جدول جو
جدول جو

معنی تلاجو - جستجوی لغت در جدول جو

تلاجو
از توابع کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلاج
تصویر تلاج
شور و غوغا، برای مثال شب بیامد بر درم دربان باج / در بجنبانید با بانگ و تلاج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)، مشغله، گرفتاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاجو
تصویر کلاجو
پیالۀ شراب، کاسه، کنایه از شراب، برای مثال هان تا ندهی گوش به آواز دف و چنگ / هان تا نکنی رای صراحی و کلاجو (عمید لوبکی- مجمع الفرس - کلاجو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلالو
تصویر تلالو
درخشیدن، برق زدن، درخشندگی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
پیاله باشد مطلقاً خواه پیالۀ شراب خوری و خواه قهوه خوری. (برهان) (ناظم الاطباء). پیاله. (آنندراج) (انجمن آرا). پیاله. کاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هان تا ندهی گوش به آواز دف و چنگ
هان تا نکنی رای صراحی و کلاجو.
عمید لوبکی (از انجمن آرا).
و رجوع به کلاجوی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
بلاجوینده. بلاجوی. جویندۀ بلا. فتنه جو:
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیدۀ بلاجوست.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(تُ)
توداجو. یکی از امرای دوران بایدوخان و منازع امیر طغاچار: امیر طغاچار بسبب آنکه تداجو با او به قوت و استظهار بایدو، مخالفت و منازعت میکرد از دولت بایدو ملول و نفور شده بود. (تاریخ غازان ص 80)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دالوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد 7 هزارگزی شمال باختری زاغه، 6 هزارگزی شمال راه خرم آباد به بروجرد، جلگه سردسیر مالاریائی با 400 تن سکنه آب از سراب تاجو، محصول آنجا غلات لبنیات پشم، شغل اهالی زراعت گله داری، صنایع دستی و زنان: قالی، جاجیم بافی، مزرعۀ ’نعل ظهراب’ جزء این آبادی است، ساکنین از طایفۀ دالوند بوده در خانه و چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام به قشلاق میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
بانگ و مشغله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شور و غوغا و غلغله. (برهان) (از غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء) :
شب بیامدبر درم دربان باج
در بجنبانید با بانگ و تلاج.
طیان (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54).
ز آه زخمی و آوازکوس و نالۀ نای
بگوش چرخ رسد غلغل و غریو تلاج.
منصور شیرازی (از فرهنگ جهانگیری).
نیست ممکن در زمان عدل او
کز کسی در ملک برخیزد تلاج.
فخری (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
درخشیدن برق، درخشیدن ستاره و افروختن و نورانی بودن، رخسار، درخشش، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی آبخوره چرمین، آبشخورزمستانی جام و ظرفی که از چرم می ساختند و در آن آب و شراب می نوشیدند از نوع آبخوریهای چرم بلغاری، نهری که در آن ستوران در موسم سرما آب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاجو
تصویر کلاجو
پیاله: (هان تا ندهی گوش باواز دف و نی هان تا نکنی رای صراحی و کلاجو)، (عمید لوبکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاجو
تصویر تخاجو
آهسته روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
بانگ مشغله شور و غوغا. شور، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاجو
تصویر کلاجو
((کَ))
پیاله، پیاله شراب خوری یا قهوه خوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
((تَ))
بانگ، مشغله شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرق وبرق، فروزش، فروغ لمعان، برق زدن، درخشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاهی است بوته ای به ارتفاع یک متر و اندی و با گل هایی زرد
فرهنگ گویش مازندرانی
از ماهیان خزری، کولی ماهی، عضله ی پشت ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
تاقچه
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی آب
فرهنگ گویش مازندرانی