اسب سپیدرخسار. (منتهی الارب). اسب سفیدروی. (منتخب اللغات). اسب یکروی سپید. (منتهی الارب). یک سوی روی سپید. آنکه یک طرف روی او سفید باشد. (منتخب اللغات). ج، لطم. (منتهی الارب). آن اسب که یک سوی روی او سفید بود سفیدی به چشم نارسیده. (مهذب الاسماء). من شیات الخیل ان اصابت الغره من (الفرس) خدّاً دون خدّ، قیل: لطیم ایمن. او لطیم ایسر. و رجوع به غرّه شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 19) ، اسب نهم رهان. (منتهی الارب). اسب نهم از ده اسب که به گرو تازند. (منتخب اللغات). اسبی که در مسابقه نهم آید. اسب نهم از اسبهای سبق. شخصی که در سبق مرکوب او در مرتبۀ نهم است. اسب نهم در مسابقت. (مهذب الاسماء) ، مثلث. و هر خوش بوی که بر مابین چشم و گوش مالند، بی پدر. آنکه پدر و مادر او مرده باشند. (منتهی الارب). آنکه نه مادر دارد و نه پدر. (مهذب الاسماء). یتیم از پدر و مادر. پدر و مادر مرده. بی ابوین. که پدر و مادر او هر دو مرده اند: یتیم بی پدر است و لطیم بی ابوین. (نصاب) ، شتربچۀ سهیل دیده. گویند چون سهیل برآید، شبان گوش شتربچه را گرفته روی او را به سوی سهیل کند و گوید: اتری سهیلا و اﷲ لاتذوق بعد قطره لبن، و سپس آن طپانچه بر رخ او میزند و میگذارد، بعد از آن پستان ناقه ببندد تا شیر نمکد، نام گشنی از شتر، لطیم لطیم، کلمه ای است که بدان بزان را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب) ، سیلی خورده. (غیاث)
اسب سپیدرخسار. (منتهی الارب). اسب سفیدروی. (منتخب اللغات). اسب یکروی سپید. (منتهی الارب). یک سوی روی سپید. آنکه یک طرف روی او سفید باشد. (منتخب اللغات). ج، لُطم. (منتهی الارب). آن اسب که یک سوی روی او سفید بود سفیدی به چشم نارسیده. (مهذب الاسماء). من شیات الخیل ان اصابت الغره من (الفرس) خدّاً دون خدّ، قیل: لطیم ایمن. او لطیم اَیسر. و رجوع به غرّه شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 19) ، اسب نهم رهان. (منتهی الارب). اسب نهم از ده اسب که به گرو تازند. (منتخب اللغات). اسبی که در مسابقه نهم آید. اسب نهم از اسبهای سبق. شخصی که در سبق مرکوب او در مرتبۀ نهم است. اسب نهم در مسابقت. (مهذب الاسماء) ، مثلث. و هر خوش بوی که بر مابین چشم و گوش مالند، بی پدر. آنکه پدر و مادر او مرده باشند. (منتهی الارب). آنکه نه مادر دارد و نه پدر. (مهذب الاسماء). یتیم از پدر و مادر. پدر و مادر مرده. بی اَبوین. که پدر و مادر او هر دو مرده اند: یتیم بی پدر است و لطیم بی ابوین. (نصاب) ، شتربچۀ سهیل دیده. گویند چون سهیل برآید، شبان گوش شتربچه را گرفته روی او را به سوی سهیل کند و گوید: اتری سهیلا و اﷲ لاتذوق بعد قطره لبن، و سپس آن طپانچه بر رخ او میزند و میگذارد، بعد از آن پستان ناقه ببندد تا شیر نمکد، نام گشنی از شتر، لطیم لطیم، کلمه ای است که بدان بزان را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب) ، سیلی خورده. (غیاث)
انتظار غفلت دشمن کردن کسی یا نزد آنها یافتنی بودن او را پس گرفتن از مال آنها و سبقت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منکر شدن حق کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تلطط شود
انتظار غفلت دشمن کردن کسی یا نزد آنها یافتنی بودن او را پس گرفتن از مال آنها و سبقت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منکر شدن حق کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تلطط شود
لطیف گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). ظریف و لطیف کردن. (از ناظم الاطباء) ، در علم تجوید و اصطلاح قراء عبارت است از اماله. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اماله شود
لطیف گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). ظریف و لطیف کردن. (از ناظم الاطباء) ، در علم تجوید و اصطلاح قراء عبارت است از اماله. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اماله شود
دست زدن بر نان تا برابر و پهن گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاک کردن با حوله و دستمال و جز آن عرق و مانند آن را. (یادداشت مرحوم دهخدا). پاک کردن عرق از پیشانی. (از اقرب الموارد)
دست زدن بر نان تا برابر و پهن گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاک کردن با حوله و دستمال و جز آن عرق و مانند آن را. (یادداشت مرحوم دهخدا). پاک کردن عرق از پیشانی. (از اقرب الموارد)
نیک شکستن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار شکستن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار شکستن (آنندراج). شکستن و گفته اند در مورد اشیاء خشک بکار رود. (اقرب الموارد)
نیک شکستن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار شکستن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار شکستن (آنندراج). شکستن و گفته اند در مورد اشیاء خشک بکار رود. (اقرب الموارد)