ورزیدن در شهرها در سال قحط. (منتهی الارب). بی اندازه ورزیدن و کسب کردن در سال قحط. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریمناک گردانیدن زن جامۀ خود را و به نظافت خود و جامۀ خود نپرداختن. (از اقرب الموارد)
ورزیدن در شهرها در سال قحط. (منتهی الارب). بی اندازه ورزیدن و کسب کردن در سال قحط. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریمناک گردانیدن زن جامۀ خود را و به نظافت خود و جامۀ خود نپرداختن. (از اقرب الموارد)
در گردن خویش کردن گردن بند. (تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج). قلاده پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در گردن خویش کردن کار. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). برگردن خود کاری گرفتن و پیروی و تعهد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بعهده گرفتن کاری را و بر خود لازم کردن آنرا. (از اقرب الموارد) : چون پنج ماه از تقلد وزارت او بگذشت چند غلام از آن او بدو دست برآوردند و او را بکشتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، شمشیر برداشتن و حمایل آنرا بر دوش افکندن. (از اقرب الموارد)
در گردن خویش کردن گردن بند. (تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج). قلاده پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در گردن خویش کردن کار. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). برگردن خود کاری گرفتن و پیروی و تعهد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بعهده گرفتن کاری را و بر خود لازم کردن آنرا. (از اقرب الموارد) : چون پنج ماه از تقلد وزارت او بگذشت چند غلام از آن او بدو دست برآوردند و او را بکشتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، شمشیر برداشتن و حمایل آنرا بر دوش افکندن. (از اقرب الموارد)
دست انداختن در امور بخواست خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصرف در کارها بخواهش خود. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگردیدن. (زوزنی). ورگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). واگردیدن و برگردیدن. (مجمل اللغه). بسیار گردیدن و گردش. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غلطیدن در فراش از جانبی به جانب دیگر و یقال: الحیه تتقلب علی الرمضاء. (از اقرب الموارد) ، انقلاب و تحول و برگشت. (ناظم الاطباء) ، تغییر و تبدیل: و مزاج او به تقلب احوال تفاوتی کم پذیرفت. (کلیله و دمنه). و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. (کلیله و دمنه). همیشه تا که فلک را بود تقلب دور همیشه تا که زمین را بود ثبات و قرار. سعدی. ، ناراستی و دورویی و مکر و حیله و دروغ و نیرنگ و خیانت و نفاق و نادرستی. (ناظم الاطباء)
دست انداختن در امور بخواست خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصرف در کارها بخواهش خود. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگردیدن. (زوزنی). ورگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). واگردیدن و برگردیدن. (مجمل اللغه). بسیار گردیدن و گردش. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غلطیدن در فراش از جانبی به جانب دیگر و یقال: الحیه تتقلب علی الرمضاء. (از اقرب الموارد) ، انقلاب و تحول و برگشت. (ناظم الاطباء) ، تغییر و تبدیل: و مزاج او به تقلب احوال تفاوتی کم پذیرفت. (کلیله و دمنه). و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. (کلیله و دمنه). همیشه تا که فلک را بود تقلب دور همیشه تا که زمین را بود ثبات و قرار. سعدی. ، ناراستی و دورویی و مکر و حیله و دروغ و نیرنگ و خیانت و نفاق و نادرستی. (ناظم الاطباء)
در تداول عامه، کوشش بلیغ. تلاش. جهد. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دست و پا زدن برای رهایی از بندی یا برای کاری یا احتراز از کاری و مانند آن. (یادداشت ایضاً)
در تداول عامه، کوشش بلیغ. تلاش. جهد. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دست و پا زدن برای رهایی از بندی یا برای کاری یا احتراز از کاری و مانند آن. (یادداشت ایضاً)
باهم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). درهم کشیده شدن و گرد آمدن باهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درهم کشیده شدن. (غیاث اللغات). فراهم آمدن و درکشیده شدن. بهم دیگر نزدیک شدن. (از اقرب الموارد) ، برجستن چیزی و بالا جسته شدن جامه و لب. (غیاث اللغات) (آنندراج)
باهم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). درهم کشیده شدن و گرد آمدن باهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درهم کشیده شدن. (غیاث اللغات). فراهم آمدن و درکشیده شدن. بهم دیگر نزدیک شدن. (از اقرب الموارد) ، برجستن چیزی و بالا جسته شدن جامه و لب. (غیاث اللغات) (آنندراج)
گوسفند ششماهه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). و این ترکی است چه در فارسی قاف نیست و اگر در لغتی قاف باشد اصل آن غین بوده است... (از انجمن آرا) (از آنندراج). تقلی. دغلی لغتی است در آن تداول شوشتر. و آن بچۀ حیوانی است که فربه شود و چاق و خوش صورت باشد و جست و خیز کند. (از لغت محلی شوشتر، خطی)
گوسفند ششماهه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). و این ترکی است چه در فارسی قاف نیست و اگر در لغتی قاف باشد اصل آن غین بوده است... (از انجمن آرا) (از آنندراج). تُقُلی. دُغُلی لغتی است در آن تداول شوشتر. و آن بچۀ حیوانی است که فربه شود و چاق و خوش صورت باشد و جست و خیز کند. (از لغت محلی شوشتر، خطی)
سلیم بن خلیل بن ابراهیم (1265-1310 ه. ق.). مؤسس جریدۀ الاهرام مصر وی در کفر شیمۀ لبنان متولد شد و بمصر مهاجرت کرد و بکمک برادرش بشاره در انتشار این جریده مساعی فراوانی مبذول داشت. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 382 و معجم المطبوعات ص 638 شود
سلیم بن خلیل بن ابراهیم (1265-1310 هَ. ق.). مؤسس جریدۀ الاهرام مصر وی در کفر شیمۀ لبنان متولد شد و بمصر مهاجرت کرد و بکمک برادرش بشاره در انتشار این جریده مساعی فراوانی مبذول داشت. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 382 و معجم المطبوعات ص 638 شود
جنب و جوش، غلت و واغلت، کوش دست و پا زدن در بستر غلت خوردن در رختخواب، کوشش و تلاش کردن سعی کردن، کوشش تلاش سعی. توضیح در عربی (ثقلی) بمعنی از پهلو بپهلو غلطیدن و بی قرار بودن بر فراش است. کوشش، تلاش
جنب و جوش، غلت و واغلت، کوش دست و پا زدن در بستر غلت خوردن در رختخواب، کوشش و تلاش کردن سعی کردن، کوشش تلاش سعی. توضیح در عربی (ثقلی) بمعنی از پهلو بپهلو غلطیدن و بی قرار بودن بر فراش است. کوشش، تلاش