جدول جو
جدول جو

معنی تقوله - جستجوی لغت در جدول جو

تقوله(تِ وِ لَ)
رجل تقوله، مرد نیکوسخن و بسیارگوی چرب زبان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تقواله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقوله
تصویر مقوله
گفتار، سخن گفته شده، گفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توله
تصویر توله
حیران شدن، سرگشته و بی خود شدن از شدت حزن و اندوه یا کثرت وجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توله
تصویر توله
بچۀ برخی پستانداران گوشتخوار مثلاً توله سگ، توله شیر، کنایه از سگ کوچک، کنایه از بچۀ انسان
پنیرک، گیاهی با برگ های پهن و چین خورده که همیشه رو به آفتاب دارد و با گردش آفتاب می گردد، ورتاج، خبّازی، نخیلک، نان کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
انتظار، 1- پدر زن حلدۀ نبیه. دوم پادشان 22:14 که در دوم تواریخ 34:22 توقهه خوانده شده است. 2- پدر یحزیا. کتاب عزرا 10:15. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
گلی باشد که آن را نان کلاغ و خبازی گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). گل خبازی و نان کلاغ. (ناظم الاطباء). پنیرک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نان کلاغ. خبازی. (فرهنگ فارسی معین) ، بچۀ سگ را نیز گفته اند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). سگ بچه و سگ توله و توله سگ نیزگویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توره. بچۀ شیرخوار سگ. نوزاد سگ. بچۀ سگ که هنوز از لحاظ تغذیه و نگهداری احتیاج به مادرش دارد. (فرهنگ فارسی معین). هم ریشه توره، پهلوی ’تروک ’’ توروک’ هندی باستان ’ترونه’ کردی ’تول’ (بچۀ سگ)... دزفولی ’تیله’ گیلکی ’توله’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به یسنا ص 173 و فرهنگ ایران باستان ص 217 شود، جوجۀ مرغان شکاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، بچۀ شغال. (فرهنگ فارسی معین) ، ماربچه. و توله مار نیز گویند. (یادداشت ایضاً).
- تولۀ تفلیسی، تشبه مبتذل: مثل تولۀ تفلیسی دائم به دنبال کسی رفتن، همیشه در دنبال کسی رفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تولۀ خر، خرکره. (آنندراج). کره خر. (ناظم الاطباء).
- تولۀ سگ، بچۀ سگ. (ناظم الاطباء).
در جهانگیری سگی باشد که در زیر بوته ها جست و خیز کرده جانوران را برآرد و در محاوره، سگی کوتاه پاچه که آن را سگ گرجی گویند. (آنندراج) :
ای تولۀ سگ فخر کنی از جل رنگین
پیداست چه ارزد دو سه پالان دپوئی.
حکیم شفائی (ازآنندراج).
- تولۀ مار، ماربچه. بچۀ مار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، نوعی از سگ شکاری باشد که جانوررا به بوی و قوت شامه پیدا کند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). سگ شکاری. کلب معلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در بعضی کتب، توله را مرادف با سگ شکاری ذکر کرده اند. (فرهنگ فارسی معین) ، مقداری است معین در هندوستان و آن به وزن دو مثقال و نیم باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بیرونی این وزن را معادل سه چهارم سورن که واحدی از اوزان هند است دانسته و گوید که توله با دو مثقال و یکدهم مثقال ما برابر است. رجوع به ماللهند بیرونی ص 75 و 76 و الجماهر بیرونی ص 164 شود
عملی که برای سفید کردن کرباس کنند. (فرهنگ لغات دیوان البسه). کرباس را در آب آهک نهند و چند ساعت بگذارند رنگ آن سفید گردد و رخنه های آن پر شود و در دیدۀ خریدار مرغوب تر نماید:
جامه چون در توله است از قنطره
در کدینه گشت پاره یکسره.
نظام قاری (دیوان البسه ص 24).
مدتی جولاهه در بارت کشید
عاقبت کرباس گشتی توله وار.
(دیوان البسه ایضاً ص 27).
کرباس خام به گازران ناشی مدهید تا توله زده و خراب نکنند. (دیوان البسه ایضاً ص 166). و با نهادن و گذاشتن ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نامی است که رومی ها به جزیره ای در شمال اروپا، احتمالاً به یکی از جزایر شتلند اطلاق می کردند و آن را انتهای شمالی دنیا می دانستند. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و تولس و تولیه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ وُلْلِ)
تباهی و هلاکت. (ناظم الاطباء) : وقع فی وادی توله. بضمتین و کسراللام، یعنی در وادی هلاکت افتاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ لَ)
به معنی توله است. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود، بلا و سختی. ج، تولات. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکّب از: ول ه، اندوهگین شدن و سرگشته و بی خود گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ)
سخن گفته شده. (ناظم الاطباء). گفته. گفتار. ج، مقولات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، درباب، از هر مقوله ای، از هر دری. از هر بابی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- از مقولۀ چیزی، در باب آن. درباره آن: دیگر از مقولۀ مذهب حرفی مذکور مجلس او نشد. (عالم آرا چ امیرکبیر ج 1 ص 117).
، (اصطلاح فلسفی) هر یک از معظم ماهیاتی را که عقول و اذهان را به آن احاطتی تواند بود مقوله گویند وبه مذهب ارسطو ماهیات مذکوره محصور در ده مقوله باشند. (از اساس الاقتباس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقوله، نزد حکما بر جوهر و اعراض نهگانه که من حیث المجموع آنها را مقولات عشره نامند اطلاق شود. تاء در کلمه مقوله یا تاء مبالغه است یا تائی است که بواسطۀنقل از وصفیت به اسمیت در آخر لفظ مقول افزوده اند. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مقولات و مقول شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخن فرابافتن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). سخن بر بستن بر کسی. (زوزنی). سخن بربافتن بر کسی. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). افترا کردن، یقال: تقول قولاً، اذا ابتدعه کذباً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ وَ لَ / تُ وَ لَ)
جادوئی و تعویذ و فسون دوستی و مهرۀ فسون دوستی و مهرۀ فسون که زنان شوهر را بدان شیفتۀ خود گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). مانند تعویذی که زنان سازند تا شویشان ایشان را دوست دارند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْ وَ لَ)
کلمه مقوله، سخن باربار گفته شده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ)
رجل تقواله:مرد نیکوسخن یا بسیارگوی چرب زبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیرومند کردن. (تاج المصادربیهقی) (دهار). توانایی دادن و توانا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیرو دادن و توانا کردن. (آنندراج). ضد تضعیف. (اقرب الموارد). تقویت و رجوع به تقویت شود، و یقال: هو یقوی بذلک، ای یرمی به. (اقرب الموارد). یعنی او متهم است بدان و دشنام داده میشود به آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) ، گرداگرد شکار آمدن تا به دامگاه آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ لَ)
فرس توقله، اسب نیکو برآینده بر کوه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لقب ابن خرشید شیخ ابوالهیثم قشیری. (منتهی الارب). رجوع به ابن خرشید و ابوالقاسم قشیری بن خرشید... شود
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ لَ)
نیکوسخن یا پرگوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قول. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قول شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / تَ لَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
درخت صمغ عربی که بنام اقاقیا نیز خوانده می شود (و آن غیر از اقاقیای معمولی است)، پرگوی گزافگوی پارسی است غوله وام گفتار او (خدای) تعالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توله
تصویر توله
بچه سگ، بچه شغال سرگشته و بی خود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقول
تصویر تقول
افترا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقوله
تصویر مقوله
گفته، گفتار، سخن، گفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقویه
تصویر تقویه
نیرو دادن توانا کردن نیروبخشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توله
تصویر توله
((لِ))
نوزاد سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقوله
تصویر مقوله
((مَ لِ))
گفتار، جمع مقولات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقوله
تصویر مقوله
زمینه، گویه
فرهنگ واژه فارسی سره
باب، زمره، فصل، گفتار، مبحث، باره، راجع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوزاد سگ، بچه سگ، نوزاد جانور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخم ابریشمی که برای پرورش سال بعد، کنار گذارند، به سگ ویژه ی شکار پرندگان گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
بدهی، قرض
فرهنگ گویش مازندرانی