جدول جو
جدول جو

معنی تلی - جستجوی لغت در جدول جو

تلی
طلا، زر
تصویری از تلی
تصویر تلی
فرهنگ فارسی عمید
تلی
دست افزار حجام
کیسه ای که در آن اسباب خیاطی از قبیل سوزن و نخ و انگشتانه بگذارند
تصویری از تلی
تصویر تلی
فرهنگ فارسی عمید
تلی
(تَ)
درخت تمش. (ناظم الاطباء). لم . تلو. خار. تیغ. یور. شوک. شوکه. ورگ تلی. سیاه تلی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، علیق، درخت شاه توت، گدا و فقیر، دست افزاردان سرتراشان. (ناظم الاطباء). رجوع به تلی شود
لغت نامه دهخدا
تلی
(تَ حَزْ زُوْ)
باقی ماندن (مقداری) از ماه: تلی من الشهر کذا، اینقدر باقی مانده از ماه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تلی
(تِلْ لی)
دهی از دهستان ماروسک است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تلی
(تَلْ لا)
قوم تلی، قوم افتاده بر زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تلی
(تُ)
دست افزار و دست افزاردان سرتراشان و حجامان باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری) ، کیسه ای که خیاطان سوزن و ابریشم و انگشتوانه در آن نهند. (از برهان) (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) :
بدیدۀ تللی سوزنم که سوزنیم
نیم چو سوزن درزی نهان میان تلی.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 296)
لغت نامه دهخدا
تلی
(تُلْ لا)
گوسپند مذبوحه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تلی
(تِ)
طلا را گویند. (برهان). طلارا گویند که زر پاک و خالص باشد. (آنندراج) (از انجمن آرا). زر و طلا و ذهب. (ناظم الاطباء) :
وجود مردم دانا مثال زر تلی است
که هرکجا که رود قدر و قیمتش دانند.
سعدی (از انجمن آرا).
رجوع به طلی شود
لغت نامه دهخدا
تلی
(تِلْ لی)
به هندی اسم انزروت است، طحال. (از تحفۀ حکیم مؤمن). سپرز. طحال. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
تلی
(تَ لی ی)
بسیارسوگند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کثیرالایمان. (اقرب الموارد) ، بسیارمال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تلی
کیسه ای که در آن وسایل خیاطی (سوزن نخ انگشتانه و غیره) را جا دهند، دست افزار حجام
فرهنگ لغت هوشیار
تلی
((تُ))
کیسه ای که در آن اسباب خیاطی را بگذارند، دست افزار حجام
تصویری از تلی
تصویر تلی
فرهنگ فارسی معین
تلی
تیغ خار خارگیاه، تیغ ماهی، تلخی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلیمان
تصویر تلیمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پهلوانان در زمان فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلیوار
تصویر تلیوار
تلمبار، هر چیز زیاد که روی هم ریخته و انبار شده باشد، تلیبار، تلنبار
جای مخصوصی که برای پرورش کرم ابریشم درست کنند، پیله انبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلیین
تصویر تلیین
لینت دادن، نرم گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلید
تصویر تلید
قدیمی، مربوط به قدیم
فرهنگ فارسی عمید
(تِ تِ)
هندی چوچی. (الفاظ الادویه ص 72). نوعی سداب که در دفع نوبه بکار میبرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
از پی رونده تر. پیروتر: اتلی من الشعری، مراد شعرای عبور است که آنرا شعرای یمانیه نیز گویند. او در پس جوزاءطالع شود و از اینرو او را کلب الجبار نیز خوانند، بریدن، مقیم بودن بجای. بودن به جایی، درنگی کردن. (منتهی الارب). درنگی، کاهل شدن. کاهلی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قریه ای در تنگستان دو فرسخ میانۀ شمال و مشرق تنگستان. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تتبع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). در پی چیزی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تتلیت حقی، ای تتبعته حتی استوفیته . (اقرب الموارد). تتلیت حقی حتی استوفیته، ای تتبعته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلیل
تصویر تلیل
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که روی هم ریخته و انبار شده باشد، اطاقی دراز که بام آن گالی پوش است و در آن کرم ابریشم را پرورش دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلید
تصویر تلید
دارایی دیرینه، دارایی رخنیک (رخن ارث)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیع
تصویر تلیع
گردن دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیغ
تصویر تلیغ
خود فریبی گول نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیفات
تصویر تلیفات
جمع تکلیف. یا تکلیفات دیوانی. مصادرات دیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که روی هم ریخته و انبار شده باشد، اطاقی دراز که بام آن گالی پوش است و در آن کرم ابریشم را پرورش دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلین
تصویر تلین
نرمی کردن، چاپلوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلینات
تصویر تلینات
جمع تلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیین
تصویر تلیین
نرم کردن نرم گردانیدن،جمع تلیینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیینات
تصویر تلیینات
جمع تلیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیک
تصویر تلیک
کلیک
فرهنگ واژه فارسی سره
لوله ی چوبی جهت خارج کردن پیشاب نوزاد از گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی