جدول جو
جدول جو

معنی تلعلم - جستجوی لغت در جدول جو

تلعلم(تَ لُ)
درنگ کردن در کار و توقف نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فریتاگ صحیح این کلمه را تلعسم میداند. (از دزی ج 2 ص 536)
لغت نامه دهخدا
تلعلم((تَ لَ لُ))
توقف کردن، درنگ کردن در کار
تصویری از تلعلم
تصویر تلعلم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعلم
تصویر تعلم
آموختن، یاد گرفتن، دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلعثم
تصویر تلعثم
درنگ کردن، تامل کردن، درنگ و توقف در کار، درنگ و تامل هنگام سخن گفتن یا پاسخ دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لُ)
تلعثم: تلعسم فی امره، تلعثم. (اقرب الموارد). رجوع به تلعثم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ لِ)
درنگ کننده در کار و توقف نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب). آهسته و درنگ کننده در کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلعلم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیاموختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آموختن و دانستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از کسی آموختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مطاوعه تعلیم است، گویند علمته فتعلم. (از اقرب الموارد) : و چون ایام رضاع به آخر رسید در مشقت تعلم و تأدب افتد. (کلیله و دمنه). و چندانکه اندک مایۀ وقوف افتاد... به رغبتی صادق و حرصی غالب درتعلم آن میکوشیدم. (کلیله و دمنه). و رنج تعلم هرچه فراوانتر تحمل نیفتد در سخن که شرف آدمی بر دیگر جانوران بدانست این منزلت نتوان یافت. (کلیله و دمنه). و رجوع به تعلیم و اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 344 شود، استوار کردن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال: تعلّم بلفظ الامر بمعنی اعلم و اذا قیل لک اعلم ان زیداً خارج قل علمت و اذا قیل تعلم لاتقل تعلمت و هی من النواسخ قال تعلم شفاء النفس قهر عدوها فبالغ بلطف فی التحیل و المکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هو فی موضعاعلم و هو مختص بالامر کقوله: تعلم انه لا طیر الاعلی متطیر و هو الثبور. (اقرب الموارد). و به فتح اول وثانی و لام مشدد مفتوح در این صورت صیغۀ امر است بمعنی بیاموز از باب تفعل. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
شکسته شدن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، غلطیدن از گرسنگی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: بات یتلعلع من الجوع. (از اقرب الموارد) ، تصور و اضطراب، بی آرامی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چشم سیاه شدن از گرسنگی و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زبان بیرون کردن سگ از تشنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درخشیدن سراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست و بیتاب شدن از بیماری و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لعلع گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حاک ک)
خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : ماتلعذمنا شیئاً، ای مااکلناه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حاق ق)
درنگ کردن و توقف نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با سپسایگی رفتن و نیک نگریستن و تأمل کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلعلع
تصویر تلعلع
شکسته شدن استخوان، تصور و اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعثم
تصویر تلعثم
تامل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلم
تصویر تعلم
بیاموختن، دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلم
تصویر تعلم
((تَ عَ لُّ))
آموختن، دانش آموختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلعثم
تصویر تلعثم
((تَ لَ ثُ))
درنگ کردن، تأمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعلم
تصویر تعلم
آموزش
فرهنگ واژه فارسی سره
آموزش، فراگیری، یادگیری، آموختن، یادگرفتن، فراگرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد