- تلمج
- لب لیسیدن
معنی تلمج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته سلمک گزنه سرخ
بانگ مشغله شور و غوغا. شور، غوغا
بد و بیراه گفتن
دوسندگی (دوسنده لزج)
شیفتگی و حرص
گندمگونی
چشیدن، لیسیدن چشیدن، لیسیدن
روشن شدن
پیاپی جستن
پی یکدیگر جستن
شاگردی کردن، جستن
شاگرد شدن، شاگردی کردن، در نزد استاد یا معلم درس خواندن و چیزی آموختن
شور و غوغا، برای مثال شب بیامد بر درم دربان باج / در بجنبانید با بانگ و تلاج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲) ، مشغله، گرفتاری
کشاورز، برزگر، پسر، زرگر
به کنج دهن خوردن، گاییدن