جدول جو
جدول جو

معنی تلبیک - جستجوی لغت در جدول جو

تلبیک
(تَجْ)
آمیختن چیزی بچیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلبیس
تصویر تلبیس
پوشاندن، پنهان داشتن مکر و عیب خود از مردم، فریب و خدعه به کار بردن، چیزی را برخلاف آنچه هست به مردم وانمود کردن، پوشاندن حقیقت امری، پنهان کردن حقیقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبیک
تصویر لبیک
ذکری که حاجیان در مراسم حج در صحرای عرفات تکرار می کنند، کلمه ای که در پاسخ آوازدهنده و در مقام تلبیه و اجابت می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبیه
تصویر تلبیه
اجابت کردن، لبیک گفتن در جواب کسی، لبیک گفتن در حج
فرهنگ فارسی عمید
(تَجْ)
نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نرم گردانیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، درآمیختن و نرم گردانیدن ثرید را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَبْ بَ)
اجابت بادترا. ایستادم به فرمانبرداری. ایستاده ام فرمان ترا. مطیع ترا. ای انا مقیم علی طاعتک و خدمتک، اینک من در طاعت و خدمت ایستاده ام. نک من. اینک من، آری. بلی. صاحب آنندراج گوید:... گاه بعد لبیک لفظ سعدیک نیز می آید و معنیش چنین باشد یاری میدهم یاری دادنی و این کلمه ایجاب است هرگاه مخدومی خادمی را به طلب ندا کند خادم در جواب گوید لبیک و حاجیان نیز این لفظ را در مقام عرفات بار بار میگویند. (آنندراج) : پس گفتم ای قاسم: گفت لبیک. گفتم تندرستی و هستی. گفت هستم. (تاریخ بیهقی ص 173).
موکب طاهری آواز برآوردبلند
هر سویی از ظفر و نصرت لبیک بخاست.
مسعودسعد.
حج مپندار گفت لبیکی
جامه مفکن به آتش از کیکی.
سنایی.
انجم ماه وش آمادۀ حج آمده اند
تا خواص از همه لبیک مثنا بینند (؟).
خاقانی.
تیغ از تو و لبیک نهانی از من
زخم از تو و تسلیم جوانی از من.
خاقانی.
پس از میقات حج ّ و طوف کعبه
جمار و سعی ولبیک و مصلی.
خاقانی.
به لبیک حجاج بیت الحرام
به مدفون یثرب علیه السلام.
سعدی.
هر دمش صد نامه صد پیک از خدا
یاربی زد شصت لبیک از خدا.
مولوی.
- دعوت حق را لبیک اجابت گفتن، مردن.
- لبیک و سعدیک، اسعاداً بعد اسعاد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آمیخته و در هم شدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلبس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُمْ)
بمعنی تنبک است و آن دهلی باشد دم دار که مسخرگان و بازیگران در زیر بغل گیرندو نوازند. (برهان) (آنندراج). تنبک. (ناظم الاطباء). رجوع به تنبک شود، جناغ زین اسب را نیز گویند و با بای فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تنبوک و تنپوک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
گداختن زر و نقره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذوب کردن نقره و جز آن و ریختن در قالب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نیکو کردن ترصیف و تهذیب کلام. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
انگشتان بهم درگذاشتن و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از دهار). درآمیختن و بیکدیگر درآوردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در همدیگر کردن انگشتان و غیرآن. (آنندراج). انگشتان در یکدیگر درافکندن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) :... و مبانی موالات میان هر دو پادشاه مستحکم و مشایخ هر دو دولت در تشبیک اسباب عصمت و توشیح دواعی قربت و... قواعد الفت بمسامیر مظاهرت... بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 320) ، فروکردن باد اعضاء آنان را در یکدیگر و منقبض ساختن آن همچون شبکه. (از اقرب الموارد) ، به دشمنی ها دست درکردن و فرورفتن در آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درنگی کردن. (تاج المصادر بیهقی). درنگ کردن فرمودن و بر درنگ داشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سریشم کردن بر موی و آن اندک از صمغ بر سر نهادن محرمان حج تا موی بسته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پشم زدن و تر کرده بر نیام دوختن جهت حفاظت شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در پی کردن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره دوختن بر خرقه. (ناظم الاطباء). ترقیع کساء. (اقرب الموارد) ، درشت گردانیدن نم زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیر سالخورده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استوار گردانیدن، پیچ و تاب دادن، خط کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَوْ وُ)
لبی بالحج تلبیه، لبیک گفتن در حج. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). لبیک گفتن حاجیان. (آنندراج). گفتن لبیک اللهم لبیک. و بعضی تلبئه گویند. (از اقرب الموارد). رجوع به تلبئه شود:
شها منم که ز شوق طواف مرقد تو
بجای تلبیه بر لب درود نامحصور.
