جدول جو
جدول جو

معنی تقطب - جستجوی لغت در جدول جو

تقطب
(تَ بَ سُ)
آژنگ افگندن میان ابروهاو ترشروی شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به تقطیب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقلب
تصویر تقلب
در کاری به سود خود و زیان دیگری تصرف کردن، نادرستی و دغلی، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی جستن، نزدیک شدن، نزدیک بودن، خویشی و نزدیکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقطر
تصویر تقطر
قطره قطره چکیدن، چکه چکه ریختن آب یا مایع دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقطع
تصویر تقطع
بریده شدن، پاره پاره شدن، بخش بخش شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترطب
تصویر ترطب
مرطوب شدن، نم دار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَلْ لُلْ)
بریده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریده شدن از ریشه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند است و 636 تن سکنه دارد. محصول آنجا غله وپنبه و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ وُ)
روی فراهم کشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آژنگ افکندن میان دو ابرو، ترش نمودن روی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آمیختن می را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَلْ لُ)
پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پاره پاره و بخش بخش گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منه قوله تعالی: لقد تقطع بینکم فیمن قراء بالرفع. (منتهی الارب) ، پاره پاره و بخش بخش گردیدن، منه قوله تعالی: و تقطعوا امرهم بینهم (قرآن 21 / 93) ، ای تقسموه. (لازم و متعدی). (منتهی الارب). تقطعوا امرهم بینهم،تقسموه و قیل تفرقوا فیه علی نزع الخافض. (اقرب الموارد) ، آمیخته شدن شراب به آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کوتاه شدن سایه ها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسیارمرطوب و نمدار شدن. (ناظم الاطباء). تر شدن، و منه: ترطب لسانی بذکرک. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ صُ)
سر جنبانیدن و به قطرب مانستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَلْ لُ)
چکیده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). چکیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطره قطره جاری شدن آب. (از اقرب الموارد) ، بر پهلو افتادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر کرانۀ کسی ریختن چیزی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خلاف ورزیدن و پس ماندن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تخلف. (اقرب الموارد) ، خوشبوی آلوده شدن به بخور، آماده شدن کارزار را. لغتی است در تقتر. و رجوع به تقتر شود، از بالا انداختن خود را، فرو افتادن تنه درخت و ساقط شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بریده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قطع کردن شاخه های مو در ایام بهار. (از اقرب الموارد) ، دراز کشیدن آفتاب شعاع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقلوب تبرقط. قالوا: تقرطب الرجل علی قفاه، و تبرقط، اذا سقط. (نشوء اللغه ص 17). رجوع به تبرقط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَصْ صُ)
نزدیکی جستن. (دهار). نزدیکی جستن بچیزی و چنین است تقرب الی اﷲ تعالی بشی ٔ، یعنی نزدیکی جست بخدای بوسیلۀ آن چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن و نزدیکی جستن. (آنندراج) : شرمم می آید که او را (منوچهربن قابوس را) رد کنم با چندین خدمت که کرد و تقرب که نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131). علی تکین رسولی خواهد فرستاد و تقرب او قبول خواهد بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 360). مردمان را چون مقرر شد وزارت او تقرب خواهد بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 360). فایدۀ تقرب به ملوک رفعت منزلت است. (کلیله و دمنه). قرناً بعد قرن ذخایر و اعلاق جواهر بر وجه تقرب بدان جایگاه نقل کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 303). از جملۀغلامان بهاءالدوله یکی سر او برداشت و به تقرب پیش بهاءالدوله آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 341).
مجنون ز خوش آمد سلامش
بنمود تقربی تمامش.
نظامی.
یکی از جملۀ صالحان بخواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ... ندا آمد که این پادشه به ارادت درویشان در بهشت است و این پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ. (گلستان)، دست برتهیگاه نهادن، شتابی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، ترتیب مقدمات است بر آن وجه که مطلوب را فائدت دهد. و گفته اند که آوردن دلیل است بر وجهی که لازم مدعی باشد. گفته اند قرار دادن دلیل است مطابق مدعی. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ کُ)
به قبه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَیْ یی)
بچهل رسیدن اسبان و مقنب شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: قنبوا نحو العدو و تقنبوااذا تجمعوا و صاروا مقنباً. (اقرب الموارد) ، داخل شدن در خانه خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پوست بشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پوست برکنده شدن جایها از سر کسی: تقوب من رأسه مواضع،ای تقشر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چیزی از بن برکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکافته شدن خایۀ مرغ. (تاج المصادر بیهقی). شکافته شدن بیضه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مغاکی گردیدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برهنه شدن مواضعی از زمین از درخت و گیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَوْ وُ)
دست انداختن در امور بخواست خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصرف در کارها بخواهش خود. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگردیدن. (زوزنی). ورگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). واگردیدن و برگردیدن. (مجمل اللغه). بسیار گردیدن و گردش. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غلطیدن در فراش از جانبی به جانب دیگر و یقال: الحیه تتقلب علی الرمضاء. (از اقرب الموارد) ، انقلاب و تحول و برگشت. (ناظم الاطباء) ، تغییر و تبدیل: و مزاج او به تقلب احوال تفاوتی کم پذیرفت. (کلیله و دمنه). و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. (کلیله و دمنه).
همیشه تا که فلک را بود تقلب دور
همیشه تا که زمین را بود ثبات و قرار.
سعدی.
، ناراستی و دورویی و مکر و حیله و دروغ و نیرنگ و خیانت و نفاق و نادرستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طِ)
زشت روی، ترش روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقطب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقبب
تصویر تقبب
کبگی (کبه قبه پارسی تازی گشته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطر
تصویر تقطر
چکیده شدن، بر پهلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطع
تصویر تقطع
پاره پاره شدن، بخش بخش گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترشرویی روی در هم کشیدن روترش کردن گره به پیشانی زدن، ترشرویی، جمع تقطیبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
تصرف در کارها به خواهش خود، دست انداختن در امور بخواست خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترطب
تصویر ترطب
نمدار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
((تَ قَ رُّ))
نزدیک شدن، خویشاوند شدن، نزد کسی شأن و مرتبه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقطر
تصویر تقطر
((تَ قَ طُّ))
چکیدن، چکیده شدن، به پهلو افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقطع
تصویر تقطع
((تَ قَ طُّ))
بریده شدن، از هم بریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
((تَ قَ لُّ))
دگرگون شدن، در کاری به سود خود و به زیان دیگری تصرف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقطیب
تصویر تقطیب
((تَ))
رو ترش کردن، گره به پیشانی زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
دغل کاری، دغلی، نیرنگ
فرهنگ واژه فارسی سره