جدول جو
جدول جو

معنی تقتیل - جستجوی لغت در جدول جو

تقتیل
(تَ رِ ءَ)
مبالغت کردن در کشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). بسیار کشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بسیار کشتن و میرانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تقتیل
بسیار کشی میرانیدن
تصویری از تقتیل
تصویر تقتیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقلیل
تصویر تقلیل
کم کردن، کاستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقبیل
تصویر تقبیل
بوسیدن، بوسه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترتیل
تصویر ترتیل
قرآن را با قرائت درست و آهنگ خوش تلاوت کردن، سخن را آراسته و آشکار و بی تکلف کردن، هموار و پیدا خواندن، خوش آوازی و حسن کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبتیل
تصویر تبتیل
تبتل، از دنیا بریدن و به خدا پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقتیر
تصویر تقتیر
نفقه را بر عیال تنگ گرفتن، عیال و اولاد را در تنگی معیشت قرار دادن، در دادن نفقه بخیلی کردن، برانگیختن بوی مانند بوی بریانی، گوشت پخته، استخوان و بخور
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از دنیا بریدن. (زوزنی). دل از دنیا بریدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (آنندراج). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد) ، گرویدن بخدا. (آنندراج). گرویدن بخدا و بریدن از ماسوای او. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هویدا کردن. (تاج المصادر بیهقی). هویدا کردن سخن. (زوزنی) (دهار). پیدا کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). نیکو کردن تألیف کلام را و هویدا کردن آنرا بی تکلف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیکوکردن تألیف کلام. (اقرب الموارد) (المنجد) ، هموار و آرمیده و پیدا خواندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشاده خواندن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). در عبارت زیر بمعنی بدقت فراگرفتن آمده است: طلبۀ علم روی بدان نهادند و بتحصیل و ترتیل علم مشغول شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 422) ، قرائت قرآن به ادای مخارج حروف به آهستگی و آرامیدگی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تأنق در تلاوت قرآن. (اقرب الموارد) (المنجد) ، رعایت مخارج حروف و حفظ وقف ها، و گفته اند پست کردن صدا و غم انگیز کردن و با حزن قرائت کردن است. (تعریفات جرجانی) : او زد علیه و رتل القرآن ترتیلا. (قرآن 73 / 4). مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوبست نه ترتیل سورت مکتوب. (گلستان) ، رعایت موالات حروف مرکب. (تعریفات جرجانی) ، فرستادن آیات از پی یکدیگر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از مجمل اللغه) : کذلک لنثبت به فؤادک و رتلناه ترتیلا. (قرآن 25 / 32)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
شراب نیمروز دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در نیمروز آب دادن یا دوشیدن ناقه را در آن وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در نیمروز آب دادن. (از اقرب الموارد) ، نیمروزان بر آب آوردن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقیل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَءْ ءُ)
گل کردن و یا خمیرکردن با دست (؟). (ناظم الاطباء). مدور کردن و جمع کردن چیزی را، تسمین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَءْ ءُ)
خشک شدن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قفل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قفل نمودن در را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، نگه داشتن چیزی، فراهم آوردن گندم و مانند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَتَمْ مُ)
سخن بر کسی بستن (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برخواندن بر کسی سخنی که او نگفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یاد دادن: قولنی حتی قلت ، ای علمنی و امرنی ان اقول. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
نفقه را بر عیال تنگ گرفتن. و قوت روزگار دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نفقه را بر عیال تنگ کردن و قوت روز گذاردن. (آنندراج). تنگی کردن در نفقۀ عیال. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) : نمیتوانم که بر نفس خویش و اقارب و اتباع تنگ گیرم و به تقتیر روزگار گذرانم. (تجارب السلف هندوشاه ص 33) ، گوشت را برای شیر در زبیه نهادن تا بوی آن دریابد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند شدن بوی بریانی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برآمدن بوی گوشت. (از اقرب الموارد) ، به پشم و صوف شتر دود کردن تا شکار بوی شکاری را درنیابد، بر خاک و غبار و مانند آن برافکندن کسی را، برانگیختن بوی، قرین یکدیگر گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قتاده را بریده سوخته بخورش شتران دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قتاد، درختی است سخت خارناک (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخن چینی کردن، فراهم آوردن دیگ افزار و پختن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در گل پروردن روغن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بوسه دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). چون بقاعده باشد بوسه دادن. (ناظم الاطباء). بوسیدن چیزی را و بوسه دادن. (غیاث اللغات) : بعد از تقدیم خدمت وتقبیل خاک حضرت و تقریر ثنا و تحیت گفت... (سندبادنامه ص 198) ، تقبل العامل العمل تقبیلاً، ضامن دادن عامل، و این نادر است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تقبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
باهم برانداختن بایع و مشتری بیع را. (منتهی الارب) ، (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفاسخ بیع. (اقرب الموارد). رجوع به اقاله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ لُ)
اندک کردن و به اندکی فانمودن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). اندک کردن. (دهار). اندک گردانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کم کردن و کم نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کم کردگی و کم شدگی و کمی و قلت. (ناظم الاطباء) ، کم قرار دادن چیزی را در نزد کسی یا آنکه کم تصور کردن چیزی را اگرچه کم نبود. (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قلله فی عینه، ای اراه ایاه قلیلاً. (منتهی الارب) ، نزد قاریان بمعنی اماله است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- برتقلیل، دست کم. حداقل. لااقل:
وانگهی قال قال حدثنا
گفته ای صدهزار بر تقلیل.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
نیک بتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبتیل
تصویر تبتیل
از دنیا بریدن و بخدا گرویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیل
تصویر تقبیل
بوسه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقتیت
تصویر تقتیت
سخن چینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقتیر
تصویر تقتیر
نفقه را بر عیال تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیل
تصویر تفتیل
آشوباندن آشوبش غاکاندن چلپیدن (چلپ فتنه) (غاک فتنه)، دو به همزدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلیل
تصویر تقلیل
اندک کردن، اندک گردانیدن، کم قرار دادن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقویل
تصویر تقویل
فروخواندن
فرهنگ لغت هوشیار
پیدا کردن، هویدا کردن سخن قراء قرآن بادای مخارج حروف باهستگی و آرامیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیل
تصویر تقبیل
((تَ))
بوسه زدن، بوسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلیل
تصویر تقلیل
((تَ))
کاهش دادن، کاستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترتیل
تصویر ترتیل
((تَ))
حسن کلام، قرآن را با قرائت درست و آهنگ نیک تلاوت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبتیل
تصویر تبتیل
((تَ))
بریدن از دنیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقتیر
تصویر تقتیر
((تَ))
در دادن نفقه به عیال و اولاد سخت گرفتن، بو بلند کردن از غذا، گوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلیل
تصویر تقلیل
کاهش
فرهنگ واژه فارسی سره