جدول جو
جدول جو

معنی تقل - جستجوی لغت در جدول جو

تقل
(تَ بَوْ وُ)
خیساندن. در آب نمک خیساندن. (دزی ج 1 ص 149)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقلی
تصویر تقلی
بره، گوسفند شش ماهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلد
تصویر تقلد
قلاده به گردن انداختن، کاری به گردن گرفتن، امری را عهده دار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلا
تصویر تقلا
کوشش، تلاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
در کاری به سود خود و زیان دیگری تصرف کردن، نادرستی و دغلی، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلص
تصویر تقلص
به هم آمدن، به هم پیوستن، درهم کشیده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَوْ وُ)
ورزیدن در شهرها در سال قحط. (منتهی الارب). بی اندازه ورزیدن و کسب کردن در سال قحط. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریمناک گردانیدن زن جامۀ خود را و به نظافت خود و جامۀ خود نپرداختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَوْ وُ)
در گردن خویش کردن گردن بند. (تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج). قلاده پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در گردن خویش کردن کار. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). برگردن خود کاری گرفتن و پیروی و تعهد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بعهده گرفتن کاری را و بر خود لازم کردن آنرا. (از اقرب الموارد) : چون پنج ماه از تقلد وزارت او بگذشت چند غلام از آن او بدو دست برآوردند و او را بکشتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، شمشیر برداشتن و حمایل آنرا بر دوش افکندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَوْ وُ)
شادمانی کردن، دویدن بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءْ)
کلاه پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلاه. نهادن. (زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَوْ وُ)
دست انداختن در امور بخواست خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصرف در کارها بخواهش خود. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگردیدن. (زوزنی). ورگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). واگردیدن و برگردیدن. (مجمل اللغه). بسیار گردیدن و گردش. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غلطیدن در فراش از جانبی به جانب دیگر و یقال: الحیه تتقلب علی الرمضاء. (از اقرب الموارد) ، انقلاب و تحول و برگشت. (ناظم الاطباء) ، تغییر و تبدیل: و مزاج او به تقلب احوال تفاوتی کم پذیرفت. (کلیله و دمنه). و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. (کلیله و دمنه).
همیشه تا که فلک را بود تقلب دور
همیشه تا که زمین را بود ثبات و قرار.
سعدی.
، ناراستی و دورویی و مکر و حیله و دروغ و نیرنگ و خیانت و نفاق و نادرستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَلْ لا)
در تداول عامه، کوشش بلیغ. تلاش. جهد. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دست و پا زدن برای رهایی از بندی یا برای کاری یا احتراز از کاری و مانند آن. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). درهم کشیده شدن و گرد آمدن باهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درهم کشیده شدن. (غیاث اللغات). فراهم آمدن و درکشیده شدن. بهم دیگر نزدیک شدن. (از اقرب الموارد) ، برجستن چیزی و بالا جسته شدن جامه و لب. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ازبن برکنده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، رفتن چنانکه گویی سرازیر رود. (از اقرب الموارد). رجوع به تقلعث شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
مرغی است آبی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ ءَ)
دشمنی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، غلطیدن بر فراش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
گوسفند ششماهه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). و این ترکی است چه در فارسی قاف نیست و اگر در لغتی قاف باشد اصل آن غین بوده است... (از انجمن آرا) (از آنندراج). تقلی. دغلی لغتی است در آن تداول شوشتر. و آن بچۀ حیوانی است که فربه شود و چاق و خوش صورت باشد و جست و خیز کند. (از لغت محلی شوشتر، خطی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سلیم بن خلیل بن ابراهیم (1265-1310 ه. ق.). مؤسس جریدۀ الاهرام مصر وی در کفر شیمۀ لبنان متولد شد و بمصر مهاجرت کرد و بکمک برادرش بشاره در انتشار این جریده مساعی فراوانی مبذول داشت. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 382 و معجم المطبوعات ص 638 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی است از دهستان شهریاری که در بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقع است، 700 تن سکنه دارد و محصول آنجا غلات و برنج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
جنب و جوش، غلت و واغلت، کوش دست و پا زدن در بستر غلت خوردن در رختخواب، کوشش و تلاش کردن سعی کردن، کوشش تلاش سعی. توضیح در عربی (ثقلی) بمعنی از پهلو بپهلو غلطیدن و بی قرار بودن بر فراش است. کوشش، تلاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
تصرف در کارها به خواهش خود، دست انداختن در امور بخواست خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلد
تصویر تقلد
بر گردن خود کاری را گرفتن و پیروی و تعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلس
تصویر تقلس
کلاهپوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلص
تصویر تقلص
بهم پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلع
تصویر تقلع
بر کندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلی
تصویر تقلی
دشمنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلا
تصویر تقلا
((تَ قَ لّ))
کوشش و تلاش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
((تَ قَ لُّ))
دگرگون شدن، در کاری به سود خود و به زیان دیگری تصرف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلد
تصویر تقلد
((تَ قَ لُّ))
گردن بند به گردن انداختن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلص
تصویر تقلص
((تَ قَ لُّ))
به هم پیوستن، در هم کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلی
تصویر تقلی
((تُ))
گوسفند شش ماهه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
دغل کاری، دغلی، نیرنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تزویر، جعل، دغل کاری، شید، غش، قلب، نادرستی، دگرگون شدن، قلب شدن، واژگون شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اهتمام، تلاش، جهد، زحمت، سعی، کوشش، مجاهدت
متضاد: اهمال، تکاهل، غلت، غلتیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بره ای که کم تر از یک ماه سن داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی