پرستاری، نوازش و مراقبت از شخص بیمار یا آسیب دیده، غم خواری، دلسوزی، فکر، اندیشه، درد و رنج تیمار خوردن: غم خواری کردن، دلسوزی کردن، برای مثال به تنها تن خویش جستم نبرد / به پرخاش تیمار من کس نخورد (فردوسی - ۵/۳۵۲) تیمار داشتن: خدمت، پرستاری و غم خواری کردن، مواظب کسی یا چیزی بودن تیمار کردن: با شال و قشو بدن اسب را مالش دادن و تمیز کردن، محافظت کردن، پرستاری کردن
پرستاری، نوازش و مراقبت از شخص بیمار یا آسیب دیده، غم خواری، دلسوزی، فکر، اندیشه، درد و رنج تیمار خوردن: غم خواری کردن، دلسوزی کردن، برای مِثال به تنها تن خویش جستم نبرد / به پرخاش تیمار من کس نخورد (فردوسی - ۵/۳۵۲) تیمار داشتن: خدمت، پرستاری و غم خواری کردن، مواظب کسی یا چیزی بودن تیمار کردن: با شال و قشو بدن اسب را مالش دادن و تمیز کردن، محافظت کردن، پرستاری کردن
تالواربلاغی. دهی از دهستان کله بوز است که در بخش مرکزی شهرستان میانه واقع است و 290 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی از دهستان ییلاق است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 275 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
تالواربلاغی. دهی از دهستان کله بوز است که در بخش مرکزی شهرستان میانه واقع است و 290 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی از دهستان ییلاق است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 275 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
تیری که پیکان ندارد و بجای پیکان گرهی دارد. (برهان). تیر بی پیکان و بی پر که تکمار و تکه گویند. (فرهنگ رشیدی). تیری که بجای پیکان گرهی داشته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکمار و تکه شود
تیری که پیکان ندارد و بجای پیکان گرهی دارد. (برهان). تیر بی پیکان و بی پر که تُکمار و تُکه گویند. (فرهنگ رشیدی). تیری که بجای پیکان گرهی داشته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکمار و تُکه شود
دهی از دهستان جابلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد است که در چهل ونه هزارگزی شمال الیگودرز و کنار راه مالرو چهارشنبه به آب باریک قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 361 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آنجا غلات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان آن کرباس بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان جابلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد است که در چهل ونه هزارگزی شمال الیگودرز و کنار راه مالرو چهارشنبه به آب باریک قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 361 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آنجا غلات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان آن کرباس بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
بمعنی تخمار است و آن تیری باشد بی پیکان و بجای پیکان گرهی دارد. (برهان) (ازانجمن آرا) (از آنندراج). و آنرا تکمر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). تیری است بی پیکان که بجای پیکان گرهی بشکل تخم کبوتر دارد و از آن او را تخمار و تکمار نیز خوانند. منسوب به تکمه و تکمار مخفف آن و در بهار عجم آورده و در فرهنگها نیافتم. (انجمن آرا). تخمار که تیر بی پیکان بود و بعوض پیکان گرهی از چوب یا استخوان دارد. (ناظم الاطباء) : هم از وی است خوارج نشانۀ لعنت که سکزن است بر ایشان سزا نه تکمار است امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به تخمار و تکمر شود