خالص استرآبادی (از آنندراج).
، لبیک گفتن در جواب. (آنندراج). کسی را لبیک گفتن. (از اقرب الموارد). و یقال: دعانی فلبیته و سعدیته ، ای قلت له لبیک و سعدیک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلبیه
تصویر تلبیه
اجابت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیک
تصویر تحبیک
استوار گردانیدن، پیچ و تاب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبیب
تصویر تلبیب
گریبان گرفتن و در خصومت کشیدن، مغزدار شدن دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبیث
تصویر تلبیث
کسی را بدرنگ واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبیح
تصویر تلبیح
سالخورده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
لاپوشانی آکپوشانی، ترفند ترفند کاری، در آمیزی، رنگ آمیختن نیرنگ ساختن پنهان کردن حقیقت پنهان کردن مکر خویش، نیرنگ سازی، رنگ نیرنگ، جمع تلبیسات
فرهنگ لغت هوشیار
اجابت باد ترا، ایستادم به فرمانبرداری ایستاده ام در پیشگاه تو آماده ام برای پیشیاری آری اجابت بادترا ایستاده ام فرمان ترا توضیح گاهی بعد لبیک لفظ سعدیک نیز میاید و منعش چنین باشد: یاری میدهم یاری دادنی و این کلمه ایجاب است. هرگاه مخدومی خادمی را بطلب ندا کند خادم در جواب گوید: لبیک و حاجیان نیز این لفظ را در مقام عرفات مکر میگوید: بلیک حجاج بیت الحرام بمدفون یثرب علیه السلام. (سعدی. کلیات) پس گفتم: ای قاسم، گفت: لبیک. گفتم: تندرستی و هستی ک گفت: هستم. دعوت حق را لبیک اجابت گفتن، مردن، یا لبیک زدن، جواب دادن، لبیک گفتن: آمد سوی مکه از عرفات زده لبیک عمره از تعظیم. (ناصر خسرو) یا لبیک زنان. در حال لبیک گفتن: آمد بدیار یار پویان لبیک زنان وبیت گویان. (نظامی) یا لبیک گفتن، لبیک زدن جواب دادان: هیچکسی از آن حضرت لبک اجابتی نگفت و اندیشه اعانتی نکرد. یا لبیک گویان. در حال گفتن لبیک: کعبه استقبالشان فرموده هم در بادیه پس همه ره با همه لبیک گویان آمده. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبین
تصویر تلبین
خشت زدن، آش سبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبیس
تصویر تلبیس
((تَ))
نیرنگ ساختن، پوشاندن، حقیقت را پنهان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبیک
تصویر لبیک
((لَ بَّ))
امر تو را اطاعت می کنم (ذکری که حاجیان در مراسم حج تکرار می کنند)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلیک
تصویر تلیک
کلیک
فرهنگ واژه فارسی سره
آری، بلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آمیختگی، تدلیس، تهویه، حیله، دروغ پردازی، دسیسه، نیرنگ، مکر، تزویر، خدعه، ریا، نیرنگ سازی، نیرنگ ساختن، حقیقت پوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لبیک گفتن، لبیک گویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نمدهای کوچک مدور یا مستطیل شکل که به آسانی قابل جا به جا
فرهنگ گویش مازندرانی