جدول جو
جدول جو

معنی تقفین - جستجوی لغت در جدول جو

تقفین
(تَ بَوْ وُءْ)
سر بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جدا کردن سر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکفین
تصویر تکفین
مرده ای را کفن کردن، کفن پوشاندن به مرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقنین
تصویر تقنین
قانون وضع کردن، قانون گذاردن، قانون گذاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعفین
تصویر تعفین
گنداندن، برگرداندن و تغییر دادن بو و مزۀ چیزی، در پزشکی خیسانیدن بعضی داروها در سرکه یا الکل یا مایع دیگر تا مدت معینی که بعد آن را صاف کنند و به مصرف برسانند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ قُ)
کنیزک را بیاراستن. (زوزنی). عروس بیاراستن. (تاج المصادر بیهقی). آراستن و زینت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَیْ یُ)
آراسته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زینت کردن. (از اقرب الموارد). کان لها درع ما کانت امراه تقین بالمدینه الا ارسلت تستعیره. و تقین تزین لزفافها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکوفه برآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکوفه برآوردن درخت مو. (از اقرب الموارد) ، یقال: قطن الکرم اذا بدت زمعاته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مقیم گردانیدن کسی را به مکانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وْ)
فراهم آوردن خاک و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَءْ ءُ)
نگاه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای دادن، یقال: قفعهذا، ای ضعه فی الوعاء، خشک کردن سرما انگشتان را و درترنجاندن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَءْ ءُ)
خشک شدن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قفل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قفل نمودن در را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، نگه داشتن چیزی، فراهم آوردن گندم و مانند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَوْ وُ)
چیزی از پی چیزی داشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). در پی فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، یقال: تقفیت علی اثره بفلان و قفیت زیداً و به، ای اتبعه ایاه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قوله تعالی: ثم قفینا علی آثارهم برسلنا. (قرآن 57 / 27). و منه الکلام المقفی و سمیت قوافی الشعر لان بعضها یتبع اثر بعض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَعْ عُ)
همبر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). با یکدیگر نزدیک گردانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). با یکدیگر قرین کردن. (زوزنی) (مجمل اللغه) ، چیزی به چیزی پیوستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: قرنت الاساری فی الجبال مجهولاً، ای جمعت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در تداول فارسی امروز، قانون گزاردن. وضع قانون کردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادۀ بعد و قانون شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ترتیب دادن زنبور خانه خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مرده را در گور کردن: در فرزۀ نیشابور قرب صدهزار آدمی هلاک شد و کس به تغسیل و تکفین و تدفین ایشان فرانمی رسید و همه را با آن جامه که داشتند در زیر خاک میکردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 326)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کفن کردن. (زوزنی) (دهار). کفن پوشانیدن مرده را و کفن ساختن جهت آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفن پوشانیدن مرده را. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). کفن کردن مرده را. (ناظم الاطباء) : کس به غسل و تکفین و تدفین ایشان فرا نمی رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). یک روز از ایام این محنت چهارصد کس مرده از شوارع شهربه دارالمرضی نقل کردند تا به تکفین و تدفین ایشان قیام نمایم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 330)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برگردانیدن بو و مزۀ گوشت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تغییر بوی گوشت. (از اقرب الموارد) ، مأخوذ از عربی. تخمیر. (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح دواسازی خیساندن دارویی را در شراب و سرکه و الکل و عرق کشمش و جز آن در مدت معین و صاف کردن و در مداوای مرضا بکار بردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تفینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار جماع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اطعام کردن در جفان. (منتهی الارب) ، اطعام کردن در کاسه های بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقرین
تصویر تقرین
به هم رسانیدن، به هم پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدفین
تصویر تدفین
مرده را در گور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقین
تصویر تقین
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصفین
تصویر تصفین
ترتیب دادن زنبور خانه خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقنین
تصویر تقنین
قانون گذاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکفین
تصویر تکفین
کفن پوشیدن مرده را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجفین
تصویر تجفین
بسیار جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطین
تصویر تقطین
شکوفه بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقنین
تصویر تقنین
((تَ))
قانون گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدفین
تصویر تدفین
((تَ))
به خاک سپردن، دفن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکفین
تصویر تکفین
((تَ))
کفن کردن مرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدفین
تصویر تدفین
خاکسپاری
فرهنگ واژه فارسی سره
کفن کردن، کفن پوشاندن، کفن پوشانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قانونگزاری، قانون وضع کردن، قانونگزاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاک سپاری، دفن، به خاک سپردن، خاک کردن، دفن کردن، مدفون ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاو ماده ی چهارساله را به روش های مرسوم آبستن کردن، جفت
فرهنگ گویش مازندرانی