جدول جو
جدول جو

معنی تماثل - جستجوی لغت در جدول جو

تماثل
مانند هم شدن، مثل یکدیگر شدن دو چیز
تصویری از تماثل
تصویر تماثل
فرهنگ فارسی عمید
تماثل(تَ)
از بیماری به شدن. (زوزنی) (آنندراج). به گشتن بیمار و از بیماری به شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : امید از تماثل و انتعاش برداشت و به آب و هوای غزنه مشتاق گشت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مانند یکدیگر شدن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تشابه دو چیز. (از اقرب الموارد). مساوی یکدیگر شدن دو چیز مانند 3 با 3 و 4 با 4. (از تعریفات جرجانی) ، تماثل و مماثله، در اصطلاح محاسبان هر دو عدد برابر یکدیگر را گویند و این دو عدد متماثل یکدیگر باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مماثله و متماثل شود، اصطلاح علماء کلام و حکمت. رجوع به مثل و کشاف اصطلاحات الفنون شود، اصطلاح فن بدیع. رجوع به موازنه و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
تماثل
مانند هم شدن
تصویری از تماثل
تصویر تماثل
فرهنگ لغت هوشیار
تماثل((تَ ثُ))
مانند هم شدن، همچون یکدیگر گردیدن
تصویری از تماثل
تصویر تماثل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمایل
تصویر تمایل
اظهار میل و رغبت کردن، به طرفی یا به چیزی مایل شدن، به یک سو کج شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اماثل
تصویر اماثل
برتر، فاضل تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متماثل
تصویر متماثل
چیزی که مانند چیز دیگر باشد مانند هم، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمثال
تصویر تمثال
صورت نقاشی شده، تصویر شخص که بر کاغذ نگاشته شده باشد، مجسمه، پیکر، تندیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تماثیل
تصویر تماثیل
تمثال ها، مثل زدن ها، مثل آوردن ها، جمع واژۀ تمثال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمثال
تصویر تمثال
چیزی را به چیزی شبیه کردن، مثل زدن، مثل آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
همانند مانند هم، مثل هم، برابر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ثِ)
مشابه و مانند همدیگر شونده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همسرو مانند هم و مثل هم. (ناظم الاطباء) ، بیماری که به به شدن نزدیک شود. (آنندراج). بیمار به شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تماثل شود، در حساب هر دوعدد که متساوی یکدیگر باشند متماثلان خوانند چون چهار و چهار. (از نفایس الفنون). دو عددی که هم از لحاظقدر مطلق و هم از لحاظ علامت مانند هم باشند چون ’8 و 8’ و ’5 و 5’ متماثلان باشند. رجوع به تماثل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
تبختر در راه رفتن، چسبیدن، میل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
مانند شونده مانا مانند هم مثل هم برابر: (در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو میاید) (المعجم. چا. دانشگاه. 37)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمثال
تصویر تمثال
مثل آوردن، شبیه کردن چیزی بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع امثل، برکشیدگان همانندان جمع امثل. برتران بهتران فاضلتران، گزیدگان گزینان برگزیدگان، نظیران همانندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماثیل
تصویر تماثیل
تصاویر و اصنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماثل
تصویر متماثل
مانند هم، همانند چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمثال
تصویر تمثال
((تِ))
صورت، نگار، مجسمه، جمع تماثیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
((مُ ثِ))
یکسان، برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماثیل
تصویر تماثیل
((تَ))
جمع تمثال، نگارها، مجسمه ها، پیکرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
((تَ یُ))
اظهار میل و رغبت کردن، به سوی چیزی کج شدن، گرایش، میل، عاطفه، احساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمثال
تصویر تمثال
((تَ))
مثل زدن، مثل آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اماثل
تصویر اماثل
((اَ ثِ))
جمع امثل، فضلا، هنرمندان، مانندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متماثل
تصویر متماثل
((مُ تَ ثِ))
مانند هم، شبیه یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمثال
تصویر تمثال
پیکر، تندیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
گرایش، دلبستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
شبیه، مانند، مثل، همانند
متضاد: متفاوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
Inclination, Proclivity, Willingness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
склонность , склонность , готовность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
Neigung, Bereitschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
нахил , схильність , готовність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
skłonność, chęć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
倾向 , 意愿
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
inclinação, propensão, disposição
دیکشنری فارسی به پرتغالی