جدول جو
جدول جو

معنی تلاطف - جستجوی لغت در جدول جو

تلاطف
(تَ جَ جُ)
با هم نرمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترفق در امری. (از اقرب الموارد). تلطف. رفق. نرمی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، تواصل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تلاطف
همنرمی
تصویری از تلاطف
تصویر تلاطف
فرهنگ لغت هوشیار
تلاطف
((تَ طُ))
به یکدیگر مهربانی کردن، با هم خوش رفتاری کردن
تصویری از تلاطف
تصویر تلاطف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعاطف
تصویر تعاطف
با یکدیگر مهربان شدن، با هم مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاطم
تصویر تلاطم
آشفتگی، خروشیدن و به یکدیگر خوردن امواج دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلطف
تصویر تلطف
نرمی و مهربانی کردن، اظهار لطف و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
از یکدیگر ربودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
با هم نرمی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تلاطف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
نیکویی کننده و نرمی نماینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاطفه و ملاطفت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَمْ مُءْ)
برهم زدن موج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلاطم موج. (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را بدست زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَمْ مُ)
با یکدیگر (بیکدیگر) تپانچه زدن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). باهم طپانچه زدن. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)،
{{اسم}} برهم خوردگی. (ناظم الاطباء). آشوب. شوریدگی. شورش (در دریا) . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تلاطم امواج، برهم خوردن موجها. (ناظم الاطباء). بر یکدیگر زدن موجهای دریا. (غیاث اللغات). باهم زدن موج دریا. (آنندراج). خوردن موجی بر موجی. با یکدیگر خوردن موجهای دریا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از میان تلاطم امواج محبت سر برآورد و گفت. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَنَ)
بر یکدیگر مهربانی کردن. (زوزنی) (از دهار). بر همدیگر مهربانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، سر جنبانیدن در رفتار و نرم رفتن و خرامیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خویشتن بین باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 248). خویشتن بین. (حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر یکدیگر نرمی کردن. (منتهی الارب). لطف کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). نرمی نمودن و مهربانی کردن. (آنندراج). نرمی کردن. (ناظم الاطباء). ترفق. (اقرب الموارد) :
دست بر پشت مار مالیدن
به تلطف نه کار هشیار است.
سعدی.
رجوع به تلطف کردن و تلطف نمودن شود.
، خشوع کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و این معنی با معنی پیشین متقارب است. (اقرب الموارد) ، حیله کردن بر کسی تا جائیکه به اسرار او آگاه گردد. (از اقرب الموارد) ، درنگریستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملاطف
تصویر ملاطف
نیکویی کننده و نرمی نماینده
فرهنگ لغت هوشیار
به هم خوردگی، بهم خوردن بهم برآمدن بیکدیگر خوردن (موجها) : تلاطم امواج، بهم تپانچه زدن لطمه زدن بیکدیگر سیلی زدن، بهم خوردگی، سیلی زنی، جمع تلاطمات. بیکدیگر زدن موجهای دریا
فرهنگ لغت هوشیار
شور و غوغا، کسی که خود را چرکین و پلید نگاهدارد و مورد نفرت مردم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاطف
تصویر تعاطف
بر یکدیگر مهربانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاطف
تصویر تخاطف
از یکدیگر ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
نرمی، مهربانی، چربدستی نرمی کردن مهربانی کردن، چربدستی کردن چابکی ورزیدن، نرمی مهربانی، چربدستی چابکی، جمع تلطیفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطف
تصویر تلطف
((تَ لَ طُّ))
نرمی کردن، مهربانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلاطم
تصویر تلاطم
((تَ طُ))
به هم خوردن، به یکدیگر لطمه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاطف
تصویر تعاطف
((تَ طُ))
با یکدیگر مهربانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تموج، تنش، جنب وجوش، جنبش، هیجان، به هم برآمدن، به هم خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رافت، عطوفت، لطف، ملاطفت، مهربانی، مهرورزی، نرمی
متضاد: خشونت، درشتی، مهربانی کردن، ملاطفت کردن، نرمی کردن، لطف کردن
متضاد: خشونت ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد