جدول جو
جدول جو

معنی تقنب - جستجوی لغت در جدول جو

تقنب
(تَ بَیْ یی)
بچهل رسیدن اسبان و مقنب شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: قنبوا نحو العدو و تقنبوااذا تجمعوا و صاروا مقنباً. (اقرب الموارد) ، داخل شدن در خانه خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی جستن، نزدیک شدن، نزدیک بودن، خویشی و نزدیکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
دور شدن، دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
در کاری به سود خود و زیان دیگری تصرف کردن، نادرستی و دغلی، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لَ)
اجتناب. (تاج المصادر بیهقی). به یک سو شدن. (دهار). دور شدن. (ترجمان عادل بن علی). دور شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دور شدن و یک سو شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اجتناب و دوری کردن. (فرهنگ نظام) : و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه). خردمندان... از جنگ عزلت گرفته اند و از بیدار کردن فتنه... تجنب واجب دیده اند. (کلیله و دمنه). از دریا و آتش تحرز و تجنب ممکن است و از خشم پادشاه ناممکن و متعذر. (سندبادنامه ص 72) ، جنب شدن. (تاج المصادر بیهقی). جنب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ کُ)
به قبه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَصْ صُ)
نزدیکی جستن. (دهار). نزدیکی جستن بچیزی و چنین است تقرب الی اﷲ تعالی بشی ٔ، یعنی نزدیکی جست بخدای بوسیلۀ آن چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن و نزدیکی جستن. (آنندراج) : شرمم می آید که او را (منوچهربن قابوس را) رد کنم با چندین خدمت که کرد و تقرب که نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131). علی تکین رسولی خواهد فرستاد و تقرب او قبول خواهد بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 360). مردمان را چون مقرر شد وزارت او تقرب خواهد بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 360). فایدۀ تقرب به ملوک رفعت منزلت است. (کلیله و دمنه). قرناً بعد قرن ذخایر و اعلاق جواهر بر وجه تقرب بدان جایگاه نقل کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 303). از جملۀغلامان بهاءالدوله یکی سر او برداشت و به تقرب پیش بهاءالدوله آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 341).
مجنون ز خوش آمد سلامش
بنمود تقربی تمامش.
نظامی.
یکی از جملۀ صالحان بخواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ... ندا آمد که این پادشه به ارادت درویشان در بهشت است و این پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ. (گلستان)، دست برتهیگاه نهادن، شتابی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، ترتیب مقدمات است بر آن وجه که مطلوب را فائدت دهد. و گفته اند که آوردن دلیل است بر وجهی که لازم مدعی باشد. گفته اند قرار دادن دلیل است مطابق مدعی. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بریده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قطع کردن شاخه های مو در ایام بهار. (از اقرب الموارد) ، دراز کشیدن آفتاب شعاع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ سُ)
آژنگ افگندن میان ابروهاو ترشروی شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به تقطیب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند است و 636 تن سکنه دارد. محصول آنجا غله وپنبه و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
یخنی نهادن نفقۀ فاضل برآمده را. یقال: تقنی بنفقه، اذا اکتفی فضلت فاضله فادخرها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
با برگ شدن کشت، تا چهل رسیدن اسبان و صاحب گلۀ مقنب شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پنهان کردن شیر ناخنها را در چنگال خود، تراشیدن شاخهای مو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پوست بشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پوست برکنده شدن جایها از سر کسی: تقوب من رأسه مواضع،ای تقشر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چیزی از بن برکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکافته شدن خایۀ مرغ. (تاج المصادر بیهقی). شکافته شدن بیضه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مغاکی گردیدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برهنه شدن مواضعی از زمین از درخت و گیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن راه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (ازمتن اللغه) ، سر عمامه فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). دنباله گذاشتن عمامۀ خود را. (منتهی الارب). دنبالۀ دستار گذاشتن. (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، تعدی و تجنی بر کسی. (المنجد). تجنی و تجرم بر کسی. (اقرب الموارد). تجرم و تجنی بر کسی. (متن اللغه) ، آمدن وادی را از جانب آخر آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تکبر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکبر. (اقرب الموارد) (المنجد) : تخنب فلان، تکبر و اصله رفع خنابهالانف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گوژ گردیدن از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خمیده و کمانی شدن پیر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مهربان گردیدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تحنن بر کسی، و این مجاز است. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ)
قناعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). قناعت نمودن. (زوزنی). به تکلف قناعت کردن. (از اقرب الموارد) ، مقنعه براوکندن زن. (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن زن قناع را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پوشیدن زن قناع و قناع بالکسر پرده و پوشش، که بر بالای مقنع پوشند. (آنندراج). پوشیدن خود را به جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سلاح پوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
آفتاب فروشونده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقبب
تصویر تقبب
کبگی (کبه قبه پارسی تازی گشته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنب
تصویر تحنب
کوژی کوژ پشتی از پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخنب
تصویر تخنب
تکبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقنع
تصویر تقنع
قناعت کردن، قناعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقنص
تصویر تقنص
شکار جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
تصرف در کارها به خواهش خود، دست انداختن در امور بخواست خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقب
تصویر تنقب
نقاب بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
اجتناب، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
توبره شکار، پیرا سپاه جماعتی سوار که بطمع غارت همراه لشکر شوند، جمع مقانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
((تَ قَ لُّ))
دگرگون شدن، در کاری به سود خود و به زیان دیگری تصرف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقنب
تصویر مقنب
((مِ نَ))
جماعتی سوار که به طمع غارت همراه لشکر شوند، جمع مقانب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنقب
تصویر تنقب
((تَ نَ قُّ))
روبند بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
((تَ قَ رُّ))
نزدیک شدن، خویشاوند شدن، نزد کسی شأن و مرتبه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
((تَ جَ نُّ))
دوری جستن، دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
دغل کاری، دغلی، نیرنگ
فرهنگ واژه فارسی سره