جدول جو
جدول جو

معنی تقالد - جستجوی لغت در جدول جو

تقالد
(تَ بَ عُ)
به نوبت گرفتن. یقال: هم یتقالدون الماء، ای یتناوبونه . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجالد
تصویر تجالد
شمشیر زدن، جنگ کردن با شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاعد
تصویر تقاعد
بازنشستگی، بازنشسته شدن، از کاری بازماندن، گوشه نشینی و کناره گیری، بازایستادن از کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقالد
تصویر مقالد
مقالدمقلدها، کلیدها، جمع واژۀ مقلد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توالد
تصویر توالد
بسیار بچه آوردن، بسیار شدن قوم به واسطۀ فرزند بسیار زادن، تولیدمثل کردن، زادوولد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلد
تصویر تقلد
قلاده به گردن انداختن، کاری به گردن گرفتن، امری را عهده دار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَرْ رُ)
برابر و هموار شدن مکان. (از اقرب الموارد) ، بسرعت گذشتن دو تن از یکدیگر چنانکه گوئی هریک از آنان دیگری را بسرعت میکشد. (از اقرب الموارد) ، رام شدن، واضح و روشن گشتن راه، راه نشان دادن و هدایت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
کم شمردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تقاللت ما اعطانی. (اقرب الموارد) ، برآمدن وبلند شدن آفتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مال کهنه و قدیمی موروثی. (منتهی الارب). مقابل طارف. (المنجد). مال کهن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 28). تالد نعت است از تلود بمعنی کهنه و قدیمی شدن مال و منه حدیث العباس فهی لهم تالده بالده، یعنی الخلافه و البالده اتباع التالده. (منتهی الارب). مال کهنه و قدیم. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، ستوری که نزد صاحبش زاده تا نتاج داده. (منتهی الارب). آنچه متولد شودنزد تو از مال تو یا نتیجه دهد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مقلد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقلد شود، ضاقت علیه مقالده، تنگ شد بر وی کارهای وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
نرساندن حق کسی به او. و به این معنی با ’ب’ متعدی میشود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بازایستادن. (دهار). از کردن کاری بازنشستن و از کاری بازماندن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اکراه و درنگی. و سستی و کاهلی و تغافل و توقف از کاری. (ناظم الاطباء) : دمنه از زیارت شیر تقاعد نمود. (کلیله و دمنه). و گردتخلف و تقاعد برآمد. (کلیله و دمنه). از خدمت و دیدار او (شیر) تقاعد نمود. (کلیله و دمنه). ابوعلی از جفای برادر و تقاعد او از نصرت و معاونت در چنان وقت دل شکسته شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 146). معاذیر نامقبول و علتهای معلول در میان نهاد و رای تقاعد و تکاسل پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 341). امرا چون این اندیشه بشنیدند هرکس تقاعد نمودندو متوحش گشتند. (جهانگشای جوینی). تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می رود. (گلستان).
نیست دشمن را تقاعد، جز که از بی قوتی
هست مستوری مریم از چه از بی چادری.
سلمان ساوجی.
، بازنشستن. بازنشستگی. رجوع به بازنشستگی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ عُ)
یکدیگر را دشمن داشتن. تباغض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیکدیگر شمشیر زدن. (دهار). بشمشیر زدن بعض ایشان مر بعض را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر شمشیر زدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بهم (با هم) بزادن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب). بهم زادن. (دهار) (از اقرب الموارد). از یکدیگر زادن. (آنندراج). زه و زاد. زاد و زه. تناسل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، بسیار شدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار شدن فرزند. (آنندراج). بسیار شدن. (از اقرب الموارد). یقال: توالدوا، ای کثروا و ولد بعضهم بعضاً. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَوْ وُ)
در گردن خویش کردن گردن بند. (تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج). قلاده پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در گردن خویش کردن کار. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). برگردن خود کاری گرفتن و پیروی و تعهد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بعهده گرفتن کاری را و بر خود لازم کردن آنرا. (از اقرب الموارد) : چون پنج ماه از تقلد وزارت او بگذشت چند غلام از آن او بدو دست برآوردند و او را بکشتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، شمشیر برداشتن و حمایل آنرا بر دوش افکندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقاعد
تصویر تقاعد
باز ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلد
تصویر تقلد
بر گردن خود کاری را گرفتن و پیروی و تعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقال
تصویر تقال
کم شمری، بر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالد
تصویر تالد
مال کهنه و قدیمی موروثی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجالد
تصویر تجالد
یکدیگر را با شمشیر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توالد
تصویر توالد
بهم زادن، تناسل، بسیار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاعد
تصویر تقاعد
((تَ عُ))
بازایستادن از کاری، بازنشسته شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توالد
تصویر توالد
((تَ لُ))
از یکدیگر زادن، بسیار فرزند آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلد
تصویر تقلد
((تَ قَ لُّ))
گردن بند به گردن انداختن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجالد
تصویر تجالد
((تَ لُ))
جنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
بازنشستگی، کناره گیری
متضاد: اشتغال، تعامل، توقف، درنگی، سستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تناسل، تولید مثل، زادن، زادوولد، زایش، تولیدمثل کردن، زادوولد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میشی که هنوز نزاییده باشد، میش یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی