جدول جو
جدول جو

معنی تقلب - جستجوی لغت در جدول جو

تقلب
در کاری به سود خود و زیان دیگری تصرف کردن، نادرستی و دغلی، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
فرهنگ فارسی عمید
تقلب
(تَ بَوْ وُ)
دست انداختن در امور بخواست خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصرف در کارها بخواهش خود. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگردیدن. (زوزنی). ورگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). واگردیدن و برگردیدن. (مجمل اللغه). بسیار گردیدن و گردش. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غلطیدن در فراش از جانبی به جانب دیگر و یقال: الحیه تتقلب علی الرمضاء. (از اقرب الموارد) ، انقلاب و تحول و برگشت. (ناظم الاطباء) ، تغییر و تبدیل: و مزاج او به تقلب احوال تفاوتی کم پذیرفت. (کلیله و دمنه). و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. (کلیله و دمنه).
همیشه تا که فلک را بود تقلب دور
همیشه تا که زمین را بود ثبات و قرار.
سعدی.
، ناراستی و دورویی و مکر و حیله و دروغ و نیرنگ و خیانت و نفاق و نادرستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تقلب
تصرف در کارها به خواهش خود، دست انداختن در امور بخواست خود
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تقلب
((تَ قَ لُّ))
دگرگون شدن، در کاری به سود خود و به زیان دیگری تصرف کردن
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
فرهنگ فارسی معین
تقلب
دغل کاری، دغلی، نیرنگ
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
فرهنگ واژه فارسی سره
تقلب
تزویر، جعل، دغل کاری، شید، غش، قلب، نادرستی، دگرگون شدن، قلب شدن، واژگون شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقلب
تصویر متقلب
کسی که در کاری دغلی و نادرستی می کند، دغل کار، دگرگون شونده، برگردنده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ قَلْ لُ)
منسوب به تقلب. دارای غل و غش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
مردم نادرست، فریبنده، دغلکار
فرهنگ لغت هوشیار
نبهره منسوب به تقلب هر چیز که بوسیله تقلب ساخته شود. جنس قلب قلابی مغشوش: سکه تقلبی زعفران تقلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
((مُ تَ قَ لِّ))
دگرگون کننده هرچیزی، مردم نادرست و دغل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
ساختگی
فرهنگ واژه فارسی سره
بدل، بدلی، جعلی، ساختگی، شهروا، غشی، قلابی، قلب، مجعول، مغشوش، غشی
متضاد: اصلی، حقیقی، واقعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
مزيّفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
Fraudulent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
frauduleux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
詐欺の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
دھوکہ دہی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
প্রতারণামূলক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
udanganyifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
dolandırıcı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
사기의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
betrügerisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
шахрайський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
धोखेबाज़
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
penipuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
หลอกลวง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
frauduleus
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
мошеннический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
fraudulento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
fraudolento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
fraudulento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
欺诈的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
oszukańczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تقلبی
تصویر تقلبی
רמאי
دیکشنری فارسی به عبری