بمعنی تخمار است و آن تیری باشد بی پیکان و بجای پیکان گرهی دارد. (برهان) (ازانجمن آرا) (از آنندراج). و آنرا تُکمُر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). تیری است بی پیکان که بجای پیکان گرهی بشکل تخم کبوتر دارد و از آن او را تخمار و تکمار نیز خوانند. منسوب به تکمه و تکمار مخفف آن و در بهار عجم آورده و در فرهنگها نیافتم. (انجمن آرا). تخمار که تیر بی پیکان بود و بعوض پیکان گرهی از چوب یا استخوان دارد. (ناظم الاطباء) : هم از وی است خوارج نشانۀ لعنت که سکزن است بر ایشان سزا نه تکمار است امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به تخمار و تکمر شود
اسم مکانی است که بطرف شرقی یهودا واقع است، (کتاب حزقیال 47:19 و 48:28) و در تعیین موضعآن اختلاف است، بعضی بر آنند که همان ’تدمر’ است که در دشت بود، رجوع به تدمر شود، (قاموس کتاب مقدس)
اسم مکانی است که بطرف شرقی یهودا واقع است، (کتاب حزقیال 47:19 و 48:28) و در تعیین موضعآن اختلاف است، بعضی بر آنند که همان ’تدمر’ است که در دشت بود، رجوع به تدمر شود، (قاموس کتاب مقدس)
به عبری تنگ آمده، ، پسر کرمی از سبط یهودا بود که بعضی از غنیمت اریحا را در حالی که برخلاف امر حضرت اقدس الهی بود مخفی داشت صحیفۀ یوشع 6:18 و 7:1 سفر اول تاریخ ایام 2:7، بدین لحاظ غضب خداوند بر ایشان افروخته شد، در مقابل شهر عای منهزم شدند صحیفۀ یوشع 7:18، بنابراین عخان با استصواب قرعه گرفتار آمده اسرائیل وی را با خانواده اش سنگسار نمودند و تمامی آنها را در خارج از شهر سوزانیدند، صحیفۀ یوشع 7:34 و 25، (قاموس کتاب مقدس) خواهر ابشالوم که آمنون از راه حسدوی را ملوث کرده با وی هم بستر شد، (کتاب دوم سموئیل 13 کتاب اول تواریخ ایام 3:9) (قاموس کتاب مقدس) دخت ابشالوم بود، (کتاب دوم سموئیل 14:27) (قاموس کتاب مقدس)
به عبری تنگ آمده، ، پسر کرمی از سبط یهودا بود که بعضی از غنیمت اریحا را در حالی که برخلاف امر حضرت اقدس الهی بود مخفی داشت صحیفۀ یوشع 6:18 و 7:1 سفر اول تاریخ ایام 2:7، بدین لحاظ غضب خداوند بر ایشان افروخته شد، در مقابل شهر عای منهزم شدند صحیفۀ یوشع 7:18، بنابراین عخان با استصواب قرعه گرفتار آمده اسرائیل وی را با خانواده اش سنگسار نمودند و تمامی آنها را در خارج از شهر سوزانیدند، صحیفۀ یوشع 7:34 و 25، (قاموس کتاب مقدس) خواهر ابشالوم که آمنون از راه حسدوی را ملوث کرده با وی هم بستر شد، (کتاب دوم سموئیل 13 کتاب اول تواریخ ایام 3:9) (قاموس کتاب مقدس) دخت ابشالوم بود، (کتاب دوم سموئیل 14:27) (قاموس کتاب مقدس)
طومار، (دهار)، طومار، که لوله ای است از سیم یا زر در آن تعویذ نهاده بر گردن بندند، کتاب و نامه و جریده و دفتر و فهرست و دفتر اعمال شخص در روز قیامت، (ناظم الاطباء)، رجوع به طومار شود
طومار، (دهار)، طومار، که لوله ای است از سیم یا زر در آن تعویذ نهاده بر گردن بندند، کتاب و نامه و جریده و دفتر و فهرست و دفتر اعمال شخص در روز قیامت، (ناظم الاطباء)، رجوع به طومار شود
