جدول جو
جدول جو

معنی تقذیه - جستجوی لغت در جدول جو

تقذیه(تَ بَصْ صُ)
خاشاک از چشم بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). خاشاک انداختن در چشم یا برآوردن. ضد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
غذا دادن، خوراک دادن، غذا جذب کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حَنْ نُ)
به چراگاه گذاشتن اسب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خورش دادن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پرورانیدن. (تاج المصادر بیهقی). پروردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بریدن شتر کمیز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بریدن و روان شدن بول شتر. (آنندراج). و در اساس غذی ببوله، رمی به دفعه. یقال: حتی یدخل الکلب و یغذی علی سواری المسجد. (از اقرب الموارد). بول انداختن سگ. (تاج المصادر بیهقی) ، دویدن آب و خون. (تاج المصادر بیهقی). جاری گردیدن خون از رگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روان شدن خون رگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیرومند کردن. (تاج المصادربیهقی) (دهار). توانایی دادن و توانا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیرو دادن و توانا کردن. (آنندراج). ضد تضعیف. (اقرب الموارد). تقویت و رجوع به تقویت شود، و یقال: هو یقوی بذلک، ای یرمی به. (اقرب الموارد). یعنی او متهم است بدان و دشنام داده میشود به آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) ، گرداگرد شکار آمدن تا به دامگاه آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقبیه
تصویر تقبیه
کپاه ساختن، آراستن، آمادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توذیه
تصویر توذیه
آزار رسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقذیر
تصویر تقذیر
پلیدی آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقویه
تصویر تقویه
نیرو دادن توانا کردن نیروبخشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقضیه
تصویر تقضیه
تمام برآوردن حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
غذا دادن، خورش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
((تَ یِ))
خورانیدن، غذا دادن، خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
خوراک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
تغذيةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
Nutrition
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
nutrition
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
영양
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
تغذیہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
beslenme
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
lishe
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
পুষ্টি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
תזונה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
栄養
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
voeding
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
पोषण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
nutrisi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
โภชนาการ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
nutrición
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
nutrição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
营养
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
odżywianie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
харчування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
Ernährung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
питание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تغذیه
تصویر تغذیه
nutrizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی