جدول جو
جدول جو

معنی تلزق - جستجوی لغت در جدول جو

تلزق(تَ حات ت)
چسبیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلاق
تصویر تلاق
تلاقی، به هم رسیدن، رسیدن دو شخص یا دو چیز به هم، یکدیگر را دیدن، دیدار کردن با هم برای مثال عشق صورت ها بسازد در فراق / نامصور سر کند وقت تلاق (مولوی - ۸۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمزق
تصویر تمزق
پاره پاره شدن، پراکنده شدن قوم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حاب ب)
آب راندن دهن از خوردن انار و آلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
چنار، دهی است جزء دهستان سیاهرود بخش حومه شهرستان دماوند که در 13 هزارگزی باختر دماوند و 500 گزی جنوب راه شوسۀ رودهن به فیروزکوه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 350 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، لوبیا، سیب زمینی و باغات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه، گلیم و جاجیم و راهش ماشین رو است. مزارع کولی بک، اسب چران، نوده و کندک نیز جزء این ده محسوبند و ساکنان این آبادی از ایل هداوند میباشند که در فصل بهار برای تعلیف احشام خود به لار میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَزْ زَ)
چیزی نااستوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زینت گرفتن و خوش عیش شدن تا آنکه گونه سرخ و سپید و درخشان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
ترلب. تزلب:
این تزلق شوربا که باشد
با منصب و جاه جوش بره.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به ترلب و تزلب و بسحاق ص 176 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت سپید گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیاری در کلام و تقعر در آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
دریده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پاره گردیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
و کنت لمعشر سعدا فلما
مضیت تمزقوا بالمنحسات.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192).
اگر زمان آن تحکمات امتداد یافتی نظم حال و مال بگسستی و جمعیت حشم به تفرق و تمزق پیوستی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلمج. یقال: ماتلمق بشی ٔ، ای ماتلمج. (اقرب الموارد). رجوع به تلمج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
صحبت و مجلس و انجمن و ملاقات. (ناظم الاطباء). تلاقی: لینذر یوم التلاق. (قرآن 40 / 15).
عشق صورتها بسازد در فراق
تا مصور سرکشد وقت تلاق.
مولوی.
رجوع به تلاقی شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آن گوشت زیادتی را گویند که در میان فرج زنان است. (برهان) (آنندراج). ریشی که در میان فرج بود. (شرفنامۀ منیری). بظر و گوشت پاره مانندی در بالای کس زنان که در ختنه بریده می شود. (ناظم الاطباء). وذره. وذقه. عنبله. عنبل. عنتل. قنب. (منتهی الارب). چوچوله. دلاق، بمعنی پاچۀ تنبان و شلوارهم آمده است. (برهان) (آنندراج). ازار پایچه. (شرفنامۀ منیری). پاچۀ تنبان و شلوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دوسنده بودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلجن گیاه. (از اقرب الموارد) ، با هم برچسبیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاک ناشدن سر بشستن، یقال: تلزج الرأس، ای غدا غیر نقی عن الوسخ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و این معنی مجازی است. (از اقرب الموارد) ، رفتن ستور از پی گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ کُ)
درپیوستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
شده التصاق. (بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و متی کانت العظام اکثر تلززا کانت منفعتها ابلغ. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخت بخیل شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تقبض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
چسبنده تر. رجوع به لزوق شود.
- امثال:
الزق من الکشوث.
الزق من برام.
الزق من جعل
الزق من حمی الربع.
الزق من دبق.
الزق من ریش علی غرا.
الزق من قار
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خدو انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
آنچه از باران شب، بامدادان در پائین سنگ پیدا گردد از گیاه. (منتهی الارب). لزیقاء
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزلق
تصویر تزلق
زیور گرفتن، خوش گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزق
تصویر ملزق
پسر خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازق
تصویر تازق
تنگ شدن سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلزج
تصویر تلزج
دوسندگی (دوسنده لزج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفق
تصویر تلفق
در پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است تلاغ گوشت افزون میان شلفینه (فرج زن)، دیدار کردن فراهم رسیدن بهم رسیدن هم را دیدن، دیدار. یا یوم تلاقی (یوم التلاقی)، روز قیامت. صحبت و مجلس و انجمن و ملاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمزق
تصویر تمزق
پاره پاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمق
تصویر تلمق
((تَ لَ مُّ))
خوردن
فرهنگ فارسی معین