- تلویزیون
- جام جم
معنی تلویزیون - جستجوی لغت در جدول جو
- تلویزیون
- فرانسوی دور نما جهان نما شهر فرنگ دستگاهی است که تصاویر اشیا واشخاص را از مسافت دور بوسیله امواج الکتریکی انتقال دهد
- تلویزیون ((تِ لِ یُ))
- دستگاهی است که تصاویر اشیاء و اشخاص را از مسافت دور به وسیله امواج الکترونیکی انتقال دهد
- تلویزیون
- دستگاهی الکترونیکی که صورت اشیا و اشخاص و مناظر را از مرکز فرستنده دریافت و پخش می کند، کنایه از سازمانی که مسئولیت تهیه و پخش برنامه های تلویزیونی را برعهده دارد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرانسوی بخش واحدی نظامی لشکر: دیویزیون قزاق
دستگاهی است که بوسیله آن میتوان حوادثی را که در صحنه مخصوص از مسافت دور روی میدهد مشاهده کرد و صدایی که نزدیک صحنه عمل ایجاد میگردد دید و شنید
واحد نظامی برابر با لشکر
واحدی نظامی، لشکر
транслировать
übertragen
транслювати
transmitować
transmitir
trasmettere
televisar
uitzenden
menyiarkan
प्रसारित करना
kusambaza
সম্প্রচার করা
نشر کرنا