جدول جو
جدول جو

معنی تقفز - جستجوی لغت در جدول جو

تقفز
(تَ)
به حنا نگارین کردن زن دست و پای را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قفاز پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و قفاز بر وزن رمان نوعی از غلاف دست پر از پنبه که زنان در سرما پوشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقزز
تصویر تقزز
پاک شدن از چرک و هر نوع آلودگی، پاک بودن از آلایش و آلودگی، پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَزْ زُ)
سخن درشت و زشت بر زبان راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ)
برجستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، مردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قفز فلان، مات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فَ)
فرس مقفز، اسب اقفز. (منتهی الارب) (آنندراج). اسبی که دستش تا آرنج سپید باشد. (ناظم الاطباء). اسبی که سفیدی دستهایش تا آرنج برسد اما پاهایش سفید نباشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اقفر شود، مرد پایتابه دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در پی رفتن و پیروی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تعرق استخوان. (از اقرب الموارد). رجوع به تعرق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراهم آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجمع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درترنجیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقبض. (اقرب الموارد). رجوع به تقبض شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی). پیروی نمودن و در پی کسی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مبالغه کردن در مهربانی و نوازش کسی وبسیار پرسیدن از حال وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوبدستی زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از پشت سر کسی آمدن و با عصا بر قفایش زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَوْ وُ)
شادمانی کردن، دویدن بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَبْ)
صید جستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تقنص. (اقرب الموارد). رجوع به تقنص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک پاک بودن از آلایش و ریم و چرک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نفرت طبع نمودن از چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نخوردن و ننوشیدن چیزی به اراده. (از اقرب الموارد). هو یتقزز من اکل الضب و نحوه. (اقرب الموارد) : از خوردن خرمای هر بستانی تحرز نمود و از خوردن آب هر جویی تقزز. (المضاف الی بدایع الازمان ص 19)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
زنی که دست و پا را به حنا نگارین کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رنگین شده به حنا. (ناظم الاطباء) ، قفاز پوشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تقفزشود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَرْ رُ)
شادمانی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شادمانی. (ازاقرب الموارد) ، خواستن، از بالا به زیر افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ویران شدن، برشکسته شدن خانه، دویدن بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آمادۀ بدی شدن: توفز للشر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
بر سر پای نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و فی الحدیث: کان یوسع لمن اتاه فاذا لم یجد متسعاً تحفز له تحفزاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
اسبی که دستش تا آرنج سپید باشد. (صبح الاعشی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقفز. رجوع به صبح الاعشی 2:21 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ زَ)
سپیدشدن دو دست اسب تا مرفق بدون پا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقزز
تصویر تقزز
پرهیزگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقفر
تصویر تقفر
دنبال روی بر ناک نهادن (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
کوپلگی (کوپله قفل) بسته شدن در قفل شدن، بستگی (در و مانند آن)،جمع تقفلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفز
تصویر قفز
جستن جست و خیز پرش، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقوز
تصویر تقوز
شادمانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقزز
تصویر تقزز
((تَ قَ زُّ))
پرهیزگار شدن، کناره کردن از گناه، رمیده شدن طبع از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقفل
تصویر تقفل
((تَ قَ فُّ))
بسته شدن در، قفل شدن
فرهنگ فارسی معین