جدول جو
جدول جو

معنی تلحیف - جستجوی لغت در جدول جو

تلحیف
(تَ جَ ضُ)
دامن کشان رفتن به ناز (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تلحیف
دامن کشان رفتن
تصویری از تلحیف
تصویر تلحیف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلطیف
تصویر تلطیف
لطیف کردن، زیبا و دلپسند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصحیف
تصویر تصحیف
خطا کردن در نوشتن، تغییر دادن کلمه با کم یا زیاد کردن نقطه های آن
در ادبیات در فن بدیع کلمه ای که هنگام نوشتن یا خواندن به واسطۀ تغییر کردن یا کم و زیاد شدن نقطه های آن تغییر پیدا کند مانند عبد و عید، توشه و بوسه، برای مثال مرا بوسه گفتا به تصحیف ده / که درویش را توشه از بوسه به (سعدی۱ - ۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحلیف
تصویر تحلیف
سوگند دادن، قسم دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلفیف
تصویر تلفیف
فراهم آوردن، گرد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَهَْ هَُ)
به آواز خوش و حزین خواندن، یقال: لحن فی قرائته، ای طرب فیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تغییر دادن کلمه است برای زیبائی صدا و این عمل مکروه و بدعت است. (از تعریفات جرجانی) ، به خطا نسبت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سوگند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (فرهنگ نظام). سوگند دادن کسی را. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَجَ جُهْ)
درهم کردن و آمیختن خبری را و آشکار کردن خلاف آنکه در دل است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَجْهْ)
به شمشیر زدن، نشان گذاشتن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
مغاکی کردن به کرانۀ چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلجف شود، وسیع کردن چیزی را از جوانب آن. (از اقرب الموارد) ، درآوردن نره در اطراف کس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خود را بر زمین زدن شتر، شتافتن، به عصا زدن، کامل کردن عضو شتر گشنی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لطیف گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). ظریف و لطیف کردن. (از ناظم الاطباء) ، در علم تجوید و اصطلاح قراء عبارت است از اماله. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اماله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَهَْ هَُ)
به پایان رسانیدن خبر را و اندک اندک آشکار نمودن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استقصاء خبرو تبیین آن اندک اندک. (از اقرب الموارد) ، تنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کان من مضی لایفتشون عن هذا ولا یلحصون، ای لایشددون و لایستقصون. (اقرب الموارد) ، تنگ گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن کسی را از چیزی. (از اقرب الموارد) ، سختی کردن در کاری، قوت دادن در امور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، استوار و محکم کردن نامه را. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خطا کردن در صحیفه یعنی خطا کردن در کتاب. (مجمل اللغهیادداشت مرحوم دهخدا). خطا در نوشته. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). خطا کردن در کتابت. (غیاث اللغات) (از آنندراج) : صحفه تصحیفاً فتصحف، تغییر داد آن را بنحوی که مشتبه گردید پس تغییر داده شد. (ناظم الاطباء) ، خطا کردن در قرائت. (زوزنی). خطا کردن در قرائت کلمه و روایت آن در کتاب وگویند تحریف کلمه است از وضع آن و در مصباح آمده که تصحیف، دگرگونی لفظ است بدان گونه که معنی مراد تغییر کند و اصل آن خطاست. (از اقرب الموارد). قرائت چیزی است برخلاف آنچه که کاتب آن اراده داشته است و یا برخلاف آن که بر آن اصطلاح کرده اند. (از تعریفات جرجانی). و تصحیف در احادیث فراوان وارد شده است خواه در متن و خواه در سند و کتابها در این فن نوشته اند که از آن جمله است: التصحیف تألیف حسن بن عبدالله بن سعید عسکری متوفی بسال 382 هجری قمری ، به اصطلاح معما تغییر کردن در نقاط و حروف به اثبات یا به محو کردن و بعضی چنین تصریح کرده که تصحیف به اصطلاح معمالفظی را به بردن نقطه، یا به آوردن نقطه یا به نقل نقطه، لفظی دیگر مقرر گردانند چنانکه بوسه را به تغییر نقاط توشه گردانند. (غیاث اللغات) (آنندراج). در مطلعالسعدین نوشته که تصحیف آن است که بر تبدیل نقاطالفاظ مصرع یا فقره از مدح به ذم کشد. شاعر گفته:
به کویت ناگهان گبری درآمد
زدی تیری که بشکست آن سر گبر.
(از آنندراج).
که هرگاه لفظ کویت و گبر و تیر را تصحیف کنند شعر از مدح به هجو کشیده میشود:
همچو تصحیف قبا باد و چو مقلوب کلاه
دشمنت اعنی هلاک و حاسدت اعنی فنا.
سنائی.
آن روز رفت آب غلامی که یوسفی
تصحیف عید شد ببهای محقرش.
خاقانی.
با هرکه انس گیری از او سوخته شوی
بنگر که انس نیز به تصحیف آتش است.
خاقانی.
مجلس انس حریفان را هم از تصحیف انس
در تنور آن کیمیای جان جان افشانده اند.
خاقانی.
و از آن جایگاه بگذشت بر عزم قنوج، و به تصحیف آن (فتوح) فال گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 413).
مرا بوسه گفتا به تصحیف ده
که درویش را توشه از بوسه به.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروبردن طعام از گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلعیدن طعام. (از اقرب الموارد) ، فروخورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به دو دست سپردن اسب زمین را در برجستن یانیک برداشتن وی دو دست در آن، گویا دراز می کشد دست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود، دستها بر سینه زدن شتر در سیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت درنوردیدن و نیک درپیچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از جای جای فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزد بلغا عبارت از تناسب است. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تناسب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَسْ سُ)
لیف ساختن، سطبر و بسیار شدن لیف نهال خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خراش دادن پوست کسی را با لیف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَزْ زُ)
آرمان خوردن. (مجمل اللغه). وانفساه گفتن: لهف نفسه تلهیفاً، وانفساه گفت و کذا لهف امه و لهف امیه ای ابویه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دریغ و افسوس خوردن و اندوه نمودن و وانفساه گفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
ضرب زدن سخت. یقال: ضربه ضرباً طلحیفاً، ای شدیداً. طلحاف. طلحف. طلحف. طلّحف. طلحفی ̍. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
داغی است زیر چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلهیف
تصویر تلهیف
دریغا گویی، اندوه نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلحین
تصویر تلحین
سوز خوانی به آواز سوزرناک خواندن نغمه پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطیف
تصویر تلطیف
لطیف گردانیدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفیف
تصویر تلفیف
درهم پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصحیف
تصویر تصحیف
خطا کردن، در کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیف
تصویر تحلیف
سوگند دادن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطیف
تصویر تلطیف
((تَ))
لطیف کردن، زیبا ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلفیف
تصویر تلفیف
((تَ))
پیچیدن، درنوردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصحیف
تصویر تصحیف
((تَ))
خطا خواندن، تغییر دادن واژه با کاستن یا افزودن نقطه های آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحلیف
تصویر تحلیف
((تَ))
سوگند دادن
فرهنگ فارسی معین
سوگند ادا کردن، سوگندخوردن، قسم خوردن، قسم یاد کردن، سوگنددادن، قسم دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدخوانی، خطاخوانی، بد خواندن، خطا خواندن، تغییردادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیچیدن، لفاف کردن، در هم پیچیدن، در نوردیدن، تناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لطیف سازی، ملایم سازی، لطیف کردن، ملایم ساختن، زیبا ساختن، دلپذیر ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد