آن قسمت از گوش که بطرف رأس واقع است، کارزار کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تقاتل. (المصادر زوزنی). با یکدیگر کارزار کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). با هم کارزار کردن. (آنندراج)
آن قسمت از گوش که بطرف رأس واقع است، کارزار کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تقاتل. (المصادر زوزنی). با یکدیگر کارزار کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). با هم کارزار کردن. (آنندراج)
شهریست اندر اندلس سردسیر، قدیم تر جایی است اندر این ناحیت. (حدود العالم). قصبه ایست در حدود اندلس، منصور از ملوک اندلس آنجا را فتح کرد و بجای اهالی اصلی که مهاجرت کرده بودند مسلمانان را در آنجا سکونت داد. این قصبه موطن ابوجعفر بن هارون ترجالی است. و در معجم البلدان بصورت ترجیله آمده است. قصبۀ تروکسیلو، یا تروجیلو، واقع در استرومادوره، همین ترجاله یا ترجیله است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع به ترجیله و عیون الانباء فی طبقات الاطباء ج 2 ص 75 شود
شهریست اندر اندلس سردسیر، قدیم تر جایی است اندر این ناحیت. (حدود العالم). قصبه ایست در حدود اندلس، منصور از ملوک اندلس آنجا را فتح کرد و بجای اهالی اصلی که مهاجرت کرده بودند مسلمانان را در آنجا سکونت داد. این قصبه موطن ابوجعفر بن هارون ترجالی است. و در معجم البلدان بصورت ترجیله آمده است. قصبۀ تروکسیلو، یا تروجیلو، واقع در استرومادوره، همین ترجاله یا ترجیله است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع به ترجیله و عیون الانباء فی طبقات الاطباء ج 2 ص 75 شود
زردآلویی که هستۀ آنرا بیرون آورده خشک کرده باشند. (فرهنگ نظام). برگۀ زردآلو، از جنس بد و نامرغوب که کمی مزۀ ترش دارد. آلوانک. زردآلوی نارس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
زردآلویی که هستۀ آنرا بیرون آورده خشک کرده باشند. (فرهنگ نظام). برگۀ زردآلو، از جنس بد و نامرغوب که کمی مزۀ ترش دارد. آلوانک. زردآلوی نارس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
از نسل جمشید وفرزند زواره. صاحب مجمل التواریخ والقصص در شرح حال جمشید آرد:... و از زواره فرهاد و تخواره، و بعد از این نام کس برنیامد از این تخمه و دیگر فرزندان بوده اند جمشید راولیکن ذکری نگفتست. (مجمل التواریخ چ بهار ص 25)
از نسل جمشید وفرزند زواره. صاحب مجمل التواریخ والقصص در شرح حال جمشید آرد:... و از زواره فرهاد و تخواره، و بعد از این نام کس برنیامد از این تخمه و دیگر فرزندان بوده اند جمشید راولیکن ذکری نگفتست. (مجمل التواریخ چ بهار ص 25)
اضطراب و بی آرامی و بیقراری و اندوه. (برهان) (ناظم الاطباء). اضطراب و بی آرامی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). تالواسه. (از شرفنامۀ منیری) : ویته تلواسه دیرم بوره بوین هزاران تاسه دیرم بوره بوین. باباطاهر. و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد (شراب انگوری ناگواریده اندر معده) منش گشتن و کرب، و به پارسی کرب را تاسه و تلواسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ز بس تلواسه کاندرجان من بود تو گفتی مردنم درمان من بود. جمال الدین اشهری (از فرهنگ جهانگیری). ، میل به چیزی داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء)
اضطراب و بی آرامی و بیقراری و اندوه. (برهان) (ناظم الاطباء). اضطراب و بی آرامی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). تالواسه. (از شرفنامۀ منیری) : ویته تلواسه دیرم بوره بوین هزاران تاسه دیرم بوره بوین. باباطاهر. و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد (شراب انگوری ناگواریده اندر معده) منش گشتن و کرب، و به پارسی کرب را تاسه و تلواسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ز بس تلواسه کاندرجان من بود تو گفتی مردنم درمان من بود. جمال الدین اشهری (از فرهنگ جهانگیری). ، میل به چیزی داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء)
مرکّب از: تبخال + ’ه’ پسوند زائد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تبخال. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، اثر تب گرم باشد که از لب مردم برجهد چون خرد آبله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 493)، اثر تب گرم بود یعنی جوششی که بعد از تب از لب و دهان بیرون آید. (فرهنگ اوبهی)، تبشی باشد که بر لب بیمار پدید آید پس از تب. (صحاح الفرس)، آبله های خرد که از گرمی تب بر اطراف لب پدید آید و این علامت مفارقت تب است. بلفظ افتادن و دمیدن و زدن مستعمل و در این لفظ قلب اضافت است و تبدیل بای فارسی به عربی و زیادت ها، ببای فارسی بدون ها نیز آمده. (غیاث اللغات) : کاشکی سیدی من آن تبمی تا چو تبخاله گرد آن لبمی. خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439)، تبخاله مرا نمود دلدار به ناز بردم به لبان سرخش انگشت فراز چون کودک شیرخواره از حرص و ز آز انگشت مزم از این سپس عمر دراز. قطران (از انجمن آرا)، نگوئی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. ناصرخسرو. تب لرزه شکست پیکرش را تبخاله گزید شکرش را. نظامی. زبان از تشنگی بر لب فتاده لب از تبخاله موج خون گشاده. جامی. ، مرغی از جنس ترقه. (ناظم الاطباء) ، حباب شراب. (ناظم الاطباء)، - آتش تبخاله: زان فروغی کز رخش افتاد در کاشانه ام آتش تبخاله ام لبریز آب گوهر است. صائب (از آنندراج)، - تبخاله نوش: ببوی صبر مشام آنچنان مباد آن رند که قدر طالب تبخاله نوش نشناسد. طالب آملی (از آنندراج)، - خیمۀ تبخاله: پردۀ امید باشد ناامیدیهای ما خیمۀ تبخالۀ ما بر لب کوثر بود. صائب (از آنندراج)، - ساغر تبخاله: در کلبۀ ما تا به کمر موج شراب است تا ساغر تبخالۀ ما پیری ناب است. کلیم (از آنندراج)، توان به ساغر تبخاله آب کوثر خورد بساز با جگر تشنه چون سراب اینجا. صائب (از آنندراج)، - شیشۀتبخاله: بی تو امشب ساغر لب بر شراب ناله بود پنبه ام از مغز جان بر شیشۀ تبخاله بود. شوکت (از آنندراج)، از ره و رهبر نبود آثار کز شوق ازل خار راهت چون پری در شیشۀ تبخاله بود. محسن تأثیر (از آنندراج)
مُرَکَّب اَز: تبخال + ’ه’ پسوند زائد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تبخال. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، اثر تب گرم باشد که از لب مردم برجهد چون خرد آبله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 493)، اثر تب گرم بود یعنی جوششی که بعد از تب از لب و دهان بیرون آید. (فرهنگ اوبهی)، تبشی باشد که بر لب بیمار پدید آید پس از تب. (صحاح الفرس)، آبله های خرد که از گرمی تب بر اطراف لب پدید آید و این علامت مفارقت تب است. بلفظ افتادن و دمیدن و زدن مستعمل و در این لفظ قلب اضافت است و تبدیل بای فارسی به عربی و زیادت ها، ببای فارسی بدون ها نیز آمده. (غیاث اللغات) : کاشکی سیدی من آن تبمی تا چو تبخاله گرد آن لبمی. خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439)، تبخاله مرا نمود دلدار به ناز بردم به لبان سرخش انگشت فراز چون کودک شیرخواره از حرص و ز آز انگشت مزم از این سپس عمر دراز. قطران (از انجمن آرا)، نگوئی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. ناصرخسرو. تب لرزه شکست پیکرش را تبخاله گزید شکرش را. نظامی. زبان از تشنگی بر لب فتاده لب از تبخاله موج خون گشاده. جامی. ، مرغی از جنس ترقه. (ناظم الاطباء) ، حباب شراب. (ناظم الاطباء)، - آتش تبخاله: زان فروغی کز رخش افتاد در کاشانه ام آتش تبخاله ام لبریز آب گوهر است. صائب (از آنندراج)، - تبخاله نوش: ببوی صبر مشام آنچنان مباد آن رند که قدر طالب تبخاله نوش نشناسد. طالب آملی (از آنندراج)، - خیمۀ تبخاله: پردۀ امید باشد ناامیدیهای ما خیمۀ تبخالۀ ما بر لب کوثر بود. صائب (از آنندراج)، - ساغر تبخاله: در کلبۀ ما تا به کمر موج شراب است تا ساغر تبخالۀ ما پیری ناب است. کلیم (از آنندراج)، توان به ساغر تبخاله آب کوثر خورد بساز با جگر تشنه چون سراب اینجا. صائب (از آنندراج)، - شیشۀتبخاله: بی تو امشب ساغر لب بر شراب ناله بود پنبه ام از مغز جان بر شیشۀ تبخاله بود. شوکت (از آنندراج)، از ره و رهبر نبود آثار کز شوق ازل خار راهت چون پری در شیشۀ تبخاله بود. محسن تأثیر (از آنندراج)
تابخانه را گویند که گرمخانه باشد. (برهان). تابخانه. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ نظام) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291) (ناظم الاطباء). مخفف تابخانه است یعنی گرمخانه. (آنندراج) (انجمن آرا). لفظ مذکور مخفف تاوخانه است یا مرکب از لفظ تاو (تاب) و ’آنه’ بمعنی قابل. (فرهنگ نظام) ، خانه تابستانی راگویند. (فرهنگ اوبهی). گرمخانه، خانه ایست که در پشت اطاقها سازند. این خانه چون از جریان هوا برکنار است، در زمستان گرم و در تابستان خنک است: فلان تاوانه کورا در گشاده ست سر دیوار او بر در نهاده ست. (ویس و رامین)
تابخانه را گویند که گرمخانه باشد. (برهان). تابخانه. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ نظام) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291) (ناظم الاطباء). مخفف تابخانه است یعنی گرمخانه. (آنندراج) (انجمن آرا). لفظ مذکور مخفف تاوخانه است یا مرکب از لفظ تاو (تاب) و ’آنه’ بمعنی قابل. (فرهنگ نظام) ، خانه تابستانی راگویند. (فرهنگ اوبهی). گرمخانه، خانه ایست که در پشت اطاقها سازند. این خانه چون از جریان هوا برکنار است، در زمستان گرم و در تابستان خنک است: فلان تاوانه کورا در گشاده ست سر دیوار او بر در نهاده ست. (ویس و رامین)
مقاوله و مقاولت در فارسی گفت و شنود، پیوند نامه گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرار داد قول نامه: (ختم مقاوله چاه آرتزین (بزمان ناصر الدین شاه)،) (الماثر و الاثار. 114)
مقاوله و مقاولت در فارسی گفت و شنود، پیوند نامه گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرار داد قول نامه: (ختم مقاوله چاه آرتزین (بزمان ناصر الدین شاه)،) (الماثر و الاثار. 114)