غم باشد و تیمار داشتن، غم خوردن بود، (فرهنگ جهانگیری)، غم، (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، رنج و اندوه، (ناظم الاطباء) : از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی، رودکی، نیکی او بجایگاه بد است شادی او بجای تیمار است، رودکی، من مانده به خانه در پیخسته و خسته بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده، خسروانی، شبا پدید نیاید همی کرانۀ تو برادر غم و تیمار من مگر توئیا، آغاجی، چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه به تیمار و عذاب اندر ابا دولت به پیکار است، خسروی، نسوزد دلت بر چنین کارها بدین درد و تیمار و آزارها، فردوسی، شهنشاه ایران از آن شاد گشت ز تیمار آن لشکر آزاد گشت، فردوسی، کنون مادرت ماند بی تو اسیر پر از رنج و تیمار و درد و زحیر، فردوسی، جهان سر بسر پر ز تیمار گشت هر آن کس که بشنید غمخوارگشت، فردوسی، مرا گوئی چرا گریی زاندوه مرا گوئی چرا نالی ز تیمار، فرخی، امیر شاد بد و بندگان او هم شاد مخالفان همه با گرم و انده و تیمار، فرخی، هر که بر او سایه فکند آن درخت رست ز تیمار و ز کرب و حزن، فرخی، اگر همیشه بشادیش خواهم ای عجبی چرا همیشه به تیمار خواهدم هموار، عنصری، به تنگدستی ماند همی مخالفتش همیشه جفت بود تنگدستی و تیمار، عنصری، بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز فاخته نای همی سازد طنبور بساز، منوچهری، عجب دلتنگ و غمخوارم ز حد بگذشت تیمارم تو گویی در جگر دارم دو صد یا سنج کزکانی، منوچهری، در این دو روزه دور زندگانی مخر تیمار و درد جاودانی، (ویس و رامین)، بروز رفته ماند یار رفته چرا داری به دل تیمار رفته، (ویس و رامین)، کجا چون دیده ریزد اشک بسیار گشاده گردد از دل ابر تیمار، (ویس و رامین)، من ز تیم تو به تیمار گرفتار شدم تو به تیمار مهل باز به تیم آر مرا، (از فرهنگ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ولیکن چو با هر دوام کار نیست چو هرگز نباشدم تیمار نیست، اسدی، دلاور نبرد ایچ تیمار مرگ میان بست بر جنگ و پیکار گرگ، اسدی، ز دختر بپرسید پس شهریار بترسید دختر ز تیمار یار، اسدی، بدینار و هر چیز و تیمار سخت توان یافت جز زندگانی و بخت، اسدی، ای دل خواهی که در دل آرام رسی بی تیماری بدان مه تام رسی با او به مراد دل بزی ای دل از آنک ار دانی خواست کام در کام رسی، ؟ (از قابوسنامه)، مر این درد نه از پی زادن است که این درد و تیمار جان دادن است، شمسی (یوسف و زلیخا)، سوی آب چندان چه داری شتاب تو تیمار جان خور، نه تیمار آب، شمسی (یوسف و زلیخا)، هر که او انده و تیمار تو نگزیند تو به خیره چه خوری انده و تیمارش، ناصرخسرو، ای طلبکار طربها مطربی را عمروار چند جوئی در سرای رنج و تیمار و تعب، ناصرخسرو، که دنیا را نه تیمار است و نه مهر ز بهر خود مباش از وی به تیمار، ناصرخسرو، هر کسی را هست تیماری ز دنیا و مرا جز ز بهر طاعت اولاد تو تیمار نیست، ناصرخسرو، در کشتنم بگرد من اندر شد پیوسته همچو دایره تیمارم، مسعودسعد، ز تیمار آن لعبت زهره فعل ز هجران آن روی خورشیدفر، مسعودسعد، ای گرامی ترا کجا جویم درد و تیمار تو کرا گویم، مسعودسعد، وقت شادی به نشینی، خود کند هر دشمنی