جدول جو
جدول جو

معنی تلپا - جستجوی لغت در جدول جو

تلپا
سیرکوهی، نوعی علف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلکا
تصویر تلکا
(دخترانه)
در گویش مازندران گلابی وحشی جنگلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
ضربه ای که با سرپنجۀ پا به چیزی بزنند، تک پا، اردنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلقا
تصویر تلقا
جانب، سو
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سائل و گدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دانه ای که آن را نیم برشت کرده و کوفته و با آب مخلوط کرده خمیر کنند. (ناظم الاطباء) ، زهره و مراره را نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بمعنی ذهب که فارسیان عربی دان به طاء نوشته اند. از عالم طپیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ضرب و زخم با نوک پای، اردنگ، زه کونی، زفکنه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ضربه ای که با نوک پنجه زنند، تک پا، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
به لغت زند و پازند سیب را گویند و به عربی تفاح خوانند، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، در برهان بمعنی سیب آورده و نوشته لغت زند است، (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
رجوع به تالاپ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به لغت زند و پازند، پیه گوسفند و گاو و امثال آن باشد. (برهان). پهلوی، پیه. (حاشیۀ برهان چ معین) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلوا
تصویر تلوا
در پی دنبال در پی از دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
جای دیدار و ملاقات، دیدار، زی سوی، برابر، دیدار کردن، روبرو شدن، رویارویی، جای دیدار، محل ملاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلا
تصویر تلا
پیمان، زینهار، سائل، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
ضرب و زخم با نوک پای، اردنگ، ضربه ای که با نوک پنجه زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
ضربه ای که با نوک پنجه پا زده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلپ
تصویر تلپ
تالاپ، ویژگی آن که خود را به دیگران تحمیل می کند
تلپ شدن: سربار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلا
تصویر تلا
طلا
فرهنگ واژه فارسی سره
اردنگ، اردنگی، پاسار، پشت پا، تک پا، ضربه پا، لچ، لگد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از به صورت تلپاتی
تصویر به صورت تلپاتی
Telepathically
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چوب دو شاخه که در خرمن کوبی به کار رود، باتلاق، زمین آب خیز
فرهنگ گویش مازندرانی
خروس، زر طلا، مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر، وسیله برای بالا رفتن از درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه های گوشت
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو یا اسب با پاهای سفید و بدنی سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای افتادن، سکندری، با سر به زمین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی صحرایی که خوراکی است
فرهنگ گویش مازندرانی
گلابی وحشی، میوه ی جنگلی به اندازه فندق، غوزه ی نارس پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ کردن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از به صورت تلپاتی
تصویر به صورت تلپاتی
телепатически
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از به صورت تلپاتی
تصویر به صورت تلپاتی
telepathisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از به صورت تلپاتی
تصویر به صورت تلپاتی
телепатично
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از به صورت تلپاتی
تصویر به صورت تلپاتی
telepatycznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از به صورت تلپاتی
تصویر به صورت تلپاتی
心灵感应地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از به صورت تلپاتی
تصویر به صورت تلپاتی
telepaticamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از به صورت تلپاتی
تصویر به صورت تلپاتی
telepaticamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی