جدول جو
جدول جو

معنی تلینه - جستجوی لغت در جدول جو

تلینه
هر نوع ماده تلخ مزه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلنه
تصویر تلنه
تلنگ، خواهش، آرزو، حاجت، نیاز، گدایی، زه، زهوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تینه
تصویر تینه
آب دهان،
بافته شده، تنیده، تفته، تفنه، تنته، تنسته، تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترینه
تصویر ترینه
هر خوراک آبدار که نان در آن تر و تریت شود مانند آبگوشت و اشکنه، ترخوانه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُ لُنْ نَ)
درنگ و حاجت. گویند لی قبلک تلنه، مرا نزد تو حاجتی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِلْ لی سَ)
خصیه و گویک مانندی که از برگ خرما سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خصیه مانندی که از برگ خرما سازند و شیشه در آن نهند. (از اقرب الموارد) ، کیسۀ حساب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: وضع الدفتر فی التلیسه. (اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تُ نَ / نِ)
حاجت و خواهش و نیاز و ضرورت. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حاجت و خواهش و نیازمند باشد. (فرهنگ جهانگیری). گدایی و حاجت وخواهش. اما در قاموس تلنّه، بمعنی حاجت آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا در اصل عربی است و فارسیان به تخفیف استعمال کرده اند. (فرهنگ رشیدی) :
اکنون که ز هیچ سو ندارد
بازار هنروران روایی
تلنه به تو آورم که هستی
معشوقۀ روز بی نوایی.
کمال اسماعیل (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یکی تین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واحد تین، یعنی یکدانه انجیر. (ناظم الاطباء). یک انجیر تازه و تر. (آنندراج) ، دبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دبر. انجیره. کون. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آب دهن را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). آب دهن و تف، تار عنکبوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَیْ یِ نَ)
تأنیث ملین. رجوع به ملین شود.
- ادویۀ ملینه، داروهایی که دفع فضول معده و امعاءرا سهل کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که موجب سهولت عمل دفع روده ها گردد. داروهای نرم کننده مزاج. رجوع به ملین شود
لغت نامه دهخدا
(گِ نَ / نِ)
آنچه از ظروف و اوانی که از گل پخته یا ناپخته درست کنند: گفت ما مردمانیم پیشۀ ما گلینه کردن است و سفال بسیار بکرده ایم. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 250، سورۀ بقره)
لغت نامه دهخدا
(کَ لی)
دهی از دهستان ذهاب است که در بخش سر پل ذهاب شهرستان قصر شیرین واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
نوعی از قاتق باشد که مردم نامراد و فقیر در آشهای آرد کنند و طریق ساختنش آن است که نان نیم پخته را ریزه ریزه کرده با فلفل و زیره و سیاه دانه، نیم کوفته، و سبزیهای ریزه کرده مانند شلغم و چغندر و گندنا و پودینه و امثال آن، مجموع را در تغاری کنند و سرکه و دوشاب بر بالای آن ریزندو مشت بسیاری بزنند تا خوب خمیر شود، و در آفتاب نهند، و همچنین تا چهل روز بدین دستور هر روز سرکه و دوشاب بر آن ریزند و بر هم زنند و در آفتاب نهند تا بقوام آید، و بعد از چهل روز قرصها از آن سازند و خشک کنند و در وقت احتیاج قرصی از آن در آب گرم اندازندتا نرم شود، قاتق آش کنند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نوعی از قاتق که مردم نامراد و درویش در آشها کنند. (ناظم الاطباء). مخفف تربا بود. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان لغتنامه). صاحب آنندراج در ذیل ترخوانه آرد:... و آنرا بحذف خا، ترینه نیز گویند:
شمس دنیا تو فخر دین منی
فخر دنیا تو شمس دین منی
گر همه نیکوان ترینه شوند
تو کبیتای کنجدین منی.
طیان.
شکر چه نهی به خوان بر چون نداری
به نطع اندر مگر سرکه و ترینه.
ناصرخسرو.
