پهلو گشتن در بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمارس
تصویر تمارس
با هم جنگ و پیکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمارض
تصویر تمارض
بیماری نمودن، خود را به تکلف مریض وانمود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماری
تصویر تماری
همگمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغار
تصویر تغار
طرف سفالی بزرگی که در آن ماست می ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمارض
تصویر تمارض
((تَ رُ))
خود را به بیماری زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانان، سوداگران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمام
تصویر تمام
آزگار، همه، پایان، هماد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تماس
تصویر تماس
پرماس، سودن، برخورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمار
تصویر آمار
جمعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبار
تصویر تبار
آل، نسب
فرهنگ واژه فارسی سره
اظهار کسالت، بیمارنمایی، ناخوش نمایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد