جدول جو
جدول جو

معنی تقصف - جستجوی لغت در جدول جو

تقصف
(تَ / تِ)
شکسته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فراهم آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ازدحام. (اقرب الموارد) : فتتقصف علیه النساء المشرکین و ابناؤهم، ای یزدحمون. (اقرب الموارد) ، لهو و لعب کردن بر طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقشف
تصویر تقشف
با غذای کم و جامۀ خشن و چرکین به سر بردن، مرتاض وار و با تنگی معاش روزگار گذراندن، به کم ساختن، بدحالی، درویشی، تنگی معیشت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَکْ کُ)
شکسته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). انقصام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ)
به دو نیمه شکسته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مرد زودشکن. (منتهی الارب). الرجل السریعالانکسار عن النجده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَلْ لی)
سرپوشنه برافکندن زن. (از تاج المصادر بیهقی). معجر پوشیدن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خدمت کردن. (تاج المصادربیهقی). خدمت کردن و خدمت خواستن، از اضداد است، خواستن آنچه نزد کسی باشد، فروتنی نمودن نزد کسی، انصاف خواستن ازسلطان، همگی موی سپید گردیدن از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنصفناک بیننا، گردانیدیم تورا میان در گرفتن تمام حق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تمام حق گرفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعانی انقعاف است. (منتهی الارب). فرو ریخته شدن روی کوه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از بن درافتادن دیوار، از جای رفتن چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروریختن آب کند. (از اقرب الموارد). به همه معانی، رجوع به انقعاف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراهم آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجمع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَطْ طُ)
پوست واشدن ریش. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تازه شدن سر ریش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَقْ قُ)
به جامۀ درشت روزگار گذاشتن. (زوزنی). بقوت اندک و جامۀ درشت و چرکین زیست کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درویشی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، تقشف جلد، عبارت ازتیرگی و خشونت جلد. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاره پاره گشتن به نیزه. (تاج المصادر بیهقی). شکسته شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکسته شدن تیر. (از اقرب الموارد) ، بمردن. (تاج المصادر بیهقی). مردن سگ و جز آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشغول داشتن بکاری و بسنده کردن، یقال: تقصرت الصبی به، مشغول داشتم آن کودک را به آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یادگرفتن سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
پر شدن جراحت از ریم و چرک و آب زرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقصع الدمل بالصدید، امتلاء منه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ بُ)
انقصال. اقتصال. بریدن و برگردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَکْ کُ)
به نهایت رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، به غایت رسیدن در بحث مسئله ای و استقصا کردن در آن. (از اقرب الموارد). و تقول: حدیث متقصی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
کشتی که شکسته شود از طوفان. (آنندراج). درهم شکننده کشتی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقصف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مبالغۀ قصف. (زوزنی). شکستن و رمح مقصف مقصد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ را)
فراهم آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اجتماع و تزاحم قوم: ترکتهم یتقاصفون علی رجل یزعم انه نبی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازداشتن، یقال: هو یتقوف علی مالی، سخن آموزانیدن، یقال: فلان یتقوف فلاناً فی المجلس، ای یاخذ علیه فی کلامه و یقول له قل کذا و کذا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
دندان پیشین نیمه شکسته. (ناظم الاطباء) (آنندراج). دندان پیش نیمه شکسته. (منتهی الارب). رجوع به اقصم شود، آبستن گشتن ناقه و دنب و سر برداشتن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قصفه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصفه شود
لغت نامه دهخدا
پیشیاری پا کار بودن، پاکاراندن دپاکار کردن پاکاری خواستن (پاکاری خدمت)، دادیابی داد خواهی، نیمه گرفتن، کینه توزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاصف
تصویر تقاصف
فراهمی
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ زیستی تنگ روزی بکم ساختن سخت گذراندن، جامه درشت پوشیدن، سخت گذرانی، جمع تقشفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقصد
تصویر تقصد
شکسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقصص
تصویر تقصص
یاد گرفتن سخن را
فرهنگ لغت هوشیار
باده گساری، آوازسازهای سیمی، کوبیدن: باخمپاره وتوف شکننده ترد، بی آهنگ سست: مرد، ناشکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقصل
تصویر تقصل
بریدن و برگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشف
تصویر تقشف
((تَ قَ شُّ))
به کم ساختن، زندگی مرتاضی را پیشه کردن، تنگی معشیت، درویشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقصی
تصویر تقصی
((تَ قَ صِّ))
به نهایت چیزی رسیدن، دور شدن
فرهنگ فارسی معین