ترینه گر نخورد مرد سفله پیش از مرگ
پس از وفات چه لذت ز تره و حلواش.
سنایی.
ما و همین دوغبا وترف و ترینه
پختۀ امروز یا ز باقی دینه.
(از اسرارالتوحید ص 276).
و رجوع به ترخوانه شود، اقسام سبزیها را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). انواع سبزی ها را نامند مانند تره بادام و تره تیزک و بادرنجبویه و ترب و گندنا و امثالهم. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) : دیگر آنکه بیشتر خوردنی ها پوسانند، پس میخورند چون ترینه و چغندر آب و شلغم آب ؟ و غیر آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، و طعامی باشد که آنرا با گوشت و گندم و سرکه بپزند و آنرا بعربی عویشه خوانند با عین بی نقطه، بر وزن همیشه. (برهان). نان خورش که به تازی عویشه گویند. (ناظم الاطباء). جنسی از طعام که به تازیش عویشه خوانند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
زنی که در عجم زاده شده و در عرب پرورش یافته باشد... (ناظم الاطباء). رجوع به تلید شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
تفین. عنکبوت و پودۀ عنکبوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
شکوفه و بهار درخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
عنکبوت. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292 الف) (ناظم الاطباء) :
درون خانه سیم و زر دفینه
کشیده بر درش پرده تبینه.
میرنظمی (از شعوری ایضاً).
، قی و استفراغ. (انجمن آرا) (آنندراج). قی و آنکه قی میکند. (ناظم الاطباء) :
دارم ز تبینۀ شبینه
درد کمر و خراش سینه.
(مؤلف انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
تلبین. آشی که از سبوس و شیر و عسل سازند. رجوع به تلبین شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان گاورود، بخش کامیاران شهرستان سنندج که در 30 هزارگزی شمال کامیاران و 5 هزارگزی باختر شوسۀ کرمانشاه به سنندج واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 208 تن سکنه دارد و آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تُ نَ)
حاجت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، درنگی و دیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلنه
تصویر تلنه
حاجت و خواهش و نیاز و ضرورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلونه
تصویر تلونه
شکوفه بهار درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبینه
تصویر تبینه
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گل چیزی که از گل ساخته باشند: از آنجا برفت بدر سرای دیگر شد گفت: ما مردمانیم پیشه ما گلینه کردن است و سفال بسیار بکرده ایم
فرهنگ لغت هوشیار
ملینه در فارسی مونث ملین: نرماک مونث ملین، جمع ملینات. یا ادویه ملینه. داروهایی که موجب لینت و نرمی مواد دفعی داخل روده ها شوند و بسهولت عمل دفع را موجب گردند داروهای نرم کننده مزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینه
تصویر لینه
مونث لین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تینه
تصویر تینه
آب دهان، تازه و تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلین
تصویر تلین
نرمی کردن، چاپلوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خوراکی است که عبارت است از اینکه نان تنوری نیم پخته را ریزه ریزه کرده با فلفل و زنجبیل و زیره و سیاه دانه نیم کوفته و سبزیهای ریزه کرده در تغاری کنند و سرکه و دوشاب بر بالای آن ریزند و مشت زنند تا خنب خمیر شود و در آفتاب نهند و تا 40 روز هر روز سرکه و دوشاب ریزند و بر هم زنند و رد آفتاب نهند تا بقوام آید. سپس از آن قرصها سازند و خشک کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الینه
تصویر الینه
((اِ نِ))
از خود بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلین
تصویر تلین
((تَ لَ یُّ))
نرم شدن، چاپلوسی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترینه
تصویر ترینه
((تَ نِ))
نوعی خوراک ساخته شده از گندم و شیر که آن را پخته به شکل گلوله در می آورند و خشک کرده برای زمستان نگه می دارند، ترخوانه
فرهنگ فارسی معین
تخته ی چوبین که در پیش ایوان یا پرتگاه خانه نصب کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای الشتان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله ی جوان
فرهنگ گویش مازندرانی