دوست آن باشد که با جان وقت تیمار ایستد، سیدحسن غزنوی، از جود تو و عدل تو غزنی چو بهشت است زیرا که در او هست نه بیمار و نه تیمار، سنائی، به سنان غم و تیمار و حزن سینۀ خصم تو بشکافته شد، سوزنی، از آن دروغ که گفتم که خویش یزدانم زیادتست غم و رنج و گرم و تیمارم، سوزنی، غریب و شهری و پیر و جوان و خرد و درشت همی فشارد شب و روز بی غم و تیمار، سوزنی، سایۀ رمح و عکس شمشیرش گر برافتندبر جبال و بحار سنگ این خاره گردد از اندوه آب آن تیره گردداز تیمار، انوری (از شرفنامۀ منیری)، به پیش فیض تو زآن آمدم به استسقا که وارهانی از این خشکسال تیمارم، خاقانی، یک نیمه ز عمر شد به هر تیماری تا داد فلک به آخرم دلداری بر من فلکا ترا چه منت باری تا عمر بنستدی ندادی یاری، خاقانی، دانه از خوشۀ فلک خوردی که به پرواز رستی از تیمار، خاقانی، شد شوی وی از دریغ و تیمار دور از رخ آن عروس بیمار، نظامی، گرچه تیمار یابم از دوری خواهم از خدمت تو دستوری، نظامی، ثناها کرد بر روی چو ماهش بپرسید از غم و تیمار راهش، نظامی، چو می باید شدن زین دیر ناچار نشاط از غم به و شادی ز تیمار، نظامی، افسوس که ناچار همی باید مرد در محنت و تیمار همی باید مرد چون دانستم که چون همی باید زیست در حسرت و آزار همی باید مرد، عطار، می بچربد بر جهانی دلخوشی در دل من ذرۀتیمار تو، عطار، یکی غله مردادمه توده کرد ز تیمار دی خاطر آسوده کرد، سعدی، کسی که از غم و تیمار من نیندیشد چرا من از غم و تیمار او شوم بیمار، سعدی، هر زمان گویم ز داغ عشق و تیمار فراق دل ربود ازمن نگارم، جان ربودی کاشکی، سعدی، رقیبا بر حقی گر باورت ناید غم خسرو که من تیمار بلبل پیش بوتیمار می گویم، امیر خسرو (از آنندراج)، - با تیمار، غمناک، اندوهگین: مرغکی عاشق آب است که بوتیمارش نام از آن است که همواره بود با تیمار، قاآنی، - تیمار نهادن بر کسی، غمگین ساختن، اندوهناک ساختن: منه بیش از کشش تیمار بر من بقدر زور من نه بار بر من، نظامی (از انجمن آرا)، ، نگاهداشت بود، (فرهنگ جهانگیری)، خدمت و غمخواری و محافظت کردن کسی را که بیمار بود و یا به بلیتی گرفتار شده باشد، و به معنی نگاه داشتن و محافظت نمودن و غمخواری، (برهان) (از انجمن آرا)، غمخوارگی، نگاهداشت، (شرفنامۀ منیری)، غمخواری، (فرهنگ رشیدی)، حمایت و دستگیری و محافظت و نگهبانی و حراست و پرستاری بیمار و غمخواری، (ناظم الاطباء)، غمخواری و خدمت کردن، (غیاث اللغات)، غم خوردن و ... با لفظ خوردن و کشیدن و گفتن و کردن و بر کسی نهادن مستعمل است، (آنندراج)، غمخواری، غمگساری، پرستاری، خدمت، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کرا دوست مهمان بود یا نه دوست شب و روز تیمار مهمان بدوست، ابوشکور بلخی، از اندوه او سست و بیمار شد ز شاه جهان پر ز تیمار شد، دقیقی، همی گفت کاینم جهاندار داد غمی بودم از بهر تیمار داد، فردوسی، چو فرمان دهی من سزاوار اوی میان را ببندم به تیمار اوی، فردوسی، گرت هیچ یاد است کردار من یکی رنجه کن دل به تیمار من، فردوسی، چو جد خود به عدل و فضل عبد سیدم اکنون فراوان سید و عبدند اندر عون و تیمارم، سوزنی، نجمی و آفتاب هنرپروری همی در سایۀ عنایت و تیمار اهتمام، سوزنی، چون درخت است آدمی و بیخ عهد بیخ را تیمار می باید به جهد، مولوی، فایق آید جان پرانوار او باقیان را بس بود تیمار او، مولوی، می باید که به رعایت و تیمار حیوانات ایستادگی نمایی و بر قدم نیاز باشی که اینها نیز خلق خدای تعالی اند، (انیس الطالبین بخاری ص 29)، تن بکاه ای خواجه در تیمار جان تا به کی جان کاهی از تیمار من، قاآنی، ، شفا، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و می آمدند از تمامیت دیه هاء جلیل و یهود و اورشلیم و نیروی خدا می آمد برای تیمار ایشان، (از ترجمه دیاتسارون ص 50 یادداشت ایضاً)، اندیشه، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، فکر و اندیشه کردن هم آمده است و آن را تیماره با زیادتی ’هاء’ نیزخوانند، (برهان)، فکر و اندیشه و تصور و تدبیر و توجه، (ناظم الاطباء) : شب تاری همه کس خواب یابد من از تیمار او تا روز بیدار، فرخی، بازرگان به هزار تیمار چون بوتیمار پژمان و اندوهگین به خانه آمد، (سندبادنامه ص 305)، ، سیاست، فکر، اندیشه، حسن تربیت، ادب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پریچهره فرزند دارد یکی کز او شوختر کم بود کودکی مر او را خرد نی و تیمار نی به شوخیش اندر جهان یار نی، ابوشکور بلخی، ، مخارج قشونی، (ناظم الاطباء)
غم باشد و تیمار داشتن، غم خوردن بود، (فرهنگ جهانگیری)، غم، (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، رنج و اندوه، (ناظم الاطباء) : از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی، رودکی، نیکی او بجایگاه بد است شادی او بجای تیمار است، رودکی، من مانده به خانه در پیخسته و خسته بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده، خسروانی، شبا پدید نیاید همی کرانۀ تو برادر غم و تیمار من مگر توئیا، آغاجی، چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه به تیمار و عذاب اندر ابا دولت به پیکار است، خسروی، نسوزد دلت بر چنین کارها بدین درد و تیمار و آزارها، فردوسی، شهنشاه ایران از آن شاد گشت ز تیمار آن لشکر آزاد گشت، فردوسی، کنون مادرت ماند بی تو اسیر پر از رنج و تیمار و درد و زحیر، فردوسی، جهان سر بسر پر ز تیمار گشت هر آن کس که بشنید غمخوارگشت، فردوسی، مرا گوئی چرا گریی زاندوه مرا گوئی چرا نالی ز تیمار، فرخی، امیر شاد بد و بندگان او هم شاد مخالفان همه با گرم و انده و تیمار، فرخی، هر که بر او سایه فکند آن درخت رست ز تیمار و ز کرب و حزن، فرخی، اگر همیشه بشادیش خواهم ای عجبی چرا همیشه به تیمار خواهدم هموار، عنصری، به تنگدستی ماند همی مخالفتش همیشه جفت بود تنگدستی و تیمار، عنصری، بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز فاخته نای همی سازد طنبور بساز، منوچهری، عجب دلتنگ و غمخوارم ز حد بگذشت تیمارم تو گویی در جگر دارم دو صد یا سنج کزکانی، منوچهری، در این دو روزه دور زندگانی مخر تیمار و درد جاودانی، (ویس و رامین)، بروز رفته ماند یار رفته چرا داری به دل تیمار رفته، (ویس و رامین)، کجا چون دیده ریزد اشک بسیار گشاده گردد از دل ابر تیمار، (ویس و رامین)، من ز تیم تو به تیمار گرفتار شدم تو به تیمار مهل باز به تیم آر مرا، (از فرهنگ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ولیکن چو با هر دوام کار نیست چو هرگز نباشدم تیمار نیست، اسدی، دلاور نبرد ایچ تیمار مرگ میان بست بر جنگ و پیکار گرگ، اسدی، ز دختر بپرسید پس شهریار بترسید دختر ز تیمار یار، اسدی، بدینار و هر چیز و تیمار سخت توان یافت جز زندگانی و بخت، اسدی، ای دل خواهی که در دل آرام رسی بی تیماری بدان مه تام رسی با او به مراد دل بزی ای دل از آنک ار دانی خواست کام در کام رسی، ؟ (از قابوسنامه)، مر این درد نه از پی زادن است که این درد و تیمار جان دادن است، شمسی (یوسف و زلیخا)، سوی آب چندان چه داری شتاب تو تیمار جان خور، نه تیمار آب، شمسی (یوسف و زلیخا)، هر که او انده و تیمار تو نگزیند تو به خیره چه خوری انده و تیمارش، ناصرخسرو، ای طلبکار طربها مطربی را عمروار چند جوئی در سرای رنج و تیمار و تعب، ناصرخسرو، که دنیا را نه تیمار است و نه مهر ز بهر خود مباش از وی به تیمار، ناصرخسرو، هر کسی را هست تیماری ز دنیا و مرا جز ز بهر طاعت اولاد تو تیمار نیست، ناصرخسرو، در کشتنم بگرد من اندر شد پیوسته همچو دایره تیمارم، مسعودسعد، ز تیمار آن لعبت زهره فعل ز هجران آن روی خورشیدفر، مسعودسعد، ای گرامی ترا کجا جویم درد و تیمار تو کرا گویم، مسعودسعد، وقت شادی به نشینی، خود کند هر دشمنی دوست آن باشد که با جان وقت تیمار ایستد، سیدحسن غزنوی، از جود تو و عدل تو غزنی چو بهشت است زیرا که در او هست نه بیمار و نه تیمار، سنائی، به سنان غم و تیمار و حزن سینۀ خصم تو بشکافته شد، سوزنی، از آن دروغ که گفتم که خویش یزدانم زیادتست غم و رنج و گرم و تیمارم، سوزنی، غریب و شهری و پیر و جوان و خرد و درشت همی فشارد شب و روز بی غم و تیمار، سوزنی، سایۀ رمح و عکس شمشیرش گر برافتندبر جبال و بحار سنگ این خاره گردد از اندوه آب آن تیره گردداز تیمار، انوری (از شرفنامۀ منیری)، به پیش فیض تو زآن آمدم به استسقا که وارهانی از این خشکسال تیمارم، خاقانی، یک نیمه ز عمر شد به هر تیماری تا داد فلک به آخرم دلداری بر من فلکا ترا چه منت باری تا عمر بنستدی ندادی یاری، خاقانی، دانه از خوشۀ فلک خوردی که به پرواز رستی از تیمار، خاقانی، شد شوی وی از دریغ و تیمار دور از رخ آن عروس بیمار، نظامی، گرچه تیمار یابم از دوری خواهم از خدمت تو دستوری، نظامی، ثناها کرد بر روی چو ماهش بپرسید از غم و تیمار راهش، نظامی، چو می باید شدن زین دیر ناچار نشاط از غم به و شادی ز تیمار، نظامی، افسوس که ناچار همی باید مرد در محنت و تیمار همی باید مرد چون دانستم که چون همی باید زیست در حسرت و آزار همی باید مرد، عطار، می بچربد بر جهانی دلخوشی در دل من ذرۀتیمار تو، عطار، یکی غله مردادمه توده کرد ز تیمار دی خاطر آسوده کرد، سعدی، کسی که از غم و تیمار من نیندیشد چرا من از غم و تیمار او شوم بیمار، سعدی، هر زمان گویم ز داغ عشق و تیمار فراق دل ربود ازمن نگارم، جان ربودی کاشکی، سعدی، رقیبا بر حقی گر باورت ناید غم خسرو که من تیمار بلبل پیش بوتیمار می گویم، امیر خسرو (از آنندراج)، - با تیمار، غمناک، اندوهگین: مرغکی عاشق آب است که بوتیمارش نام از آن است که همواره بود با تیمار، قاآنی، - تیمار نهادن بر کسی، غمگین ساختن، اندوهناک ساختن: منه بیش از کشش تیمار بر من بقدر زور من نه بار بر من، نظامی (از انجمن آرا)، ، نگاهداشت بود، (فرهنگ جهانگیری)، خدمت و غمخواری و محافظت کردن کسی را که بیمار بود و یا به بلیتی گرفتار شده باشد، و به معنی نگاه داشتن و محافظت نمودن و غمخواری، (برهان) (از انجمن آرا)، غمخوارگی، نگاهداشت، (شرفنامۀ منیری)، غمخواری، (فرهنگ رشیدی)، حمایت و دستگیری و محافظت و نگهبانی و حراست و پرستاری بیمار و غمخواری، (ناظم الاطباء)، غمخواری و خدمت کردن، (غیاث اللغات)، غم خوردن و ... با لفظ خوردن و کشیدن و گفتن و کردن و بر کسی نهادن مستعمل است، (آنندراج)، غمخواری، غمگساری، پرستاری، خدمت، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کرا دوست مهمان بود یا نه دوست شب و روز تیمار مهمان بدوست، ابوشکور بلخی، از اندوه او سست و بیمار شد ز شاه جهان پر ز تیمار شد، دقیقی، همی گفت کاینم جهاندار داد غمی بودم از بهر تیمار داد، فردوسی، چو فرمان دهی من سزاوار اوی میان را ببندم به تیمار اوی، فردوسی، گرت هیچ یاد است کردار من یکی رنجه کن دل به تیمار من، فردوسی، چو جد خود به عدل و فضل عبد سیدم اکنون فراوان سید و عبدند اندر عون و تیمارم، سوزنی، نجمی و آفتاب هنرپروری همی در سایۀ عنایت و تیمار اهتمام، سوزنی، چون درخت است آدمی و بیخ عهد بیخ را تیمار می باید به جهد، مولوی، فایق آید جان پرانوار او باقیان را بس بود تیمار او، مولوی، می باید که به رعایت و تیمار حیوانات ایستادگی نمایی و بر قدم نیاز باشی که اینها نیز خلق خدای تعالی اند، (انیس الطالبین بخاری ص 29)، تن بکاه ای خواجه در تیمار جان تا به کی جان کاهی از تیمار من، قاآنی، ، شفا، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و می آمدند از تمامیت دیه هاء جلیل و یهود و اورشلیم و نیروی خدا می آمد برای تیمار ایشان، (از ترجمه دیاتسارون ص 50 یادداشت ایضاً)، اندیشه، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، فکر و اندیشه کردن هم آمده است و آن را تیماره با زیادتی ’هاء’ نیزخوانند، (برهان)، فکر و اندیشه و تصور و تدبیر و توجه، (ناظم الاطباء) : شب تاری همه کس خواب یابد من از تیمار او تا روز بیدار، فرخی، بازرگان به هزار تیمار چون بوتیمار پژمان و اندوهگین به خانه آمد، (سندبادنامه ص 305)، ، سیاست، فکر، اندیشه، حسن تربیت، ادب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پریچهره فرزند دارد یکی کز او شوختر کم بود کودکی مر او را خرد نی و تیمار نی به شوخیش اندر جهان یار نی، ابوشکور بلخی، ، مخارج قشونی، (ناظم الاطباء)
بنایی از چوب دارای چند طبقه ولی ارتفاع یک طبقه بیش از نیم ذرع نیست. در فرش هر طبقه برگ توت ریخته کرم ابریشم را روی آنها پرورش میکنند. اصلاً این لفظ اصطلاح اهل گیلان است و اکنون در تهران هم استعمال میشود. (فرهنگ نظام). اطاقی دراز که بام آن گالی پوش است و در آن کرم ابریشم را پرورش دهند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تلیبار شود، هر چیزی که رویهم ریخته و انبار شده باشد. (فرهنگ فارسی معین)
بنایی از چوب دارای چند طبقه ولی ارتفاع یک طبقه بیش از نیم ذرع نیست. در فرش هر طبقه برگ توت ریخته کرم ابریشم را روی آنها پرورش میکنند. اصلاً این لفظ اصطلاح اهل گیلان است و اکنون در تهران هم استعمال میشود. (فرهنگ نظام). اطاقی دراز که بام آن گالی پوش است و در آن کرم ابریشم را پرورش دهند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تلیبار شود، هر چیزی که رویهم ریخته و انبار شده باشد. (فرهنگ فارسی معین)