جدول جو
جدول جو

معنی تلواسه - جستجوی لغت در جدول جو

تلواسه
ملال، اندوه، تلوسه، تاسه، تالواسه، تفسه، تاس
تصویری از تلواسه
تصویر تلواسه
فرهنگ فارسی عمید
تلواسه
(تَ لْ سَ / سِ)
اضطراب و بی آرامی و بیقراری و اندوه. (برهان) (ناظم الاطباء). اضطراب و بی آرامی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). تالواسه. (از شرفنامۀ منیری) :
ویته تلواسه دیرم بوره بوین
هزاران تاسه دیرم بوره بوین.
باباطاهر.
و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد (شراب انگوری ناگواریده اندر معده) منش گشتن و کرب، و به پارسی کرب را تاسه و تلواسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ز بس تلواسه کاندرجان من بود
تو گفتی مردنم درمان من بود.
جمال الدین اشهری (از فرهنگ جهانگیری).
، میل به چیزی داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تلواسه
اضطراب بیقراری اندوه
تصویری از تلواسه
تصویر تلواسه
فرهنگ لغت هوشیار
تلواسه
((تَ س ِ))
اضطراب، بی قراری، اندوه، ملالت
تصویری از تلواسه
تصویر تلواسه
فرهنگ فارسی معین
تلواسه
اضطراب، التهاب، اندوه، بی تابی، بی قراری، تشویش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخواره
تصویر تخواره
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام پدر خزانه دار خسرو پرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
دورۀ اول از دوران دوم زمین شناسی که زمین آب و هوای گرم داشته و حشرات بسیار و نخستین نوع پستانداران در آن وجود داشته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالواسه
تصویر تالواسه
ملال، اندوه، تاس، تلوسه، تلواسه، تاسه، تفسه برای مثال مر مرا ای دروغ گوی سترگ / تالواسه گرفت از این ترفند (خفاف - شاعران بی دیوان - ۲۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلپاسه
تصویر چلپاسه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاوانه
تصویر تاوانه
تاب خانه، خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلوسه
تصویر تلوسه
ملال، اندوه، تلواسه، تاس، تاسه، تالواسه، تفسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلوسه
تصویر تلوسه
غلاف کارد و شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَ / لُو سَ / سِ)
غلاف خوشۀ خرما و غلاف دانۀ خرما را گویند. (برهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) ، تیشۀ درودگری را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیشۀ درودگری را نیز در برهان بیان کرده و در فرهنگ ندیدم. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ ژَ / ژِ)
شیشه و آبگینه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ یَ / یِ)
بالوایه. پرستوک را گویند و آن پرنده ایست که به عربی خطاف گویند. (برهان). پرستوک. (الفاظ الادویه). خطاف. (فهرست مخزن الادویه).
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
تار در مقابل پود. (آنندراج) (برهان قاطع). تارهایی را گویند که بجهت بافتن مهیا ساخته اند و آنرا تانه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). ریسمانهائی که بطور تار (مقابل پود) مهیا شده باشد. (فرهنگ نظام). تار جامه و بافته مقابل پود. (ناظم الاطباء). ریسمان پارچه که در طول واقع شود. تار. تاره. تانه. فرت. سدی. حایل. مقابل پود. رجوع به بالوسه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ)
لقمه یا طعام کمتر از لقمه. (منتهی الارب). لقمه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
تابخانه را گویند که گرمخانه باشد. (برهان). تابخانه. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ نظام) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291) (ناظم الاطباء). مخفف تابخانه است یعنی گرمخانه. (آنندراج) (انجمن آرا). لفظ مذکور مخفف تاوخانه است یا مرکب از لفظ تاو (تاب) و ’آنه’ بمعنی قابل. (فرهنگ نظام) ، خانه تابستانی راگویند. (فرهنگ اوبهی). گرمخانه، خانه ایست که در پشت اطاقها سازند. این خانه چون از جریان هوا برکنار است، در زمستان گرم و در تابستان خنک است:
فلان تاوانه کورا در گشاده ست
سر دیوار او بر در نهاده ست.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ وَ سَ / سِ)
مخفف تلواسه است که اضطراب و بیقراری و اندوه باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) :
کامم از تلوسۀ مرگ لبالب تلخ است
شربت آب ز هر دیده ببارید مرا.
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری).
اما در غیر شعر خسرودر کلام قدما دیده نشد. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ لْ زَ / زِ)
خانه ای که از چوب سازند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ سَ / سِ)
غلاف کارد و شمشیر و امثال آن را گویند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). غلاف. (انجمن آرا) :
خیال غمزه ات ازبسکه در دلم بخلید
دلم تلوسۀ شمشیر آبدار تو گشت.
شجاعی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
تاسه است. (فرهنگ اوبهی) (از صحاح الفرس). مانند تاسه بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی). تاسه گرفتن بود. (فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 440). تالواسه مانند تاسه باشد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ سعید نفیسی و نخجوانی). تالواسه تاسه بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ پاول هورن) :
مر مرا ای دروغگوی سترگ
تالواسه گرفت از این ترفند.
خفاف (از فرهنگ اسدی ایضاً).
تلواسه. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (از شرفنامۀمنیری) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (صحاح الفرس). و عوام آن را تلواسه گویند. (آنندراج). غم و اندوه. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). اندوه. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (فرهنگ خطی کتاب خانه دهخدا) ، بیقراری. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). بی آرامی. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) ، اضطراب. (برهان) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (فرهنگ خطی کتاب خانه دهخدا) ، میل به چیزی کردن باشد. (برهان). میل و خواهش به چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به تاس و تاسا وتاسیدن و تاسانیدن و سایر ترکیبات تاس و تاسه و تلواسه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلپاسه
تصویر چلپاسه
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاوانه
تصویر تاوانه
تاب خانه گرم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوانه
تصویر سلوانه
آبمهره، مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوسه
تصویر تلوسه
بی قراری، بی تابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالواسه
تصویر پالواسه
غم اندوه تاسه خدوک. توضیح ظ. مصحف (تالواسه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
باد خوراک، پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالواسه
تصویر مالواسه
فرانسوی پنیر کیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالواسه
تصویر تالواسه
اندوه و اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواسه
تصویر لواسه
نواله گراس کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
((بَ یِ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالواسه
تصویر پالواسه
((س ِ))
غم، اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلپاسه
تصویر چلپاسه
((چَ س))
مارمولک، کرپاس، کرپاشه، کرپاسو، کرباسک
فرهنگ فارسی معین