جدول جو
جدول جو

معنی تلئیم - جستجوی لغت در جدول جو

تلئیم
(تَ حَسْ سُ)
اصلاح کردن و فراهم آوردن. (از اقرب الموارد). بار دیگر سازواری کردن و اصلاح نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لئیم
تصویر لئیم
بخیل، ناکس، فرومایه.
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَوْ وُ)
تلثم. (اقرب الموارد). رجوع به تلثم شود، بوسیدن و بوسه دادن چیزی را و این لفظ را به سین مهمله نوشتن خطاست. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناکس. شرط. با لئامت. سفله. پست. معور. ماحل. فرومایه. دنی الاصل. ثعل. جبز. (منتهی الارب). وجم. (المنجد) :
قرب حق دیدی اول و کردی
قتل و قربان نفس دون لئیم.
ناصرخسرو.
هر که... بر لئیم بد گوهر اعتماد روادارد سزای او این است. (کلیله و دمنه).
عیار لئیمان شناسی بلی
شناسد عیار آنکه وزّان بود.
خاقانی.
این بود خوی لئیمان دنی
بد کندبا تو چو نیکوئی کنی
با لئیمی چون کنی قهر و جفا
بنده ای گردد تو را بس با وفا
که لئیمان در جفا صافی شوند
چون وفا بینند خود جافی شوند.
مولوی.
با پسر قول زشت و فحش مگوی
تا نگردد لئیم و فاحشه جوی.
اوحدی.
، خسیس. بخیل. مقابل کریم. شحیح النفس. لچر. با لئامت. جبز. مبرم. برم. ج، لئام و لؤماء و لؤمان. (منتهی الارب). صاحب غیاث اللغات گوید، فرق لئیم و بخیل آن است که لئیم نه خود خورد و نه دیگری را دهد و بخیل آن که خود خورد و دیگری را ندهد - انتهی:
ابر بارنده شنیدم که جواد است جواد
ابر باد و کف آن خواجه لئیم است لئیم.
فرخی.
در لئیمان به طبع ممتازی
در خسیسان به فعل بی جفتی
منظرت به ز مخبر است پدید
که بتن زفتی و بدل زفتی.
علی قرط اندکانی (از لغت نامۀ اسدی).
لئیم را از دیدار کریم... ملال افزاید. (کلیله و دمنه). کیست که... با لئیمان حاجت پردازد و خوار نشود. (کلیله و دمنه).
در یوسفی زن که کنعان دل را
ز صاع لئیمان عطائی نیابی.
خاقانی.
دزدی گدائی را گفت شرم نداری دست از برای جوی سیم پیش هر لئیم دراز کردن. (گلستان).
لئیم زاده چو منعم شود ازو بگریز
که مستراح چو پرگشت گنده تر گردد.
ابن یمین.
رضاعه، لئیم و بخیل شدن. مسفسف، مرد کم عطا و لئیم. احرد، بخیل لئیم، مانند. همتا. لیام. ج، الاّم، لئام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَدْ دُ)
افزودن. (زوزنی). افزودن حرفی یا بیشتر در اول یا میان یا آخر کلمه ای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).... ثم فئمت (ای زید فیها حرف او اکثر فی الصدر او القلب او الطرف) فتصرف المتکلمون بها تصرفاً... (نشوءاللغه ص 1). رجوع به ص 3 و 159 همین کتاب شود، پر گردیدن دهان شتر از گیاه تازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فراخ کردن. (زوزنی). فراختر ساختن و افزودن پالان را از آنچه که بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
ترسانیدن کسی را (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
از ’ؤم’، کلان سر زشت صورت گردانیدن، یقال: وأمه اﷲ، ای شوهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروخورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نخوردن شتر تا آنکه با دست فروخورانندش چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
مبالغۀ لوم. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). سخت نکوهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملامت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، در بیت زیر کنایه از تقصیر و گناه است:
صد هزاران طفل بی تلویم را
کشت او تا یابد ابراهیم را.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 6 ص 553).
، لام نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
رسیدن آب تا دهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
درپی کردن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلدم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ)
مهر کردن کتاب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیک طپانچه زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلثیم
تصویر تلثیم
بوسه نهادن بوسه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائیم
تصویر تائیم
بیوه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنش کردن ملامت کردن سرزنش کردن نکوهش کردن، سرزنش نکوهش، جمع تلویمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لئیم
تصویر لئیم
پست، فرومایه، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقیم
تصویر تلقیم
نواله خوردن تک خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویم
تصویر تلویم
((تَ))
سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لئیم
تصویر لئیم
((لَ))
فرومایه، پست
فرهنگ فارسی معین
بخیل، پست، پست فطرت، خسیس، دنی، رذل، فرومایه، گدا، گدامنش، ممسک، نادیده، ناکس، نخور
متضاد: کریم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لحیم
فرهنگ گویش مازندرانی