جدول جو
جدول جو

معنی تلثیق - جستجوی لغت در جدول جو

تلثیق
(تَ جَوْ وُ)
تباه گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تلثیق
تباهاندن
تصویری از تلثیق
تصویر تلثیق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توثیق
تصویر توثیق
محکم کردن، استوار کردن، ثقه معرفی کردن، کسی را ثقه دانستن و به او اعتماد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلفیق
تصویر تلفیق
دو چیز را به هم آوردن، دو پارۀ جامه را به هم دوختن، سخن را به هم پیوند دادن، ترتیب دادن، آراستن و با هم جور کردن، به هم پیوند دادن و مرتب ساختن کلمات
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَوْ وُ)
شلم گرفتن از درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: خرجنا نلتثی و نتلثی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاره کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). درانیدن کنارۀ نهر. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دو درز و یا دو سخن را بهم آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراهم آوردن و ترتیب دادن. (آنندراج) ، سخن دیگران را ضمن سخن خود آوردن: از اشعار متقدمان بطریق استعارت تلفیقی نرفت. (گلستان) ، بربافتن و بیاراستن حدیث را. (از ناظم الاطباء). دروغ و باطل گفتن ومطابق کردن. (آنندراج). بیاراستن حدیث را و تمویه آن به باطل. (از اقرب الموارد) ، طلب کردن امری را و دست نیافتن بدان. (از اقرب الموارد) ، علمی که در آن از توفیق بین حدیثها که بظاهر با هم متنافی هستند بحث شود. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
چرب و نرم کردن طعام را. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). به مسکه یا به روغن نیکو کردن طعام را. و یقال: لا اکل الا ما لوق لی، ای لین لی حتی یصیر کالزبد فی لینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محکم و استوار کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، معتمد داشتن و ثقه گفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ثقه خواندن. ثقه گفتن. ثقه شمردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نرم گردانیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، درآمیختن و نرم گردانیدن ثرید را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَوْ وُ)
تلثم. (اقرب الموارد). رجوع به تلثم شود، بوسیدن و بوسه دادن چیزی را و این لفظ را به سین مهمله نوشتن خطاست. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توثیق
تصویر توثیق
استوار و محکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به هم بستن بافتن، فراهم آوردن، سامان دادن، باهم آوردن بهم بستن ترتیب دادن مرتب کردن، ترتیب، جمع تلفیقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلثیم
تصویر تلثیم
بوسه نهادن بوسه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توثیق
تصویر توثیق
((تُ))
اطمینان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلفیق
تصویر تلفیق
((تَ))
به هم بستن، به هم پیوستن، مرتب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلفیق
تصویر تلفیق
آمیزه، هم بندی
فرهنگ واژه فارسی سره
آمیختگی، آمیزش، پیوند، ترکیب
متضاد: تفصیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعتباربخشی، اعتبار سنجی، تأیید، تصویب، تأییدیّه
دیکشنری اردو به فارسی